#ترجمهی_شعر🆔 @CTAFJشعر:
#محمد_الماغوط «الغابة»
مغريةٌ كلماتُ الوداع
مغرية.. مغرية كزجاجة السُّم
في راحة القائد المنهزم
ولكنها قاضيةٌ يا حبيبتي
إنها تضربُ رأسي
كما تضربُ الحِمَمُ جدار البركان
أقول ذَهَبَتْ
فلتذهبْ
ليست أكثرَ خلوداً من المذابح والحضارات
ولكن
كلما حزمتُ أمتعتي وحاولت الفرار
يقبضُ عليَّ حبُّك كذراع الميت
كالستائرِ الغامضة في أفلام الرعب.
من أغلق كل هذه الأبواب والنوافذ
وترك دمي وحيداً في العراء
ينبح كجروٍ أحمرَ في أزقةِ العروق البشرية؟
أنت.
من كسى جلدكِ بالقبلات
وزيَّنه كالستائر الأندلسية
بالشعر والدموع وطعنات السياط؟
أنا.
أنا وأنت يا حبيبتي
حطَّابان مقروران في غابة بائسة
كل منهما يحمل فأساً قاطعة
كحد السيف
ويهوي عليها شجرة بعد شجرة
وغصناً بعد غصن
دون أن ندري
أنّ هذه الغابة هي.. «حبنا».
شعر:
#محمد_الماغوط----------------
«جنگل»
وسوسهانگیز است واژههای بدرود
اغواگر... و وسوسهآمیز مثل شیشهای سَم
در دستان فرمانده شکستخورده
اما کشنده، ای محبوب من!
این واژگان به سرم میکوبد
مثل کوبش گدازهها بر دیوارهی آتشفشان
میگویم او رفته است
بگذار برود
جاودانهتر از قربانگاهها و تمدنها که نیست
اما
هربار که باروبندیلم را بسته و سعی در فرار داشتهام
عشقت مثل بازوان مرده به من میآویزد
مثل پردههای اسرارآمیز در فیلمهای ترسناک.
چهکسی تمام این درها و پنجرهها را بسته است
و خون مرا تنها در این فراخنای واگذارده
تا مثل تولهسگ موقرمزی در کوچههای رگهای بشری عوعو کند؟
تو.
چه کسی پوستت را بوسهپوش کرده
و آن را مثل پردههای اندلسی
با شعر و اشک و زخم تازیانهها زینت داده است؟
من.
من و تو ای محبوب من
دو هیزمکش سرمازده در جنگلی سِتَروَنیم
که در دستانمان تبری تیز داریم
مثل لبهی شمشیر
و آن را بر یکایک درختان فرود میآوریم
و بر تکتک شاخهها
بیآنکه بدانیم
این جنگل، درواقع... «عشق ماست».
شعر:
#محمد_الماغوطترجمه:
#فاطمه_جعفری♐️ https://t.center/CTAFJ