الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#بچه_ها_ی_تخریب
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹
🌹🌴
#دکتر_دلدار
#دکتر_هم_دکتر_های_قدیم
#دکتر_گردان_تخریب
#مرحوم_حاج_شعیب_میر_ابوطالبی
✍️✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

#مقر_قلاجه بودیم و تازه از منطقه #عملیات_کربلای_یک اومده بودیم.
نزدیک یک ماه #بچه_ها_ی_تخریب شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه.
بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن #جنگ_مین به نیروهای جدید بودند
غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ میکنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره.
نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. #حاج_شعیب اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم.
گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم
ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید.
با حاجی رفتم چادر بهداری.
گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد.
هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد.
من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود.
این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود.
شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی..
گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم.
گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی.
خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم
تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای #انفجار¬_مهیبی از خواب پریدم.
یکی دو نفر از #بچه_های_آموزش وسط مقر داد میزدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو..
من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد.
صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی میاندازن.
چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد..
به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد.
دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری.
سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود..
به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا میکنیم
فلفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد.
من هم اون شب دستیارش شده بودم
چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم.
و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد.
بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا میکردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم
خلاصه حکایتی بود اون شب..
زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت.
این خبر به گوش #بهداری_لشگر رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده.
فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمیکرد و بچه ها از درد هوار میزدند.
چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از #گردان_تخریب جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت #شهید_زینال_حسینی و #بچه_های_تخریب رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت.
البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو میکرد
یادش بخیر
یاد محبتهاش و یاد اخم هاش
یاد صبحگاهها که وقت دویدن با صلابت پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان میدود
روحش شاد و با مادرش زهرا سلام الله علیها همنشین باد.
🌹🌴
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#ماموریت_بچه_های_تخریب
#عملیات_کربلای_4
4 دیماه 1365
#منطقه_مقابل_خرمشهر
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی

ماموریت #بچه_های_تخریب که به گردان ها مامور میشدندعلاوه بر #باز_کردن_معابر_و_موانع.ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت #لشگر_سیدالشهداء(ع) عبور از حد #لشگر41 ثارالله و حمله به #شهر_ابوالخصیب بود باید از منطقه ای رد میشدند که نخلستان های پر حجم وآبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیرشده بود که برای سریع رد شدن نیروها ، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمله کنیم.
تیم های مامور شده به گردانها #کمربند_های_ انفجاری رو حمل میکردند که داخل آن با #خرج_انفجاری پودر آذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل محکم و انفجار میشد.
#بچه_ها_ی_تخریب برای عملیات کربلای 4 آمادکی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند.
قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب لشگر1همه مسوول تیم ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود وروی #نقشه_هوایی که روی زمین پهن بود نقطه ای رو توی #شهر_ابوالخصیب عراق نشون داد.ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده وسالم موندن در این نقطه همدیگه رو میبینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نرند ودر محل مورد نظر حضور پیدا کنند.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹
🌹🌴
#دکتر_دلدار
#دکتر_هم_دکتر_های_قدیم
#دکتر_گردان_تخریب
#مرحوم_حاج_شعیب_میر_ابوطالبی
✍️✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

#مقر_قلاجه بودیم و تازه از منطقه #عملیات_کربلای_یک اومده بودیم.
نزدیک یک ماه #بچه_ها_ی_تخریب شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه.
بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن #جنگ_مین به نیروهای جدید بودند
غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ میکنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره.
نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. #حاج_شعیب اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم.
گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم
ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید.
با حاجی رفتم چادر بهداری.
گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد.
هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد.
من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود.
این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود.
شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی..
گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم.
گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی.
خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم
تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای #انفجار¬_مهیبی از خواب پریدم.
یکی دو نفر از #بچه_های_آموزش وسط مقر داد میزدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو..
من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد.
صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی میاندازن.
چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد..
به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد.
دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری.
سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود..
به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا میکنیم
فلفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد.
من هم اون شب دستیارش شده بودم
چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم.
و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد.
بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا میکردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم
خلاصه حکایتی بود اون شب..
زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت.
این خبر به گوش #بهداری_لشگر رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده.فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمیکرد و بچه ها از درد هوار میزدند.
چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از #گردان_تخریب جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت #شهید_زینال_حسینی و #بچه_های_تخریب رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت.
البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو میکرد
یادش بخیر
یاد محبتهاش و یاد اخم هاش
یاد صبحگاهها که وقت دویدن با صلابت پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان میدود
روحش شاد و با مادرش زهرا سلام الله علیها همنشین باد.
🌹🌴
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#ماموریت_بچه_های_تخریب
#عملیات_کربلای_4
4 دیماه 1365
#منطقه_مقابل_خرمشهر
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی

