الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#ماووت_عراق
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
💐🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐🌷
💐🌷
#روزی_که_مجید_اسیر_شد
سردار شهید #مجید_داوودی_راسخ
فرمانده گروهان گردان قمربنی هاشم در عملیات خیبر
و فرمانده گردان حضرت زهراء سلام الله علیها بعد از اسارت
اسارت اول فروردین سال 1363
#منطقه_طلائیه
✍️✍️✍️ راوی: #معز_خادم_حسینی

به محض دریافت #فرمان_حمله، گروهان مجید به خط زدند. شبی پرحادثه را پیش رو داشتیم. دود و آتش و خون همه جا را به هم ریخته بود. هنوز پنجاه قدم جلوتر نرفته بودند که یک گرینوف دشمن همه‌ی ستون را هدف گرفت و در همان اولین دقایق تعداد زیادی از نیروها مجروح شدند. مجید ته ستون بود. به او تکلیف کرده بودند که از دسته‌ای که قرار دارد خارج نشود. دشمن هر لحظه با امکانات جدیدتر و آرایشی قوی‌تر به منطقه می‌آمد. لحظه‌ای امان نمی‌داد. آتش توپ و خمپاره از زمین و زمان می‌بارید. من از طریق بی‌سیم با فرمانده گردان در تماس بودم. ارتباط با گروهان مجید، بیست دقیقه بیشتر طول نکشید. بی‌سیم‌چی لحظه به لحظه عملیات را مرتب گزاری می‌داد.
بچه‌ها دارن می‌رن جلو . . .
به سیم‌خاردار رسیدند . . .
معبر را زدند . . .
عراقی‌ها ما رو دیدند . . .
تیراندازی شروع شد . . . ت . . . ت . . تق . . .
بچه‌ها زخمی شدند . . .
از فرماندهی به بی‌سیم‌چی گفتند: خودت برو جلو
نمی‌شه . . .
چرا؟
تیر خوردم!
گوشی را بده داوودی.
اونم زخمی شده . . . افتاده نمی‌تونه حرکت کنه . . .
خودت چه کار می‌کنی؟ مگه سلاح نداری؟
نه، اوضاع خیلی خرابه . . .
بعد صدای تک تیر و ناگهان سکوت. ارتباط به کلی قطع شد. دشمن با کالیبر دوشکا آنتن بی‌سیم‌ را زد و از بین برد. احساس کردم هر دو به شهادت رسیدند. به کنار جاده رفتم. #تانک‌های_دشمن در حال پوشش دادن بودند تا پاتک کنند. توی کانال پر از اجساد عراقی و شهدا بود. سرم را از کانال بیرون آوردم و نگاهی به منطقه کردم؛ محاصره شده بودیم. پایین آمدم و به سمت نیروها رفتم و رو به آنها گفتم: ما محاصره شده‌ایم. اگر به بیرون کانال نگاه کنید به راحتی متوجه می‌شوید . . .
کمی مکث کردم و بعد در حالی که به شهدا اشاره می‌کردم، ادامه دادم: تعارف نداریم. هر کس اهلش نیست یا نمی‌تونه تحمل کند با آمبولانس مجروحین بره عقب . . .
هنوز حرفم تمام نشده بود که نوجوانی از بین جمع بلند شد و با صدای بلند رو به من گفت: سه ماه به انتظار امروز صبر کردیم، حالا که به اینجا رسید بگذاریم و برویم! ما تا آخرش هستیم.
حرف‌هایش که تمام شد، بقیه بلافاصله حرف‌های او را تأیید کردند. کسی عقب نرفت تا صبح مقاومت کردیم. صبح روز بعد برای بررسی وضعیت منطقه و همچنین شهدا و مجروحین که جلوتر از ما بودند، به بالای خاکریز رفتم. با دوربین وجب به وجب منطقه را بررسی کردم. بسیاری از شهدا مظلومانه در خون خود غلتیده بودند. نه امکان جلو رفتن بود، نه امکان عقب نشینی. بی خبر از وضعیت مجروحینی که جلوی ما بودند، لحظه‌‌ای آرام و قرار نداشتم. برگشتم پایین. هنوز به کف کانال نرسیده بودم که آسمان غرید و باران گرفت.دیگر مطمئن شدم که کسی زنده نمانده است. چون اگر هم تا آن لحظه زنده مانده بود با آن باران شدید و سیلابی که راه افتاده بود، حتماً غرق شده بود. رفتم لیست شهدا را آوردم. بغضی گلویم را می‌فشرد. به سختی قلم در دستم می‌چرخید. نام #مجید_داوودی را هم جزو #اسامی_شهدا نوشتم.
