#ترجمهی_شعر🆔 @CTAFJ#نزار_قبانی«دوستت دارم... دوستت دارم... و مابقی در ادامه میآید»
سخنت فرش ایرانیست...
و چشمانت دو گنجشک دمشقی...
که میان این دیوار و آن دیوار میپرند...
وقلبم مثل کبوتری بالای آبهای دستانت سفر میکند
و زیر سایه
ی النگویت خواب نیمروزی میکند...
و من دوستت دارم...
اما میترسم در تو فروافتم
میترسم با تو یکی شوم
میترسم روحم با روح تو یکی شود
تجربهها به من آموخته که از عشق زنان دوری کنم
و از موج دریاها...
من درباره
ی عشقت بحث نمیکنم... که عشقت روز من است
و نه دربار
ی خورشید روز، بحثی دارم
من درباره
ی عشقت بحث نمیکنم...
که هم او تعیین میکند کدامین روز خواهی آمد ... و در کدام روز خواهی رفت...
و هم اوست که وقت سخن را تعیین می کند و شکل سخن گفتن را...
🆔 @CTAFJبگذار برایت چای بریزم
تو امروز افسانهوار زیبایی
و صدایت نقشونگار زیبایی بر روی پیراهن مراکشی است
و گردنبندت مثل کودک زیر آینهها بازی میکند...
و از لب گلدان آب مینوشد
بگذار برایت چای بریزم، آیا به تو گفتم که دوستت دارم؟
آیا به تو گفتم از آمدنت چقدر خوشحالم...
و اینکه حضورت مثل حضور
شعر شادیبخش است
و مثل حضور قایقها و خاطرات دور...
🆔 @CTAFJبگذار بعضی سخنان صندلیها را برایت
ترجمه کنم که به تو خوشآمد میگویند...
بگذار آنچه را که در ذهن فنجانها میگذرد، بیان کنم
وقتی که به لبهایت فکر میکند...
و آنچه در ذهن قاشقها و شکرپاش است...
بگذار تو را به عنوان حرف جدیدی...
به حروف ابجد اضافه کنم...
بگذار کمی متناقض با خودم رفتار کنم
و در عشق، تمدن و بربریت را یکجا گرد آورم...
🆔 @CTAFJآیا از چای خوشت آمد؟
یا کمی شیر دوست داری؟
یا که - مثل همیشه - به حبه قندی بسنده خواهی کرد؟
اما من، صورتت را بدون شکر دوست دارم...
🆔 @CTAFJبرای بار هزارم تکرار میکنم که دوستت دارم...
چگونه از من میخواهی چیزی تفسیرناشدنی را تفسیر کنم؟
و چگونه از من میخواهی که حجم اندوهم را اندازه گیرم؟
و اندوهم مثل کودک... هر روز زیباتر و بزرگتر میشود...
بگذار به تمام زبانهایی که میشناسی و نمیشناسی بگویم...
که تو را دوست دارم...
بگذار دنبال واژگانی بگردم...
که به قدر اشتیاقم به تو باشد...
و دنبال کلماتی ... که حجم سینهات را بپوشاند...
با آب، و گیاه، و یاسمن
بگذار به جای تو فکر کنم...
و به جای تو عاشق شوم...
و به جایت بگریم و بخندم...
و فاصله
ی میان وهم و یقین را از میان بردارم...
🆔 @CTAFJبگذار تو را با تمام حروف ندا صدا بزنم...
باشد که وقتی اسمت را چهچهه میکشم، از لبانم زاده شوی
بگذار دولت عشقی برپا کنم...
که تو ملکه
ی آنجا باشی...
و من در آنجا بزرگترین عاشقان باشم...
بگذار انقلابی را رهبری کنم...
که تسلط چشمانت را در میان ملتها بگستراند
بگذار... با عشق، چهره
ی تمدن را دگرگون کنم...
تو تمدنی... تو میراثی هستی که در دل زمین از هزاران سال پیش شکل گرفته است...
🆔 @CTAFJدوستت دارم...
چگونه از من می خواهی که استدلال کنم حضورت در هستی،
مثل حضور آبها،
و مثل حضور درختان است
و تو شکوفه
ی آفتابگردان...
و نخلستانی هستی...
و ترانهای که از تار سازی، سفر آغازیده...
بگذار با سکوت به تو بگویم...
وقتی که عبارت از آنچه رنج میبرم، به تنگ میآید...
و وقتی سخن، توطئهای میشود که در آن فرومیافتم.
و
شعر، ظرفی از جنس سنگ میشود...
🆔 @CTAFJبگذار..
سخن از تو میان من و دلم باشد...
و میان مژگان و چشمانم...
بگذار...
تو را با رمز بگویم، اگر به روشنایی ماه اطمینان نداری...
بگذار تو را با برق آسمان بگویم،
یا با نمنم باران...
بگذار به دریا آدرس چشمانت را بدهم...
اگر که دعوتم به سفر را میپذیری...
چرا دوستت دارم؟
کشتی دریا یادش نمیآید چگونه آب احاطهاش کرده...
یادش نیست چگونه گرفتار سرگیجه شده...
چرا دوستت دارم؟
گلوله
ی درون گوشت نمیپرسد که از کجا آمده است
و نه عذر و بهانهای میآورد...
🆔 @CTAFJاز من نپرس که چرا دوستت دارم...
دست من نیست... و نه تو اختیاری داری
شعر:
#نزار_قبانیترجمه:
#فاطمه_جعفری ♐️ https://t.center/CTAFJ