الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#حاج
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
🔸🍃 #گریه_های_فرمانده_در_فراق_همسنگرانش
به مناسبت #هشتمین_سالگرد
#شهادت_شهید_مدافع_حرم
#شهید_حاج_احمد_غلامی
🔶 شهادت 19 شهریور ماه 1395

یکهفته به #ماه_محرم سال 63 مونده بود که از جنوب رفتیم برای مقدمات عملیاتی که در پیش بود به غرب و درسرآبگرم سرپل ذهاب مستقر شدیم
شب ها بعضی از #بچه_های_تخریب به همراه برادران اطلاعات عملیات برای شناسایی اطراف" #ارتفاع_بمو " میرفتند و یه تعداد دیگه از بچه ها هم با #شهید_نوریان فرمانده گردان تخریب لشگر10 برای پاکسازی میدونهای مین #بازی_دراز اعزام میشدند. معمولا بچه هایی که برای پاکسازی میرفتند نزدیک غروب آفتاب به مقر تخریب در سرآبگرم برمیگشتند و تا میرسیدند وضو میگرفتند وداخل حسینیه مقر نماز جماعت مغرب و عشاء رو میخوندند و بعد به اطاق هاشون میرفتند.
یه روز که غروب اومدیم برای نماز یه نفر رو توی صف جماعت دیدیم که دوتا عصا کنارش بود و با شهید حاج سید محمد زینال حسینی که اون موقع معاونت گردان تخریب بود گرم صحبت است.
از ظاهر کار معلوم بود آدم معمولی نیست چون شهید سید محمد خاضعانه مقابلش نشسته بود بچه ها صف های نماز رو تشکیل دادند و شهید نوریان جلو ایستاد و نماز رو به جماعت خوندیم و بلافاصله شهید سید محمد اعلام کرد که برادرها در حسینیه تشریف داشته باشند تا از بیانات برادر #حاج_احمد_غلامی جانشین تیپ سیدالشهداء(ع) استفاده کنیم.
تازه ما فهمیدیم این مهمان عزیز امشب ما حاج احمد غلامی است. حاج احمد در #عملیات_خیبر به شدت مجروح شده بود و برای درمان چند ماهی از جبهه دور بود .
حاج احمد در اون نورکم فانوس توی حسینیه سرآبگرم در جمع بچه های تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) لب به سخن گشود. سال هاست که از اون شب میگذره فقط چیزی که از صحبت های حاج احمد به یاد دارم این هاست.
بچه ها ما در عملیات خیبر بدن های زیادی از همسنگرانمون رو جا گذاشتیم این ها از برادر برای ما عزیزتر بودن . این ها برای خانواده هاشون عزیز بودند.
چقدر ما به بالایی ها گفتیم اصرارنداشته باشید ما از این مسیر به دشمن حمله کنیم. دشمن این مسیر رو به این راحتی نمیگذاره باز بشه گوش ندادند و ما مجبور شدیم تمام دارو ندارمون رو خرج کنیم و نتیجه اش شد این همه پیکری که روی زمین گذاشتیم ..
حاج احمد کلامش به اینجاها که رسید دیگه صداش میلرزید و بغضش ترکید و شروع کرد گریه کردن و بقیه اش رو ادامه نداد و من هم دیدم فضا آماده است برای روضه خوندن معطلش نکردم و از پیکرهای جامانده عریان وبی کفن کربلا خوندم وغوغایی شد.
برنامه که تموم شد همه دور حاج احمد رو گرفتند و باهاش رو بوسی کردند.
اتفاقا چند وقت قبل از شهادتش اون شب رو به یاد حاج احمد آوردم و حالش تغییر کرد.
حاج احمد غلامی از اون فرماندهانی بود که نیروش برایش خیلی اهمیت داشت. غم و شادی بسیجی ها و پاسدارها غم وشادی حاج احمد بود.و همیشه در هر ماموریتی همه ی هم وغمش رو میگذاشت که تلفات حداقل باشه..و شاید هم با همین روحیه به جنگ تکفیری های پلید در سوریه و عراق رفت.
اورفت تا بلکه با تدبیرش در مقابله با دشمن ، حافظ جان مدافعان حرم باشد و چه زیبا خداوند عزیز مزدش را داد. در65 سالگی مهاجرت کرد و محاسنش به خون سرش رنگین شد.
وقتی درمعراج شهدای تهران به همراه همسر و تنها دخترش کنار تابوت نشستم و روپوش صورتش کنار رفت وچهره کبودش هویدا شد سرم رو به صورتش نزدیک کردم و آهسته در گوشش گفتم: حاجی تنها خوری کردی.
قرارمون این نبود.
و میکروفن رو دست گرفتم و این مرثیه را خوندم..
ای پدر و مادرمن به فدای لب عطشان تو
نیزه وشمشیر وسنان کفن پیکر عریان تو..
وقتی هم که حاج احمد رو توی خونه قبرگذاشتم و مشغول باز کردن بندهای کفنش شدم توی اون هیاهو هم در گوشش گفتم حاج احمد ماها هم آرزوی شهادت داریم برای ماهم دعاکن.
جامونده از شهداء : جعفرطهماسبی
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#شب_های_شناسایی_عملیات_کربلای_2
#پیرانشهر #حاج_عمران
#رزمنده_تخریبچی
تیم شناسایی عملیات
✍️✍️✍️ راوی : #حسین_بداغی