شهید_مجید_داوودی_راسخ در تابستان سال 64 از اسارت آزاد شد و مجدد به صفوف رزمندگان لشگر10 پیوست و در کسوت #فرماندهی_گردان_حضرت_زهراء_سلام_الله_علیها در #عملیات_نصر_4 در تابستان 1366 در ارتفاعات مشرف به #ماووت_عراق به شهادت رسید
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
@alvaresinChannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#قصه_ی_اومدن_حمید_ به_تخریب
#شهید_حمید_رضا_دادو
شهادت 14 تیر 66
#ماووت
✍️✍️✍️ راوی: #سید_مجید_میر_محمدی

حمید خیلی دوست داشت بیاد #تخریب
چند باری هم زمزمه کرده بود که #من_تخریب_و_بچه هاش_رو_دوست_دارم
چند بارهم زمزمه کرد که بیاد تخریب و هر بار با واکنش من روبرو شد و حرفشو پس ‌گرفت. البته من مخالفتی نداشتم ولی اون می گفت با هم بریم . من هم که تجربه #تخریب_لشگر_27رو داشتم و می دونستم که مرد این حرفها نیستم نظرم نبود بیاد به تخریب لشگر 10 ..
البته از کم توفیقی من بود خلاصه هر موقع مطرح میکرد من مخالفت میکردم البته یه دلیلش این بود که نمیخواستم از حمید جدا بشم خلاصه یه روز توی #اردوگاه_کوثر#شهید_ ناصر_اربابیان گرای حمید رو از من گرفت و من توضیح دادم ...
بعد از مدتی یه روز توی #نماز_جمعه دیدم آقا ناصر داره با حمید تنهایی صحبت میکنه .
حدس زدم که موضوع چیه.#شهید_ ناصر از حمید خواسته بود که بیاد تخریب . حمید مخالفت کرده بود و پس از اصرار آقا ناصر گفته بود اگه آقا سید اجازه بده میام..
آقا ناصر فکر کرده بود حمید شوخی میکنه رفت پیش #حاج_خادم که اجازه ی حمید رو از حاجی بگیره اما حاج خادم هم گفته بود که من نمیدونم از #آقا_سید بپرس..
آخه اون موقع حمید نیروی #گردان_حضرت_زینب(س) بود.
تا اینکه آقا ناصر اومد پیش من و با اصرار زیاد کفت میخوام حمید رو ببرم تخریب نظر شما چیه؟گفتم به من ربطی نداره خودش میدونه که #شهید_ناصر خوشحال شد و رفت به حمید گفت آقاسید حرفی نداره من هم که خیلی ناراحت شده بودم دیگه هیچ حرفی نزدم تا اینکه موقع برگشت از نماز حمید گفت داداش یه چیزی بگم که من بلافاصله گفتم به من ربطی نداره هر کاری میخوای بکن حمید که فهمیده بود که من ناراحتم تا مدت ها چیزی نگفت تا یه روز بعد از #فوت_مادرش که تهران بود آقا ناصر مجددا موضوع رو مطرح کرد تا اینکه خودم بهش گفتم اگر دوست داری بری تخریب من حرفی ندارم برو ولی من نمیام که البته اون خیلی اصرار کرد ولی من قبول نکردم. تا یه روز که حمید میخواست بعد از چند ماه که تهران بود به جبهه بر گرده توی نماز جمعه خودم با آقا ناصر صحبت کردم که آقا ناصر خیلی خوشحال شد و نهایتا آقا حمید برای آخرین بار #اعزام_انفرادی گرفت و به #گردان_تخریب رفت و مدت حدود 11ماه در گردان تخریب دلشگر10 مشغول بود و بالاخره در صبح روز 14تیرماه سال1366 و قبل از شهادت فرمانده عزیزش #حاج_سید_محمد_زینال_حسینی در #ارتفاعات_دو_قلو در شهر #ماووت_عراق و در عملیات نصر4 به آرزوی خودش رسید وبه فیض عظیم شهادت نایل آمد.
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel