رفیق شهیدم

#اهل_‌بیت
Channel
Logo of the Telegram channel رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Promote
573
subscribers
12.7K
photos
11.3K
videos
1.69K
links
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در کنار پیروزی‌ها و کسب مدال‌ها این دوتا اتفاق یه جور دیگه حال همه‌ی ما رو بهتر کرد.
.
#مبینا #ساروی #تکواندو #مدال #المپیک #محمدهادی_ساروی #کشتی #کشتی_گیر #ایرانی #پرچم_ایران #دین #اهل_بیت
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اربعین

🏴🔻 سانسور بزرگترین پیاده روی در طول تاریخ❗️

⬅️ توسط رسانه هایی که اگر چهل نفر در گوشه ای اغتشاش کنند، تمام جهان را پر می‌کنند !

🏴عشق #اهل_بیت افتخار بزرگ مردم ایران است ‌...

استاد حسن رحیم پور ازغدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری | #اهل_بیت_النبوه

تو باقرالعلوم هستی و تموم عالم به فرمانت
به زیر دین شما شیعه است، الهی جانم به قربانت...

شهادت امام محمد باقر علیه‌السلام تسلیت باد.
#شهادت_امام_محمد_باقر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری | #اهل_بیت_النبوه

تو آسمونا جشنه، شده چشما روشن امشب
آخه فاطمه مادر شد، علی شد ابالحسن امشب

۱۵ رمضان؛ سالروز ولادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام مبارک باد

#میلاد_امام_حسن
#شهید_احدالله_محسنی در سال 1341 و در یک خانواده مذهبی در #شهرهرسین (از توابع استان #کرمانشاه ) بدنیا آمد و از دوران کودکی با #قرآن و #اهل_بیت آشنا و مانوس شد و در یکی از مکتب خانه های محل خود به فراگیری قرآن و مسائل مذهبی پرداخت و تا پایان زندگی #عاشقانه از قرآن درس گرفت.
این شهید بزرگوار تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را در شهر هرسین گذراند و به علت هوش سرشار و استعداد فوق العاده ای که داشت همواره از دانش آموزان موفق محسوب می شد و از همان ابتدا علاقه ی زیادی به #مطالعه و #تفکر و تحقیق داشت، از این رو در زمان تحصیلات راهنمایی و متوسطه ی خود با بسیاری از کتب مذهبی آشنا شد.

❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#خصوصیات_اخلاقی
به روایت #همسر_شهید

رفتار ایشان خیلی مورد پسند دوستان و آشنایان بود.
#شهید از #بنیانگذاران سه هیئت از جمله #عشاق_الزهرا در #مشهد بودند که با مدیریت وی اداره می‌شد و از شروع روز اول #محرم تا پایان #صفر برای #شهید استراحت معنایی نداشت و بیشتر وقت‌ها در #حرم_امام‌رضا‌(ع) با هم بودیم و همیشه حرف شهید این بود اگر می‌خواهیم مصیبت #اهل_بیت(ع) را درک کنیم نباید راحت‌طلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم.

بیشتر وقت‌ها نذرهای هیئت را می‌برد در محله‌های فقیرنشین مشهد بین نیازمندان پخش می‌کرد.
از کارهای خیر دیگری که انجام می‌دادند به صورت مخفی به افراد نیازمند کمک می‌کردند.