قرار شد چند نفر بریم برای ماموریت جدید
پشت تویوتا کالسکه ها سوار شدیم و اومدیم سمت #پیرانشهر
چند تا از بچه های #اطلاعات_و_عملیات لشگر هم بودند از جمله #شهید_عیسی_کره_ای. بعد یکی دو روز همراه #شهید_خاک_فیروز و #شهید_سعید_صدیق رفتیم در نزدیک ارتفاعاتی که به نام #کدو و ارتفاعات 2519 مشهور بودند ،مستقر شدیم.
مراحل شناسایی موانع دشمن برای عملیاتی بود که بعدا به #کربلای_دو معروف شد، روز ها و شبهای زیادی رو در اونجا موندیم ، روزها از دیدگاه با دوربین منطقه رو میدیدیم و غروب راه می افتادیم و از ارتفاع پایین میرفتیم تا ضمن شناسایی میدان مین و میدان موانع دشمن ، راهکار مناسبی پیدا کنیم برای پایین اوردن رزمنده ها از ارتفاعات تا پای میدان.
تا نزدیکیهای صبح گشت میزدیم و سپیده راه می افتادیم به سمت بالای ارتفاع تا به مقر برسیم.
🟢 #شهید_محمد_خاکفیروز هم با یکی از بچه های اطلاعات لشگر از یک راهکار دیگه کار رو انجام میدادند ، تا اینکه یک شب که رفتیم گشت شناسایی موانع دشمن وقت برگشتن تا نزدیک صبح منتظر اومدن خاکفیروز شدیم اما برنگشتند.مجبور شدیم بدون ایشون منطقه رو ترک کنیم و #محمد_خاکفیروز در شناسایی عملیات کربلای 2 مفقود شد.
نیومدن شهید خاکفیروز ترس و دلهره ای رو بجونمون انداخته بود که احتمال میدادیم ، ایشون اسیر شده باشه و دشمن از قرار و برنامه عملیات خبردار شده باشه ، چند شبی کار رو تعطیل کردیم تا اینکه با مشورتهای فرماندهان ، قرارشد کار رو ادامه بدیم ، مراحل شناسایی میدان مین انجام شد و تقریبا از سنگر های کمین دشمن و موانع کاشته شده دشمن براورد خوبی پیدا کرده بودیم.
کارها شناسایی تکمیل شد و آماده ساعت عملیات شدیم.
🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
@alvaresinchannel
#یاد_حاج_شعیب
#دکتر_گردانمون_بخیر

درسته به ظاهر ریشش سفید بود اما قلب جوونی داشت.
یه وقت هایی از کوره در میرفت اما زود برمیگشت سر جای اولش و بچه ها خیلی دوستش داشتند.
بچه هایی که عملیات میرفتند یک سفارش هم از حاج شعیب داشتند و اون هم آوردن وسایل برای او بود. از #گاز_استریل و #نخ_بخیه و#سرنگ و #بتادین و بقیه اقلام.
چادر بهداری بعد از #عملیات_فتح_مهران در تابستان 65 پرشده بود از وسایل غنیمتی بهداری.
از طرفی هم #حاج_شعیب خیلی آدم پرجراتی بود و توی گردان با همون وسایل اولیه پزشکی عمل های کوچک انجام میداد.که بچه ها به شوخی میگفتند:
#حاجی_اینجا_آپاندیس_هم_عمل_میکنه.
بچه هاتخریبچی لشگر10سیدالشهداء(ع) خاطرات خوبی با این مرد با صفا دارن.
🌹
🌹🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹
🌹🌴
#دکتر_دلدار
#دکتر_هم_دکتر_های_قدیم
#دکتر_گردان_تخریب
#مرحوم_حاج_شعیب_میر_ابوطالبی
✍️✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

#مقر_قلاجه بودیم و تازه از منطقه #عملیات_کربلای_یک اومده بودیم.
نزدیک یک ماه #بچه_ها_ی_تخریب شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه.
بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن #جنگ_مین به نیروهای جدید بودند
غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ میکنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره.
نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. #حاج_شعیب اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم.
گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم
ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید.
با حاجی رفتم چادر بهداری.
گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد.
هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد.
من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود.
این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود.
شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی..
گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم.
گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی.
خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم
تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای #انفجار¬_مهیبی از خواب پریدم.
یکی دو نفر از #بچه_های_آموزش وسط مقر داد میزدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو..
من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد.
صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی میاندازن.
چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد..
به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد.
دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری.
سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود..
به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا میکنیم
فلفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد.
من هم اون شب دستیارش شده بودم
چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم.
و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد.
بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا میکردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم
خلاصه حکایتی بود اون شب..
زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت.
این خبر به گوش #بهداری_لشگر رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده.
فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمیکرد و بچه ها از درد هوار میزدند.
چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از #گردان_تخریب جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت #شهید_زینال_حسینی و #بچه_های_تخریب رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت.
البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو میکرد
یادش بخیر
یاد محبتهاش و یاد اخم هاش
یاد صبحگاهها که وقت دویدن با صلابت پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان میدود
روحش شاد و با مادرش زهرا سلام الله علیها همنشین باد.
🌹🌴
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#پیشواز_اربعین_1403
اونهایی که از #مرز_مهران راهی #کربلا هستند حتما بخوانند
☑️ #شهید_سوخته_در_کنار_معبر
شهید موسی انصاری
✍️✍️✍️ راوی: #حاج_اصغر_معصومی

چندروزی مانده بودبه #عملیات_کربلای_یک که اعزام انفرادی گرفته و به #مقر_تخریب_لشگر_10_در_قلاجه آمدم
بعد از چند روز با یه مینی بوس به سمت مهران اومدیم و در کنار رودخانه کنجان چم در شیار کوهی مستقر شدیم
یکی دو روز بود که اومده بودیم حالم ناخوش شد
روز دوم به دستور فرمانده تخریب #شهید_آقا_سید_محمد_زینال_حسینی و توسط معاون ایشون #شهید_اربابیان تیم بندی شدیم و بنده در تیم #شهید_حاج_موسی_انصاری که قرار بود معبر عملیات رو بزنه قرار گرفتم اما این توفیق به خاطر مریضی و ناخوشی از من سلب شد و شهید اربابیان یکی دیگه از بچه ها رو جایگزین من کرد.
به شهید اربابیان اعتراض کردم اما ایشون با مهربانی گفت: که ماموریت های دیگری هم داریم و از شما استفاده خواهیم کرد

#شب_عملیات_کربلای_یک با یه تعداد از #بچه_های_تخریب ، طرح عملیات و اطلاعات عملیات ماموریت پیدا کردیم تا بعد از شکستن خط توسط رزمندگان ، معبر رو برای عبور لودر و بلدوزرها عریض کنیم
ساعات پایانی روز 9 تیر ماه سال 65 #عملیات_با_رمز_یا_اباالفضل_العباس(ع) شروع شد و رزمنذگان از #معبری که #بچه_های_تخریب درمیدان مین باز نمودند عبور کرده و خط دشمن شکسته شد.
بچه های گردان ها درحال پیشروی به سمت دشمن بودند که ماموریت ما آغاز شد
قرار براین بود که معبر به پهنای عبور لودر و بولدوزرها از مین و موانع پاکسازی شود
وقتی به معبر رسیدیم از دستگاههای مهندسی پیاده و مشغول خنثی کردن مین ها شدیم.
منورهای دشمن همه جا را مثل روز روشن کرده بود و توپخانه ما به شدت مواضع دشمن رو میکوبید و بعضی از کمین های دشمن که هنوز سرکوب نشده بودند روی معبر آتش میریختند.
هر چند متر که معبر پاکسازی میشد لودر و بلدوزرها هم پشت سر ما وارد معبر میشدند.
هنوز به آخر #میدان_مین نرسیده بودیم که با پیکر چند شهید مواجه شدیم که در حال سوختن بودن .
بالای سر پیکرهای سوخته که رسیدیم زیر نور منور چشمم به یکی از شهدا خیره شد
بله اون #همسنگر_شهیدم_موسی_انصاری بود که دقایقی قبل در حال زدن معبر به شهادت رسیده بود.
یادم اومد که در تقسیم بندی اولیه قرار بود من با شهید انصاری هم تیم باشم.
فرصت گریه و زاری کنار حاج موسی رو نداشتیم اما با قلبی محزون و دلی شکسته پیکر سوخته او و دیگر شهدا رو کنار معبر کشیدیم تا زیر چرخ ها و شنی ها بلدوزر صدمه نبینند و به پاکسازی میدان مین ادامه دادیم.
هر چه جلو تر میرفتیم آتش تیر بارها و آرپی جی های دشمن رو هم روی معبر احساس میکردیم.
با مدد الهی دستگاههای مهندسی سالم به خط درگیری رسیدند و مشغول احداث خاکریز و جانپناه برای رزمندگان شدند.
خط خیلی نابسامان بود میشد فهمید فرماندهی اینجا نیست که بچه ها رو هدایت کند.
بعضی از راننده های لودر بلدوزرها نیاز به روحیه داشتند چون خدایی در فاصله چند متری با دشمن و حتی یه جاهایی جلو تر از رزمنده ها مشغول زدن خاکریز بودند.
روحیه دادن به راننده ها هم وظیفه دیگری برای ما شده بود.
حال من خیلی بد بود
احساس کردم 40 درجه تب دارم و بایستی عقب میرفتم و مداوا میشدم
اما نیاز بود توی خط بمونم و کمک به راهنمایی و سازماندهی بچه های درگیر با دشمن بکنم.
دوشکاهای دشمن ول کن نبودند و بدون توقف آتیش میریختند .
نزدیکی های صبح کمین های دشمن پاکسازی شدند و یک مقدار خط آرام شد و بچه های رزمنده پشت خاکریزها پناه گرفتند.
من هم خودم رو به بهداری رسوندم و اونجا بستری کردند و بعد هم به تهران انتقال دادند و تشخیص این بود که حسبه روده گرفتم.
یاد همه ی اون روزهای خوب و دوستان خوب و شهدایی که خوب رفتند بخیر.
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_نجات_من_شهید_شد
#شهید_حاج_محی_الدین_خانی_فرسنگی
#شهادت : سوم مرداد 67
محل شهادت : #پاسگاه_زید
✍️✍️✍️✍️ راوی #حسین_گودرزی
روز دوم مرداد ۶۷ برای انجام عملیات دفاع سراسری رفتیم اهواز ، #پادگان_گلف .
نماز مغرب و عشا و که خواندیم یکی از مسئولین گردان برای توجیه عملیات و ماموریت #بچه های_تخریب آمد.
اول صحبتش از نحوه شهادت #حاج_سعید_تراب( معاون گردان حضرت زهرا) که روز قبل یه شهادت رسیده بودند و این که ظاهرا بعثی هاا بنزین ریخته بودن روی پیکر مطهرش و آتیشش زده بودن گفت. بچه هایی که حاج سعید تراب رو میشناختن( منجمله من) با شنیدن نحوه شهادتش خونمون بجوش اومده بود.
بچه ها توجیه و به گردانها مامورشدیم.
بغیر از سیم چین ووسایا مورد نیاز #بچه_های_تخریب ... به نفرات تخریب اسلحه کلاشینکف هم تحویل داده شد که ضمن معبر زدن با سایر رزمندگان به دفاع و عقب راندن عراقیها بپردازیم .