ماموریت #بچه_های_تخریب که به گردان ها مامور میشدندعلاوه بر #باز_کردن_معابر_و_موانع.ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت #لشگر_سیدالشهداء(ع) عبور از حد #لشگر41 ثارالله و حمله به #شهر_ابوالخصیب بود باید از منطقه ای رد میشدند که نخلستان های پر حجم وآبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیرشده بود که برای سریع رد شدن نیروها ، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمله کنیم.
تیم های مامور شده به گردانها #کمربند_های_ انفجاری رو حمل میکردند که داخل آن با #خرج_انفجاری پودر آذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل محکم و انفجار میشد.
#بچه_ها_ی_تخریب برای عملیات کربلای 4 آمادکی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند.
قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب لشگر1همه مسوول تیم ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود وروی #نقشه_هوایی که روی زمین پهن بود نقطه ای رو توی #شهر_ابوالخصیب عراق نشون داد.ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده وسالم موندن در این نقطه همدیگه رو میبینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نرند ودر محل مورد نظر حضور پیدا کنند.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹
🌹🌴
#دکتر_دلدار
#دکتر_هم_دکتر_های_قدیم
#دکتر_گردان_تخریب
#مرحوم_حاج_شعیب_میر_ابوطالبی
✍️✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

#مقر_قلاجه بودیم و تازه از منطقه #عملیات_کربلای_یک اومده بودیم.
نزدیک یک ماه #بچه_ها_ی_تخریب شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه.
بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن #جنگ_مین به نیروهای جدید بودند
غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ میکنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره.
نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. #حاج_شعیب اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم.
گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم
ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید.
با حاجی رفتم چادر بهداری.
گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد.
هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد.
من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود.
این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود.
شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی..
گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم.
گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی.
خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم
تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای #انفجار¬_مهیبی از خواب پریدم.
یکی دو نفر از #بچه_های_آموزش وسط مقر داد میزدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو..
من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد.
صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی میاندازن.
چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد..
به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد.
دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری.
سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود..
به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا میکنیم
فلفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد.
من هم اون شب دستیارش شده بودم
چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم.
و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد.
بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا میکردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم
خلاصه حکایتی بود اون شب..
زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت.
این خبر به گوش #بهداری_لشگر رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده.
فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمیکرد و بچه ها از درد هوار میزدند.
چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از #گردان_تخریب جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت #شهید_زینال_حسینی و #بچه_های_تخریب رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت.
البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو میکرد
یادش بخیر
یاد محبتهاش و یاد اخم هاش
یاد صبحگاهها که وقت دویدن با صلابت پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان میدود
روحش شاد و با مادرش زهرا سلام الله علیها همنشین باد.
🌹🌴
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
@alvaresinchannel
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🌹🍃
#تقاضای_یک_فرمانده
#بداد_خود_برسید
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