@Refighe_Shahidam313
شهید فانوسی از زبان همسر

محسن را من می‌توانم
با پاکی و خلوص ایشان معرفی کنم،
او مانند طلای خالص نایاب بود.
بنده خدا را شکر می‌گویم که محسن با شهادت از ما جدا شد،
چون بهترین آرزوی همسرم بود وگرنه آزار می‌دید.
او عاشق خداوند متعال بود...
از زبان همسر شهید
#صداقت محسن و ارادت محسن به #اهل_بیت (ع) و اینکه ایشان راهی را انتخاب کرده بود که به شهادت ختم شود باعث تصمیم من شد. افکار(اعتقادات ) وباورهای محسن باعث شد مجذوب محسن شوم  بعد از پایان مراسم خواستگاری دو  رکعت نماز توسل به #حضرت_زهرا (س) را خواندم و این ازدواج با عنایت حضرت زهرا (س) صورت گرفت .
#خصوصیات_اخلاقی
خصوصیت بارز شهید برگرفته از حدیثی از حضرت زهرا(س) است که فرمودند «اگر می‌خواهید اصلح مصلحت‌ها شامل حالتان بشود کارتان را با اخلاص انجام دهید»
و لذا یکی از ویژگی‌های شهید اخلاص بالای او بود و تواضع و فروتنی او که زبانزد خاص و عام بود،
همچنین احترام به والدین، تقید به نماز اول وقت و تعادل در دین از دیگر خصوصیات شهید بود.
ارادت خاصی به اهل بیت داشت.برای هر شخص در جایگاه خودش احترام خاصی قائل بود ...
@Refighe_Shahidam313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی تصویری استاد رائفی پور

موضوع : غدیر ( جلسه 2)
تاریخ : 1391.8.13
مکان : #مشهد - مسجد الاقصی

دسته بندی موضوعی : #اهل_بیت

@Refighe_Shahidam313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی تصویری استاد رائفی پور

موضوع : غدیر ( جلسه 1)
تاریخ : 1391.8.12
مکان : #مشهد - مسجد الاقصی

دسته بندی موضوعی : #اهل_بیت
@Refighe_Shahidam313
{ #کسی_شبیه_تو_نیست }

شما هم کسی را دارید که شبیه نداشته باشد؟

شما هم فقط با نام یک فرد خاصی آرام می شوید؟

شما هم با نام فرد خاصی در عین آرامش دلشوره می گیرید؟ ....با او راحت هستید یا نه؟ وقتی با او هستید آرامش دارید یا بیشتر اضطراب پیدا می کنید؟

مطمئنید همانی هست که شبیهی ندارد؟

نمی ترسید یک روز بفهمید اشتباه کردید؟

نمی ترسید یک روز او را از دست بدهید؟

یک سوال دیگر... انصافا باور دارید که او بهترین است یا با این که بهتر از او هم هست وابسته او شده اید؟ گرفتار او هستید یا واقعا شایسته گرفتاری است؟

و آخرین سوال:

دیدید بعضی ها چطور عاشق یک نفر می شوند و دیگه نمی توانند به غیر او فکر کنند؟ حالا ممکن است کسی به اباعبدالله علیه السلام یا خداوند چنین حالتی داشته باشد؟

کدام یک از شما دوست دارید <کسی شبیه تو نیست>تان حسین علیه السلام یا خداوند باشد؟

پ.ن ها:
-خیلی جلوی خودم را می گیرم که از این حرف ها نزنم ولی حقیقت عالم همینه
-لیس کمثله شیء
-انت کما احب فاجعلنی کما تحب
-حب الحسین اجننی
-حب الشیء یعمی و یصم
-حداقل با این حرف ها شهادت می دهیم که دوست داشتیم دیوانه اش باشیم...ولی نشد

راستی کسی شبیه تو نیست زندگی شما کیست ؟؟؟
اصلاً همچین کسی رو تو زندگیتون دارین ؟؟؟
تا حالا راجع بهش فکر کردین ؟؟؟

#کسی_شبیه_تو_نیست
#خدا
#حسین ع
#اهل_بیت ع
#آرامش
#اضطراب
#وابستگی
#حب
#تکیه_گاه
@Refighe_Shahidam313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎬 کلیپ استاد رائفی پور

📝 « معجزه امام زمان »

🔺داستان عجیب سعید چندانی، نوجوان اهل سنت که بخاطر بیماری سرطان توسط دکترها جواب میشود اما بعد از توسل به امام زمان(عج) شفا پیدا میکند
و مدتی بعد از شفا یافتن توسط وهابی ها به شهادت می رسد

📥سخنرانی کامل این کلیپ https://t.me/Masafbox/1201
#اهل_بیت #مهدویت

@Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدم
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بی‌رمق شده و به‌نظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده…
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_هفدهم

💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشی‌ها همه تن و بدن‌مان می‌لرزید.

اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»

💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج #انفجار می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.

آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!»

💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب #عاشقش را در قفسه سینه‌ام احساس کردم.

من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟

💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»

در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از #اهل_بیت (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد.

💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت.

حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!»

💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.

تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.

💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.

مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.

💠 ما مثل #پروانه دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع می‌سوخت.

یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»

💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.»

از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن #ایرانی‌ها بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!»

💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد.

به #همت جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»

💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.

نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...


#ادامه_دارد

@Refighe_Shahidam313
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_دوازدهم

💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.

به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.

💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید.

نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم.

💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحی‌فداه) نداریم.

شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهم‌السلام) هستیم و از #حرم شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»

💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه می‌سرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!»

شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»

💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»

و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.

💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکایی‌ها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»

مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود.

💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.

عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسی‌ات عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...


#ادامه_دارد
@Refighe_Shahidam313

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#زندگینامه #زندگی_نامه

مجتبی كرمی، شهید مدافع حرم، بیستم آذر ماه 1365در روستای #كهنوش از توابع شهرستان #تویسركان #استان_همدان متولد شد.
از كودكی پا به پای پدر با #مكتب #اهل_بیت (ع) آشنا شد و از آن جایی كه پدرش به #امام_حسن_مجتبی(ع) #كریم_اهل_بیت #عشق و ارادتخاصی داشت،
این نام را برای فرزندش انتخاب كرد.
در دوران دبیرستان از اعضای #فعال #بسیج_مدرسه مصطفی خمینی بود و به عنوان بسیجی نمونه به دیدار آقا و مولای زمان خود حضرت امام خامنه ای مفتخر شد.
در سال 1382 زادگاهش را به همراه پدر و مادر ترك كرده و در شهر همدان ساكن می شود. در اوج جوانی جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جزو گردان تكاور 154 حضرت علی اكبر (ع) می شود.

❄️🌷✌️🌷❄️
@Refighe_Shahidam313
❄️🌷✌️🌷
🔻 #پیشنهاد #علیرضا_پناهیان
برای #پیاده_‌روی #اربعین

🌀 بیایید مسیر پیاده‌روی را از «#مسجد_سهله » #آغاز کنیم...

🔹 همان‌طور که
زندگیِ ما،
#جامعۀ ما و
#سیاست ما
باید ##امام_‌زمانی باشد،
#روضۀ #امام‌_حسین(ع) و اربعینِ ما هم باید امام‌زمانی باشد؛
یعنی با امام‌زمان(ع) و #ظهور
#پیوند داشته باشد.

🔹 بیایید امسال،
پررنگ‌تر از هرسال،
اربعین و این پیاده‌روی #باشکوه و #باعظمت را با امام‌زمان‌(ع) پیوند بزنیم.
اساساً هم این پیوند وجود دارد،
کمااینکه در #زیارت_اربعین می‌خوانیم:
«وَ نُصرَتی لَکُم مُعدَّة»
من آمده‌ام شما را یاری کنم؛ یعنی من آمده‌ام فرزند امام‌حسین (ع) را #یاری کنم.

🔹 نمی‌شود که ما غصه‌دار خودِ امام‌حسین علیه السلام باشیم
اما با فرزند ایشان-که پشت پردۀ غیبت است- کاری نداشته باشیم!
نمی‌شود که ما #سوگوار گذشتۀ #اهل‌_بیت علیه السلام باشیم اما به آیندۀ ایشان و ظهور آخرین امام ، کاری نداشته باشیم!