من و #شهید_محی_الدین_خانی_فرسنگی به یکی از گروهانهای #گردان_حضرت_علی_اکبر_(ع) مامور شدیم . شب تا صبح درحرکت بودیم تا به خط تعیین شده(پاسگاه زید) برسیم.
نماز صبح را که خواندیم زدیم به خط . در حین کاربرادر رضا کاشی هم بما ملحق شد .
دشمن هرچقدر در توانشون بود تانک و زرهی آورده بودن اما نیروی ایمان رزمندگان خاکریز به خاکریز عراقیها رو عقب میراند. باید درحین پیشروی سنگرهای عراقیها رو پاکسازی هم میکردیم وچون عراقیها خیلی سریع عقب نشینی میکردن ماهم فقط با انداختن نارنجک توسنگرهاشون پاکسازی رو انجام میدادیم .
من و شهید خانی فرسنگی و سایر رزمندگان دیگه رسیده بودیم به آخرین خاکریز عراقیها .
فقط یک خاکریز کوتاه یک متری مابین ما و عراقیها بود فاصلمون حدود ۱۵ متر بود. اولش بچه ها به اشتباه فکر کردن عراقیها، بچه های #گردان_حر هستن ولی بعداز اینکه دو سه تا از بچه ها رو زدن فهمیدیم عراقین .
یکی از بچه ها در حین تیراندازی گلوله ای خورد به بازوش و مجروح شد. بچه ها تقریبا با آتیش عراقیها همونجا زمین گیر شدن. من توی یک لحظه از خاکریز خودمون عبور کردم و خودمو رسوندم به اون خاکریز یک متری.
بچه های دیگه کپ کردن و نیومدن و من تنهایی پشت همون خاکریز بودم .
با عراقیها حدود ۵ متر فاصله داشتم.
فشنگ کلاشم تموم شد و دیگه کاری از دستم بر نمیومد . فقط یک نارنجک تو جیب بغلم نگهداشته بودم تا اگر بحث اسارت پیش اومد ازش استفاده کنم.
#شهید_خانی_فرسنگی چند بار تلاش کرد بسته های ۱۰ تایی فشنگ برام پرت کنه که بهم نمیرسید . عراقیها هم که منو تنها دیده بودن با انواع مهمات (آرپی جی.تیربار ونارنجک) به سمت من شلیک میکردند. توی دو مرحله که نارنجک انداختن دوتا ترکش نارنجک خورد تو دست و پای چپم .
خانی فرسنگی و بقیه بچه ها برای اینکه منو نجات بدهند دائم آتیش میریختن بسمت عراقیها و بمن میگفتن آتیش میریزیم رو سرشون تو برگرد عقب .
شهید خانی فرسنگی چند بار سرشو از خاکریز آورد بالا و با کلاش آتیش میریخت و من هر بار میدیدم تک تیرانداز عراقی بسمتش شلیک میکرد. دفعه آخری که #محی_الدین سرشو آورد بالا که آتیش بریزه من دیدم عراقیا تیری زدن تو گونه اش .چند لحظه بعد با رسیدن نیروهای کمکی شرایط عوض شد و آتیش بچه ها بیشتر شد و من تونستم خودمو بکشم عقب. امداد گر دست و پای منو پانسمان کرد و گفت اگه میتونی خودتو بکش عقب . من قبل از رفتن چون هنوز باورم نشده بود که خانی فرسنگی شهید شده باشه رفتم که چفیه رو از روی صورتش بردارم ببینمش ولی امدادگر نگذاشت و گفت خودتو بکش عقب. لنگ لنگان میومدم که رضا کاشی رو دیدم تیر خورده تو رانش و یکی از بچه ها داشت روی زمین میکشیدش عقب .
منم که رسیدم بهشون دوتایی دستای کاشی رو گرفتیم و میکشیدیمش درحالیکه خودمم لنگ میزدم. تا اینکه وانتی رسید و سوارش شدیم و اومدیم #بیمارستان_شهید_بقایی_اهواز. سالها بعد که رفته بودم سر قبر شهید خانی فرسنگی تو قطعه ۴۰ بهشت زهرا ، مادرشهید رو اونجا دیدم و چون هنوز باورم نمیشد اون شهید بزرگوار بخاطر نجات من شهید شده از مادرش نحوه شهادتشو پرسیدم که مادرش گفت من خودم ندیدم ولی دوستاش گفتن تیر خورده زیر چشمش که اونموقع برام مسجل شد اشتباه ندیدم نحوه شهادت اون بزرگوارو
تاریخ شهادتش صبح سوم مرداد ۶۷ بود . روحش شاد
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
به یاد علمدار بی دست
گردان امام حسن (ع)
لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع)
سردار #شهید_حاج_سعید_تراب
شهادت: مرداد ۱۳۶۷ جاده اهواز-خرمشهر
جانباز آزاده حاج مصطفی محمدی:
🔹روز اول مرداد سال ۶۷ به فرماندهی شهید حاج سعید تراب به سمت خرمشهر حرکت کردیم .
بعد از کیلومتر ۴۰ جاده اهواز-خرمشهر در ضلع جنوبی جاده از ماشین پیاده شدیم و در آنجا مستقر شدیم که با حمله ی ناگهانی دشمن بعثی مواجه شدیم .
در این عملیات که بعدها دفاع سراسری نام گرفت ، من و چند تن دیگر به اسارت بعثی ها در آمدیم .
آخرین باری که #حاج_سعید را دیدم روی خاک ریز با تیربار به سمت دشمن شلیک میکرد. در همین عملیات ما اسیر شدیم و حاج سعید شهید شد.
ما را اول به اردوگاه ۱۷ نهروان و ۱۸ بعقوبه بردند .
بعد از ۲۶ ماه آزاد شدیم و به میهن بازگشتیم
ما به زندگی برگشتیم و حاج سعید به معراج رفت...
@alvaresinchanne;
عزاداری بچه های تخریب سال 63
<unknown>
👆👆👆👆👆👆