بچه_های_تخریب مشغول تمرینات #غواصی در رودخانه کارون بودند و تقریبا روزی 15 ساعت در آب سرد غواصی میکردند .
شبها اکثرا بیدار بودند و یکی دو ساعت به اذان صبح از آب بیرون میومدند و بعضی ها از شدت سرما و خستگی خوابشون میبرد.
توی این شرایط حاجی قبل از اذان صبح وارد #مقر_ام_النوشه (کنار رود کارون ) شد و برای خوندن نماز شب رفت داخل حسینیه.
دیدند مثل همه سحرها حسینیه شلوغ نیست .
بعد از نماز با بلند گو اعلام کردند برادرها برای صبحگاه مقابل حسینیه حضور پیدا کنند.
همه که جمع شدند .بعد از قرآن و دعای صبحگاهی #حاج_عبدالله صحبتهاش رو شروع کرد.
چهره گرفته حاجی نشان عدم رضایت توش بود.
حاجی شروع کرد از اهمیت نماز گفتن.
با حالت التماس میگفت: #برادرها_چرا_تا_موقع_اذان_توی_چادرها_خوابید.
ما قرارمون این نبود.
و ادامه داد: آنکس که شب را تا به صبح خوابید عمرش گذشت .آنکس که شب را تا به صبح به شب زنده داری گذراند.عمرش گذشت.آنکس که بد بود عمرش گذشت آنکس که خوب بود عمرش گذشت.عمر ما به هرنحوی که گذشت ، گذشت و دیگر برنمیگردد.
دیروز گذشت و امروز هم دارد به ما میگوید من آمدم و اگر بروم دیگر برنمیگردم.
با این گفته حاجی سرها پایین افتاد و #صدای_گریه_بچه_ها_بلند_شد.
#برادرها_بداد_خودتون_برسید.
هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد.برادرها تا اذان صبح خوابیدن برای ما نیست. #بچه_ها_ی_تخریب باید یکساعت قبل از اذان صبح بیدارباشند ومشغول عبادت .منتظرنباشید بلند گو اذان پخش کند و با اذان بلند گو برای نماز مهیا شوید.
#برادرها_وقت_تنگ_است.
بداد خود برسید.
اینجا همه بچه ها صدا بگریه بلند کردند.
شاید خواننده این سطور بگوید عجب #فرمانده_خود_خواهی.چه توقعی از یک عده جوون که تا پاسی از شب در آب سرد زمستان رودخانه کارون مشغول #غواصی بودند دارد.
اما اینگونه نبود..حاج عبدالله بر قلب نیروهاش سیطره داشت..او از خستگی و تلاش #بچه_های_تخریب خبر داشت.
اما او یک مربی و مرشد بود.و با بچه هاش پیمان بسته بود که با هم طی طریق کنند و کسی در راه از بقیه جانماند.
حاجی وقتی گریه بچه ها رو دید. #به_خودش_خطاب_کرد که:
یکی بگوید بیچاره تو برو به داد خودت برس!!!!!
من انشاءالله به داد خودم میرسم.شما هم #به_داد_خود_برسید_که_وقت_تنگ_است.
بچه ها باور کنید که وقت نیست.
#سردار_تخریب_شهید_حاج_عبدالله_نوریان فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) در روز 4 اسفند 64 در حال زدن جانپناه برای رزمندگان در شهر فاو به شهادت رسید.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#ماموریت_بچه_های_تخریب
#عملیات_کربلای_4
4 دیماه 1365
#منطقه_مقابل_خرمشهر
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی

ماموریت #بچه_های_تخریب که به گردان ها مامور میشدندعلاوه بر #باز_کردن_معابر_و_موانع.ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت #لشگر_سیدالشهداء(ع) عبور از حد #لشگر41 ثارالله و حمله به #شهر_ابوالخصیب بود باید از منطقه ای رد میشدند که نخلستان های پر حجم وآبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیرشده بود که برای سریع رد شدن نیروها ، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمله کنیم.
تیم های مامور شده به گردانها #کمربند_های_ انفجاری رو حمل میکردند که داخل آن با #خرج_انفجاری پودر آذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل محکم و انفجار میشد.
#بچه_ها_ی_تخریب برای عملیات کربلای 4 آمادکی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند.
قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب لشگر1همه مسوول تیم ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود وروی #نقشه_هوایی که روی زمین پهن بود نقطه ای رو توی #شهر_ابوالخصیب عراق نشون داد.ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده وسالم موندن در این نقطه همدیگه رو میبینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نرند ودر محل مورد نظر حضور پیدا کنند.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🌹🍃
#تقاضای_یک_فرمانده
#بداد_خود_برسید
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