🔹 عده‌ای از #رفقا که برای اربعین برنامه‌ریزی می‌کردند، دور هم جمع شدند و گفتند: ما امسال پیاده‌روی را از «مسجد سهله» شروع می‌کنیم؛ یعنی جایی که بناست خانۀ امام‌زمان ‌(ع) باشد!
به نظرم این پیشنهاد بسیار خوبی است؛
برای آنهایی که توفیقش را پیدا کنند.
#هل_من_ناصر_ینصرنی
👤علیرضا پناهیان
🚩#دانشگاه_امام_‌صادق(ع)- ۹۸.۶.۹
👈🏻 متن کامل:
📎 Panahian.ir/post/5660

#نشر_حداکثری
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدم
Photo
#شب_چهارم_محرم #متعلق به #فرزندان
#حضرت_زینب
علیهاالسلام، #حر و #مسلم علیهماالسلام است و #شهادت این عزیزان مورد توجه قرار می‌گیرد.
#محمد و #عون دو فرزند #حضرت_زینب_کبری و =عبدالله_بن_جعفرطیار(ع) بودند.
وقتی حضرت #اباعبدالله (ع) از #مکه به قصد شهر #کوفه خارج شد،
عبدالله بن جعفر (ع) #نامه به این مضمون به حضرت نوشت:
شما را به #خدای #متعال #سوگند می دهم که از این سفر #منصرف شوید
زیرا من می ترسم که به واسطه این #سفر شما را به #شهادت رسانیده و #اهل_بیت شما #آواره شوند. اگر #کشته شوید،
#نور #اهل_زمین #خاموش خواهد شد.
شما امروز #پناهگاه و #پیشوای #مومنان
و #مقتدای #هدایت یافتگان هستید.
پـس در این سفـر شتاب مکنید و من هم به دنبال #نامه ام به شما خواهم پیوست.

این نامه را به وسیله دو #پسر خود محمد و عون به خدمت آن حضرت فرستاد و خود به نزد عمروبن سعید فرماندار #مدینه رفت و از او خواست که امــــان نامه ای برای ابی عبدالله(ع) بنویسد و از او بخواهد که از این سفر باز گردد.
#عمروبن_سعید امان نامه ای برای آن حضرت نوشت و وعده پاداش و احسان داد.

عبدالله بن جعفر #امان_نامه را به همراه #برادر خود #یحیی_بن_سعید برداشته و به سوی #امام به راه افتاده و در میان راه به #حضور امام رسیدند 
وامان نامه را تقدیم داشت. حضرت نپذیرفت و فرمود: من #پیغمبر #خدا را در #خواب دیدم
و به من دستور داد تا به سفر خود ادامه دهم.

سپس حضرت جواب نامه عمروبن سعید را نوشت و آن را (احتمالا”) به عبدالله بن جعفر داد. عبدالله چون از #انصراف امام #مایوس شد، به فرزندان خود عون و محمد سفارش کرد که در طول سفر و #جهاد در #رکاب آن حضرت باشند و خود با #یحیی_بن_سعید بازگشت

#محرم
#عاشورا
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#عاشق_شهادت

#خواب
#رویا

دخترم زیاد خواب می‌دید،
خواب‌های خیلی قشنگ،
خواب در زندگی او نقش عجیبی داشت،
انگار به یک جایی وصل بود. خواب‌هایی را که از #اهل_‌بیت(ع) می‌دید همه را در دفترش می‌نوشت.
زینب علاقه زیادی به شهدا داشت، هر بار برای #تشییع آنها به #گلزار_شهیدان_اصفهان می‌رفت. همیشه می‌گفت: «شهادت فقط در جبهه‌های جنگ نیست؛
اگر انسان برای #خدا کار کند و به یاد او باشد و بمیرد، شهید است.»

ای به فدای تو...
یوسف به همراه خواهرش برای #لبیک گفتن به فرمان #امام_خمینی(ره) قبل از #انقلاب وارد عرصه مبارزه شد و پس از شروع #جنگ_تحمیلی نیز همانند دیگر جوانان به میدان جنگ #حق_علیه_باطل رفت.
پایبندی به مسایل #اعتقادی و #شجاعت از ویژگی های این شهید بود. ایشان در کنار نترس بودن، بیان زیبایی داشت و صحبت خود را با حدیثی از #اهل_بیت یا #آیه #قرآن شروع می کرد.

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