🌹عزاداری #بچه_های_تخریب_لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
محرم سال 63
پادگان ابوذر
با مداحی #حاج_جعفر_طهماسبی
تعداد زیادی از این سینه زنان شربت شهادت نوشیدند
و عاشقانه به سینه میزنند
#ترسم_آخر_بمیرم
#کربلا_را_نبینم
#کربلا_دلم_برات_پر_میزنه
#بال_و_پر_به_روی_سنگر_میزنه
@alvaresinchannel
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹
#یک_یا_حسین_دیگر
🔷 تا پیروزی #جبهه_انقلاب در انتخاب #چهاردهمین_رئیس_جمهور
با رمز مبارک #یااباالفضل_العباس_علیه_السلام
این جوانان برای حفظ جمهوری اسلامی جان دادن
بیاییم از آبروی خود هزینه کنیم
🔷 به قول فرمانده شهید #حاج_عبدالله_نوریان دلها در تسخیر خداست
#عملیات_از_امشب تا 15 تیرماه 1403
🔶🔶 #حضور_حداکثری_در_انتخابات

🟢🟢 #حسین_حسین_میگیم_میریم_کربلا
رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام در مسیر کربلا
میروند تا معبری به سوی امام عشق بگشایند
رزمندگان در حال عبور از دروازه قرآن و روبوسی با فرمانده لشگرده
ساعاتی قبل از عملیات کربلای یک
تیرماه 1365

🔷🔷 با همه ی توان در انتشار این فایل بکوشید
#عملیات_آغاز_شد...
@alvaresinchannel
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#راه_جمهور_ایران_عزیز 🇮🇷
#مرد_میدان
#جانباز_تخریبچی دکتر حاج علیرضا زاکانی

من از جبهه آمده ام
🔷من در #گردان_تخریب یاد گرفتم برای برداشتن موانع پیشاپیش شما حرکت کنم و نمایندگی تفکری را داشته باشم که #شهید_قاسم_اصغری در #عملیات_عاشورای_3 روی سیم خاردار خوابید
🔷من تازه از جبهه برگشته ام چون راوی چشمان همیشه سرخ #شهید_عبدالله_نوریان که با خواب غریبه بود باشم

#افتخار_ایرانی
#رزمنده_تهرانی
#حاج_علی_زاکانی
@alvaresinchannel
#راه_جمهور_ایران_عزیز 🇮🇷
#مرد_میدان
#جانباز_تخریبچی دکتر حاج علیرضا زاکانی

حاج علی در مبارزه با دشمن جدی است
حاج علی معرکه نبرد رو ترک نکرده
دفاع مقدس حاج علی 8 سال و 10 سال نیست
حاج علی هنور هم پشت خاکریز دشمن رو زیر نظر داره
برای حاج علی خستگی معنا نداره
حاج علی پشت خاکریز در حین ماموریت چرت هم نمیزنه
🔴 #حاج_علی_بچه_حاج_عبدالله است
🔸#حاج_علی_یک_تخریبچی_کار_بلد_است
اون از فرمانده اش آموخته که وقتی میخواهی وارد #میدان_مین بشوی و #معبر_باز_کنی
1- باید آستین ها رو تا بالای آرنج بالا بزنی چرا که اگر سیم تله ای به دستت خورد حس کنی
2- باید هر آنچکه توی تاریکی شب در تماس با نور ضعیف برق میزنه مثل ساعت و انگشتر از خودت دورکنی
3- به عوارض زمین مثل بوته و تپه مستقیم نگاه نکنی که گمراهت کنه یا توی دلت رو خالی کنه
4- همه ی دارایی های دنیایی ات رو پشت سر بگذاری و به خدا رو کنی
و در یک کلام به خدا توکل کنی و با آمادگی به جنگ دشمن بروی
در این مناظرات حاج علی خوش درخشید و افتخاری بود برای همه ی رزمندگان علی الخصوص #رزمندگان_تهرانی
پس باید گفت:
#افتخار_ایرانی
#رزمنده_تهرانی
#حاج_علی_زاکانی
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#حاج_علی_وسط_رفقاش
#به_یاد_رفقای_شهید
حاج علی در جوار مزار همسنگران شهیدش
#تخریبچی_شهید_صاحبعلی_نباتی
#تخریبچی_شهید_رضا_صمدیان
#تخریبچی_شهید_داوود_طاهری
#تخریبچی_شهید_ابراهیم_خوش_سیر
#تخریبچی_شهید_اسدالله_الهیاری
#تخریبچی_شهید_مجید_رضایی
🔷در تصویر نشسته از سمت راست شهید نباتی - شهید رضا صمدیان و حاج علی زاکانی و شهید داوود طاهری
قبل از عملیات بدر اسفند 1363 رزمندگان تخریب لشگر10

