رفیق شهیدم

#رویا
Channel
Logo of the Telegram channel رفیق شهیدم
@Refighe_Shahidam313Promote
573
subscribers
12.7K
photos
11.3K
videos
1.69K
links
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمیشود🥀 رَفیقِ‌شهیدم‌یه‌دورهمیه‌خودمونیه خوش‌اومدی‌رفیق🤝🫀🥀 تاسیس²¹/⁰²/¹³⁹⁸ کپی‌آزاد‌✌صلوات‌هدیه‌کردی‌چه‌بهتر📿✌️ کانال‌ایتامون‌ 👇 https://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4 خادمین 👇 @Someone_is_alive @Mortezarezaey57
خدای مهربون
امروز برای همه دوستانم
عشق حقیقیـ
سلامـتیـ💪
آرامش و نیکبختیـ💞
را آرزو دارم
خدایا
عطاکن به آنان
هر آنچه خیر،
و دور کن از آنها
هر آنچه شر است
و دلشان را از شادی لبریز کن...
آرزو می‌کنم
‎کتاب‌ های خوب بخوانی#
‎آهنگ‌ های خوب گوش کنی#
‎عطرهای خوب ببویی
‎با آدم‌ های خوب حرف بزنی
‎و فراموش نکنی
‎که هیچ وقت دیر نیست
‎بودن چیزی که دوست داری باش

‎کتاب‌ های خوب بخوانی#
‎آهنگ‌ های خوب گوش کنی#
‎عطرهای خوب ببویی
‎با آدم‌ های خوب حرف بزنی
‎و فراموش نکنی
‎که هیچ وقت دیر نیست
‎بودن چیزی که دوست داری باش
برایتان #رویا هایی آرزو میکنم تمام نشدنی
و آرزوهایی پرشور
که از میانشان چندتایی برآورده شود...
برایت آرزو میکنم که #دوست داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری...
و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی..
برایت شوق آرزو میکنم...
# آرامش آرزو میکنم...
برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی...
و با خنده ی کودکان برایت آرزو میکنم دوام بیاوری...
در رکود،بی تفاوتی و ناپاکی روزگار...
بخصوص برایت آرزو میکنم که °^خودت^°باشی
"ژاک برل"
رفیق شهیدم
Photo
خانم منتظری از صبح عاشورای سال 68 می‌گوید و یک #رویای_صادقه که سروصدای #عجیبی در #قم به پا کرد: «من بعد از 10 روز درد و ناراحتی، خوابیده بودم.
در #عالم #رویا، دیدم دسته عزاداری جوان‌های محل به #مسجد نزدیک می‌شود. پیشاپیش دسته، #سعید_آل‌_طه داشت سینه می‌زد. .یک دفعه یادم افتاد که #سعید، شهید شده است. بعد، خوب دقت کردم. دیدم تمام بچه‌های دسته عزاداری، شهدای محله هستند.
محمد من هم در میانشان بود. آن‌ها سینه‌زنان وارد مسجد شدند.
من با زن‌های محل یک گوشه ایستاده بودم.
محمد، دسته دوستانش را دور زد و آمد پیش من. دست انداخت گردن من و مرا بوسید. بهش گفتم: چقدر بزرگ شدی؟
گفت: اینجا همه ما بزرگ شدیم.
یکی از بچه‌های محل به نام شهید آزادیان هم آمد پیش ما و گفت: #خدا بد نده حاج خانوم! محمد با تعجب گفت: مادر من چیزیش نیست. بعد، شال سبزی را که در دست داشت، از صورتم تا پا کشید و بست دور #مچ پایی که آسیب دیده بود.»
این رویای صادقه به عالم واقع هم سرایت می‌کند و یک اتفاق عجیب و غریب رقم می‌خورد: «از خواب بیدار شدم و با تعجب دیدم که همه باندهایی که به پایم بسته بودم، کنار افتاده‌اند و همان شال سبزی که محمد در عالم خواب به پایم بسته بود، همچنان روی پای من است.
پایم درد نمی‌کرد و از آن درد خلاص شده بودم.»

#شفا
#مادر

┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#عاشق_شهادت

#خواب
#رویا

دخترم زیاد خواب می‌دید،
خواب‌های خیلی قشنگ،
خواب در زندگی او نقش عجیبی داشت،
انگار به یک جایی وصل بود. خواب‌هایی را که از #اهل_‌بیت(ع) می‌دید همه را در دفترش می‌نوشت.
زینب علاقه زیادی به شهدا داشت، هر بار برای #تشییع آنها به #گلزار_شهیدان_اصفهان می‌رفت. همیشه می‌گفت: «شهادت فقط در جبهه‌های جنگ نیست؛
اگر انسان برای #خدا کار کند و به یاد او باشد و بمیرد، شهید است.»

ای به فدای تو...