بچه_های_تخریب مشغول تمرینات #غواصی در رودخانه کارون بودند و تقریبا روزی 15 ساعت در آب سرد غواصی میکردند .
شبها اکثرا بیدار بودند و یکی دو ساعت به اذان صبح از آب بیرون میومدند و بعضی ها از شدت سرما و خستگی خوابشون میبرد.
توی این شرایط حاجی قبل از اذان صبح وارد #مقر_ام_النوشه (کنار رود کارون ) شد و برای خوندن نماز شب رفت داخل حسینیه.
دیدند مثل همه سحرها حسینیه شلوغ نیست .
بعد از نماز با بلند گو اعلام کردند برادرها برای صبحگاه مقابل حسینیه حضور پیدا کنند.
همه که جمع شدند .بعد از قرآن و دعای صبحگاهی #حاج_عبدالله صحبتهاش رو شروع کرد.
چهره گرفته حاجی نشان عدم رضایت توش بود.
حاجی شروع کرد از اهمیت نماز گفتن.
با حالت التماس میگفت: #برادرها_چرا_تا_موقع_اذان_توی_چادرها_خوابید.
ما قرارمون این نبود.
و ادامه داد: آنکس که شب را تا به صبح خوابید عمرش گذشت .آنکس که شب را تا به صبح به شب زنده داری گذراند.عمرش گذشت.آنکس که بد بود عمرش گذشت آنکس که خوب بود عمرش گذشت.عمر ما به هرنحوی که گذشت ، گذشت و دیگر برنمیگردد.
دیروز گذشت و امروز هم دارد به ما میگوید من آمدم و اگر بروم دیگر برنمیگردم.
با این گفته حاجی سرها پایین افتاد و #صدای_گریه_بچه_ها_بلند_شد.
#برادرها_بداد_خودتون_برسید.
هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد.برادرها تا اذان صبح خوابیدن برای ما نیست. #بچه_ها_ی_تخریب باید یکساعت قبل از اذان صبح بیدارباشند ومشغول عبادت .منتظرنباشید بلند گو اذان پخش کند و با اذان بلند گو برای نماز مهیا شوید.
#برادرها_وقت_تنگ_است.
بداد خود برسید.
اینجا همه بچه ها صدا بگریه بلند کردند.
شاید خواننده این سطور بگوید عجب #فرمانده_خود_خواهی.چه توقعی از یک عده جوون که تا پاسی از شب در آب سرد زمستان رودخانه کارون مشغول #غواصی بودند دارد.
اما اینگونه نبود..حاج عبدالله بر قلب نیروهاش سیطره داشت..او از خستگی و تلاش #بچه_های_تخریب خبر داشت.
اما او یک مربی و مرشد بود.و با بچه هاش پیمان بسته بود که با هم طی طریق کنند و کسی در راه از بقیه جانماند.
حاجی وقتی گریه بچه ها رو دید. #به_خودش_خطاب_کرد که:
یکی بگوید بیچاره تو برو به داد خودت برس!!!!!
من انشاءالله به داد خودم میرسم.شما هم #به_داد_خود_برسید_که_وقت_تنگ_است.
بچه ها باور کنید که وقت نیست.
#سردار_تخریب_شهید_حاج_عبدالله_نوریان فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) در روز 4 اسفند 64 در حال زدن جانپناه برای رزمندگان در شهر فاو به شهادت رسید.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#ماموریت_بچه_های_تخریب
#عملیات_کربلای_4
4 دیماه 1365
#منطقه_مقابل_خرمشهر
#لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی

ماموریت #بچه_های_تخریب که به گردان ها مامور میشدندعلاوه بر #باز_کردن_معابر_و_موانع.ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت #لشگر_سیدالشهداء(ع) عبور از حد #لشگر41 ثارالله و حمله به #شهر_ابوالخصیب بود باید از منطقه ای رد میشدند که نخلستان های پر حجم وآبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیرشده بود که برای سریع رد شدن نیروها ، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمل کنیم.
تیم های مامور شده به گردانها #کمربند_های_ انفجاری رو حمل میکردند که داخل آن با #خرج_انفجاری پودر آذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل محکم و انفجار میشد.
#بچه_ها_ی_تخریب برای عملیات کربلای 4 آمادکی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند.
قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب لشگر1همه مسوول تیم ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود وروی #نقشه_هوایی که روی زمین پهن بود نقطه ای رو توی #شهر_ابوالخصیب عراق نشون داد.ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده وسالم موندن در این نقطه همدیگه رو میبینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نرند ودر محل مورد نظر حضور پیدا کنند.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#ماموریت_بچه_های_تخریب
#عملیات_کربلای_4
4 دیماه 1365
#منطقه_مقابل_خرمشهر
#لشگر_1_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی

ماموریت #بچه_های_تخریب که به گردان ها مامور میشدندعلاوه بر #باز_کردن_معابر_و_موانع.ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت #لشگر_سیدالشهداء(ع) عبور از حد #لشگر41 ثارالله و حمله به #شهر_ابوالخصیب بود باید از منطقه ای رد میشدند که نخلستان های پر حجم وآبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیرشده بود که برای سریع رد شدن نیروها ، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمل کنیم.
تیم های مامور شده به گردانها #کمربند_های_ انفجاری رو حمل میکردند که داخل آن با #خرج_انفجاری پودر آذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل محکم و انفجار میشد.
#بچه_ها_ی_تخریب برای عملیات کربلای 4 آمادکی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند.
قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب لشگر1همه مسوول تیم ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود وروی #نقشه_هوایی که روی زمین پهن بود نقطه ای رو توی #شهر_ابوالخصیب عراق نشون داد.ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده وسالم موندن در این نقطه همدیگه رو میبینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نرند ودر محل مورد نظر حضور پیدا کنند.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃
#حماسه_تخریبچی_ها
#روزی_که_لشگر_گارد_ریاست_جمهوری_شکست_خورد
#عملیات_والفجر_8
#شهر_فاو اسفندماه 64

✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

جلسه ای در #مقر_تخریب در #شهر_فاو به فرماندهی #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده دلاور تخریب برگزار شده بود. فرماندهان تیم ها، دسته ها و پیشکسوت های صاحب نظر حضور داشتند.
سید جلسه را شروع کرد و بعد از مقدمه گفت: بر اساس اطلاعات بدست آمده از شنود دشمن قرار است دشمن حمله سختی به خطوط ما بکند. لشگر حمله کننده #لشگر_گارد_ریاست_جمهوری عراق است و این احتمال وجود دارد که خود #صدام مستقیما فرماندهی را بر عهده داشته باشد. فرمانده این لشگر هم از نزدیکان صدام و آدم سر سختی است. آنها برای پس گرفتن فاو می آیند. این جلسه برای بررسی امکانات و پیشنهادات #بچه_های_تخریب برای جلوگیری از پیش روی دشمن است.
بحث ها و پیشنهادات زیاد و مفصلی مطرح شد. در نهایت چند اقدام از جمله #تخریب_دیواره_اصلی_دریاچه_نمک به تصویب رسید. اگر این کار صورت می گرفت به دلیل آب گرفتگی منطقه ۸۰ درصد #مانور_تانکهای_دشمن محدود می شد. آنها مجبور بودند بر روی سه تا جاده تردد کنند که اهداف خوبی برای توپخانه ما محسوب می شدند. برای همین این پیشنهاد با سرعت صاعقه در ستاد لشگر نیز تصویب و برای اجرا ابلاغ شد.
با سرعت مواد انفجاری مورد نیاز هم از طریق قرارگاه تامین و بدست ما رسید. به دلیل اهمیت و حساسیت موضوع #شهید_سید_محمد شخصا بیش از ۵۰۰ متر جلوتر از خاکریز نیروهای خودی ، #تیم های_انفجارات را هدایت می کرد.
چهار تیم برای این کار رفته بودیم. موقع رفتن در مسیر سید بدون توجه به دشمن که در نزدیکی ما بود راست راست راه می رفت. این کار برای من و بقیه فرماندهان تیمها ناراحت کننده بود. خیلی نگران سید بودیم. این کار را او برای روحیه دادن به نیروها انجام می داد.
بخاطر صلابتش نمی توانستیم چیزی بگوییم. ولی واقعا نگران تیر خوردن و شهادتش بودیم. علاوه بر این نگران بودیم که اگر طوریش بشود کار نیمه تمام خواهد ماند.
در یکی از جاهایی که برای استراحت نشسته بودیم با بچه های دیگه همفکری کردیم که چیکار کنیم که سید راضی بشه اینقدر در تیر رس دشمن تردد نکنه. مشغول بگو بودیم که باند سفید روی بازوی سید توجهمون رو جلب کرد. سید تیر خورده بود و بازوش رو بسته بود.
دیدیم بهترین بهانه همینه که باند بازوی شما به دشمن گرا میدهد. سید ناصر و یا امیر یشلاق مامور شدند که سید رو راضی کنند و با همین ترفند از جابجا شدن سید روی دیواره دریاچه نمک جلوگیری کردیم.
آن شب با رشادت #بچه_ها_ی_تخریب کل موادی که با خود برده بودیم را منفجر کردیم و دیواره دریاچه را از دو جا بطور کامل سوراخ کردیم.
بعد از انفجار #شهید_سید_محمد گفت : باید اطمینان پیدا کنیم که آب راه افتاده یا نه قرار شد من بچه ها را ببرم عقب و دو نفر از بچه ها با خود سید ماندند تا بعد از اطمینان از راه افتادن آب برگردند.
فردای آن روز تمام مناطق بین خاک ریز ما و دشمن پر آب شده بود و #لشگر_گارد_ریاست_جمهوری عراق طبق پیش ببنی شکست سختی از نیروهای ما خورد.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃
#حماسه_تخریبچی_ها
#روزی_که_لشگر_گارد_ریاست_جمهوری_شکست_خورد
#عملیات_والفجر_8
#شهر_فاو اسفندماه 64