@alvaresinchannel
#یادبادآن_روزگاران_یادباد
حضور پیشکسوتان دفاع مقدس تهران
#حاج_آقا_براتی
#حاج_جواد_حکمی
#حاج_ابوالفضل_مسجدی
و .........
گلزار شهدای تهران
مزار بیش از 30 هزار شهید
@alvaresinchannel
#گزارش_تصویری
هیات رزمندگان مهندسی رزمی لشگر10 سیدالشهداء(ع)
یادبود سرداران شهید
#حاج_عبدالله_نوریان
#شهید_مصطفی_زواره
و شهدای دلاور مهندسی رزمی
در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) با حضور خانواده شهدا و رزمندگان برگزار گردید.
@alvaresinchannel
#در_یادها_بماند
در انتخابات ریاست جمهوری سال های 96 و 1400
#حاج_باقر به نفع #شهید_جمهور_رئیسی_عزیز کنار رفت
این متن رو سال 1396 در قدر شناسی از حاج باقر نوشتم

🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹

#حاج_باقر_عزت_زیاد
#برادر_تخریبچی_شهید
#حسن_قالیباف

امروز #حاج_باقر کاری کرد کارستان... او در یکی از بزنگاهها خوش درخشید و عرصه را برای خدمتگذاری دیگر فراهم کرد.
حاج باقر مرد این میدونه.
فرق حاج باقر و فرماندهان جبهه و جنگ که منصبی رو قبول میکنند با دیگران این است که اون ها به توصیه مولایشان علی(ع) حکومت رو میخوان برای اینکه مظلومی به حقش برسد و ظلم ظالم دفع شود.
و این از عجایب این دور وزمانه است که متاسفانه فرمانده هان جنگ ومدیران حماسه های خون وشهادت ومردانگی این کشور رو متهم به نظامی گری میکنند که این اوج نامردی است.
فرماند هانی که درامر و نهی شان خدا را حاضر و ناظر میدیدند. در استفاده ازحداقل های جبهه دیگران را بر خود ترجیح میدادند.
فرماندهانی که شب عملیات جلوتر از نیروهایشان به دل دشمن میزدند. اون ها وقت هدایت نیرو ها از "برو" استفاده نمیکردند خود جلو دار بودند ونیروهاشون را با "بیا" خطاب میکردند.
اون ها برای خود چیزی طلب نمیکردند و خدا طلب بودند.
#حاج_باقر_باقی_مانده_همت_و_باکری_و_کاظمی_است.
همون باکری که گفت خون برادر من که ازدیگرشهدا رنگین تر نیست اگر پیکر سایر شهدا از جزیره مجنون عقب آمد برادر من هم می آید و حمید ماند تا قیام مولایش.
حاج باقر هم امتحان داده این معرکه است. او برادرش را برسایرین ترجیح نداد وقت رفتن به مصاف دشمن در #کربلای_4 فقط برای لحظاتی به نیابت از پدر قد وبالای دردانه مادرش #حسن را بر انداز کرد او خودش گفت:
من هم فرمانده لشگر بودم و دوست داشتم برادرم را در بغل بگیرم ولی نمی توانستم و سزاوار نبود
باید با همه خداحافظی می کردم که به خاطر شرایط خط امکانش نبود
نمی دانم بگویم تلخ، شیرین، چه بگویم
این برادرم (حسن) اینقدر مرا نگاه کرد که من او را یک لحظه در آغوش بگیرم
ولی برایم خدا شاهده اصلا به خاطر بچه هایی که آنجا بودند و من فرمانده لشگرشان بودم، امکانش نبود.

امروز نقل این روایت ها بیشتر شبیه افسانه سرایی است.
امروز فرمانده هان"بخوانیدمدیران" با برادران خود اینگونه رفتار میکنند.
اون فرمانده هان"بخوانید مدیران" این مجسمه های اخلاص و مردانگی را متهم به نظامی گری میکنند و #غیرت_و_شرف نداشته را به رخ میکشند.
برادر که چه عرض کنم آبا و اجدادشون رو دورسفره بیت المال جمع میکنند وسهمشون رو از بیت المال میلیاردی عطا میکنند وبا کمال وقاحت پز میدهند که این درایت وشایسته سالاری بود.
اما حاشا که مردان #حماسه_خمینی دامان خود را آلوده کنند.
آخر قصه حاج باقر و رفتار با برادرش خوش است
بخوانید روایت #فرمانده_لشگر_نصر_خراسان را:
"حسن" شب عملیات کربلای 4 با #غواص_های_تخریبچی به آب زد و شهید شد و مدتی از پیکرش خبری نبود.
به من اطلاع دادند که جنازه برادر شما پیدا شده است
من رفتم و گفتم حداقل آن موقع که نشد همدیگر را ببینیم
حالا شهید شده جنازه اش را ببینم
رفتم معراج شهدای اهواز ، دیدم حدود دویست تا سیصد نفر از خانواده های شهدا آنجا جمع شده اند
همه منتظر جنازه های شهدای خودشان هستند
به همه گفتند این آقای #قالیباف_فرمانده_لشگر_نصر است
حالا شما تصور کنید جنازه برادرم را آوردند بیرون
و همه آرزوی من این بود که یکبار او را ببوسم
ولی وقتی دیدم آن خانواده های شهیدی که جنازه ای ندارند
و من را نگاه می کنند
نتوانستم برای آخرین بار...»
برادر حاج باقر کجاست وبرادر"بخوانید مدیران" این جرثومه های فساد کجا هستند.
برادر حاج باقر کجاست واونها کجا هستند.
چه کسی عزت داره ..
عزت و ذلت دست خداست واگر همه ی عالم جمع شوند نمیتونند جلوی عزت خدا داده رو بگیرند.
عزت "حاج باقر" هدیه خداست به این فرمانده سالهای سربلندی این مملکت.
پس باید گفت:
حاج باقر: عزت زیاد

خاک پای همه مردان غیوردفاع مقدس
#جعفر_طهماسبی
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
#مرد_میدان
همسنگر تخریبچی #حاج_علیرضا_زاکانی برای خدمتگذاری به مردم شریف ایران به میدان آمد.ظهر امروز سخنگوی ستاد انتخابات کشور از تایید صلاحیت دکتر علیرضا زاکانی برای انتخابات ریاست جمهوری خبر داد.
@alvaresinchannel
🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
💐🌹💐🌹💐🌹
💐🌹
#روزهای_سختی_که_بر_ما_گذشت
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

#خرداد_ماه سال 1368 روزهای سخت و تلخی بود. ما هنوز توی حال و هوای جبهه بودیم
برای اینکه ارتباطمون با همسنگران جبهه قطع نشه #شبهای_دوشنبه زیر سایه ی #پرچم_هیات_الوارثین دور هم جمع میشدیم
بچه ها هم استقبال خوبی نشون میدادند. بعضی شب ها هم مسجد امین الدوله پای منبر #حاج_اقای_حق_شناس همدیگه رو میدیدیم.
اون روزها مدام خبر از کسالت امام بود. یه روز خبر میومد که حال امام خوب شد و یه روز هم از مردم میخواستند برای شفای عاجل امام دعا کنند.
نقل قولی از موحوم حاج آقای حق شناس اون روزها به گوش ما رسید. گفتند ایشون درعالم خواب دیدند که امام رو بین زمین و آسمون از یک سوی ملائکه و اهل آسمون به بالا میکشند و از سوی دیگر هم مردم به امام آویزان شدند و نمیگذارند به بالا ببرند.
در این کش و قوس آسمانیان و ملائکه غالب شدند. این روء یای صادقه حسابی همه رو دمق کرده بود. همه منتظر بودند یه خبری بشه.
اعلام کردند حال امام خیلی وخیم است.
روز قبل از فوت امام #حاج_خادم که اون روزها #معاون_لشگر_سیدالشهداء_علیه_السلام بود به من زنگ زد و گفت: شب بعد از نماز مغرب و عشاء با یه تعداد از #بچه_های_تخریب بیاید پادگان ولیعصر(ع).
سوال کردم خبری شده.
گفت : خبر رسیده دشمن میخواد در جبهه های شمالغرب دست به تحرکاتی بزنه. باید آماده باشیم
بعد از نمازمغرب با یه تعداد از #بچه_های_تخریب رفتیم پادگان ولیعصر(ع)
اون روزها عقبه لشگر10 در پادگان ولیعصر علیه السلام تهران بود.
حدود یه گردان از بچه های قدیمی اونجا جمع شده بودند. اونجا بود که خبر دادند حال امام اصلا خوب نیست و شاید تا صبح خبر فوت ایشون رو اعلام کنند.
به محض شنیدن این خبر صدای ناله و ضجه بچه ها بلند شد.
خیلی شب تلخی بود...
اون شب گفته شد که دوستان گوش به زنگ باشند که در صورت نیاز به مقابله با تحرکات دشمن خودشون رو به جبهه برسونند.
فردا صبحش بود که اخبار ساعت 8 صبح خیر فوت امام رو اعلام کرد.
داشتم با موتور خیابون ولیعصر(ع) رو به سمت بالا میرفتم که تا ساعت 8 صبح سر کارم برسم.. رسیدم پشت چراغ قرمز چهار راه مجلس. که صدای خبر ساعت 8 اومد.
که انا لله و انا الیه راجعون .... روح خدا به خدا پیوست.
چراغ سبز شده بود و هیچکس تکون نمیخورد و همه مات و مبهوت به همدیگه نگاه میکردند. مثل اینکه در یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد. جماعتی که برای رسیدن به مقصدهاشون عجله داشتند انگار انگیزه رفتن ازشون گرفته شد.
همه از وسیله ها شون پایین اومده بودند و به همدیگه نگاه میکردند.
جمعیتی دور هم جمع شده بود و صدای ضجه و ناله ها بلند شد... همه به بر سر و سینه زنان با این شعار به سمت مجلس شورای اسلامی راه افتادیم.
عزا عزاست امروز روز عزاست امروز
خمینی بت شکن پیش خداست امروز
هرلحظه به جمعیت مقابل مجلس اضافه میشد و تا نزدیکی ظهر تمام خیابان های اطراف مجلس مملو از جمعیت بود.
همه پیگیر زمان تشییع و وداع با امام بودند... اون روز گذشت
غروب اون روز خبر دادند و با یه تعداد از #بچه_های_تخریب با وانت گردان به سمت جنوب حرکت کردیم.
گفتند دشمن علی رغم حضور نیروهای سازمان ملل در #مرز_شلمچه و #پاسگاه_زید تحرکاتی نشون داده و باید برای درگیری احتمالی آماده بود.
خیلی بچه ها کلافه بودند. از یه طرف دوست داشتند در تشییع امام شرکت کنند و از طرف دیگه هم نگران هجوم دشمن بودند.
برای نماز مغرب و عشاء ، همه ی بچه هایی که از تهران خودشون رو به #پادگان_دو_کوهه رسونده بودند در حسینیه لشگر سیدالشهداء علیه السلام جمع شدیم و اونجا عزاداری مفصلی انجام شد.
یکی دو روز بعد هم رفتیم در خط پاسگاه زید در چند تا سوله مستقر شدیم و چند روزی اونجا موندیم تا اگر دشمن حرکتی انجام داد مقابله کنیم.
یاد اون روزها بخیر
و یاد امام عزیز بخیر
ویا همه فرزندان خمینی بخیر.
🌹
💐💐💐💐💐💐💐💐
@alvaresinchannel
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
امروز توفیقی بود که روایت #پیر_تخریبچی حاج آقا دهقان منشادی رو بشنویم
تازه از بیمارستان اومده بود
به سختی صحبت میکرد امابا تعصب خاصی روایتگری میکرد
و او تنها بازمانده و رزمنده تخریبچی روایتگر حماسه انفجار پل مواصلاتی دشمن توسط #یاران_تخریبچی_اش برروی رودخانه ی عرایض است.
از روزی برای ما گفت که #حاج_احمد_متوسلیان باعصا دراردوگاه انرژی اتمی دارخوین بعداز مرحله ی دوم عملیات بیت المقدس نیروی داوطلب تخریبچی برای ماموریت ویژه طلب میکرد.
ازروزدوم خرداد61 و اتفاقات پشت خاکریز نقطه رهایی گفت.
برای ما گفت: که ما7 نفر به راه افتادیم برای ماموریت انفجار پل.
وقت رفتن #شهید_حسین_ظاهری رو به بچه های تیم تخریب کرد و گفت: برادرها اگر من شهیدشدم برادر اردستانی مسوول تیم است واگر ایشون شهید شد آقای منشادی تیم رو فرماندهی میکنه.
برای ماروایت کرد که تا به محل ماموریت رسیدیم دراون آتش سنگین 3 نفراز بچه ها مجروح شدند و من قبل از رفتن روی پل مجروح شدم و #شهید_رضا_اردستانی باچفیه زخم مرا بست و 4نفر به سمت پل خیز برداشتندو چند لحظه بعدیکی از بچه های که رفته بود در حالی که به شدت مجروح شده بودبرگشت و حامل پیامی ازسوی #شهید_رضا_اردستانی برای من بود و ماندند 3 نفر که روی پل بودند با 200 پوند TNT.من مشغول ذکر دعا و مناجات با خدا برای موفقیت #بچه_های_تخریب بودم که صدای انفجارمهیبی اومد و ستونی از دود و آتش به آسمان بالا رفت و باموج انفجاراز بالای خاکریز به گوشه ای پرت شدم.پل که منفجر شد همه ی صداها خوابید. هنوز اذان صبح نشده بود وهوا تاریک بود که پل مواصلاتی دشمن روی #نهر_عرایض نابود شد و بعددشمن بعثی نا امید شد و #خرمشهر_آزاد شد
انشا الله مفصل روایت شنیدنی آقای دهقان منشادی برای بعد.....
#خرمشهر_را_خدا_آزاد_کرد
@alvaresinchannel
#شکرانه_ی_ولایت
سردار شهید تخریبچی#حاج_عبدالله_نوریان
فرمانده گردان مهندسی رزمی و تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع)
✍️✍️ به روایت : علیرضا زاکانی

رفته بودیم #بازی_دراز مین خنثی کنیم. یکی از #مین_های_گوشکوبی حساس شده بود. آمدم به حاج عبدالله گفتم: یک مین هست که قابل خنثی کردن نیست.
گفت: «برو منفجرش کن.»
مواد منفجره و چاشنی و فتیله برداشتم، رفتم مین را منفجر کردم. وقتی برگشتم، دیدم مشغول تماشای گلّه گوسفندی است که از آن جا می گذشت. نزدیک اردوگاهمان سیاه چادرهایی بود؛ گله های گوسفند داشتند.
یک بز سر گلّه میرفت. #حاج_عبدالله با دیدن این صحنه درباره ی ضرورت وحدت اجتماعی و تبعیت از رهبری نظراتی بیان کرد. میگفت: «خدا با نشان دادن این صحنه های طبیعی به ما منظوری دارد. نباید بی تفاوت از کنارشان رد شویم.»
بعد نتیجه گیری اش به بحث #ولایت_فقیه انجامید، به شکرانه ی نعمت ولایت فقیه پیشانی بر زمین گذاشت و بی اختیار گریه کرد. چنان از عمق وجود گریه می کرد که انگار ولایت را نه فقط با اندیشه، که با تمام وجودش درک کرده بود.
@alvaresinchannel
More