✍️✍️✍️ راوی: #اسدالله_سلیمانی

جلسه ای در #مقر_تخریب در #شهر_فاو به فرماندهی #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده دلاور تخریب برگزار شده بود. فرماندهان تیم ها، دسته ها و پیشکسوت های صاحب نظر حضور داشتند.
سید جلسه را شروع کرد و بعد از مقدمه گفت: بر اساس اطلاعات بدست آمده از شنود دشمن قرار است دشمن حمله سختی به خطوط ما بکند. لشگر حمله کننده #لشگر_گارد_ریاست_جمهوری عراق است و این احتمال وجود دارد که خود #صدام مستقیما فرماندهی را بر عهده داشته باشد. فرمانده این لشگر هم از نزدیکان صدام و آدم سر سختی است. آنها برای پس گرفتن فاو می آیند. این جلسه برای بررسی امکانات و پیشنهادات #بچه_های_تخریب برای جلوگیری از پیش روی دشمن است.
بحث ها و پیشنهادات زیاد و مفصلی مطرح شد. در نهایت چند اقدام از جمله #تخریب_دیواره_اصلی_دریاچه_نمک به تصویب رسید. اگر این کار صورت می گرفت به دلیل آب گرفتگی منطقه ۸۰ درصد #مانور_تانکهای_دشمن محدود می شد. آنها مجبور بودند بر روی سه تا جاده تردد کنند که اهداف خوبی برای توپخانه ما محسوب می شدند. برای همین این پیشنهاد با سرعت صاعقه در ستاد لشگر نیز تصویب و برای اجرا ابلاغ شد.
با سرعت مواد انفجاری مورد نیاز هم از طریق قرارگاه تامین و بدست ما رسید. به دلیل اهمیت و حساسیت موضوع #شهید_سید_محمد شخصا بیش از ۵۰۰ متر جلوتر از خاکریز نیروهای خودی ، #تیم های_انفجارات را هدایت می کرد.
چهار تیم برای این کار رفته بودیم. موقع رفتن در مسیر سید بدون توجه به دشمن که در نزدیکی ما بود راست راست راه می رفت. این کار برای من و بقیه فرماندهان تیمها ناراحت کننده بود. خیلی نگران سید بودیم. این کار را او برای روحیه دادن به نیروها انجام می داد.
بخاطر صلابتش نمی توانستیم چیزی بگوییم. ولی واقعا نگران تیر خوردن و شهادتش بودیم. علاوه بر این نگران بودیم که اگر طوریش بشود کار نیمه تمام خواهد ماند.
در یکی از جاهایی که برای استراحت نشسته بودیم با بچه های دیگه همفکری کردیم که چیکار کنیم که سید راضی بشه اینقدر در تیر رس دشمن تردد نکنه. مشغول بگو بودیم که باند سفید روی بازوی سید توجهمون رو جلب کرد. سید تیر خورده بود و بازوش رو بسته بود.
دیدیم بهترین بهانه همینه که باند بازوی شما به دشمن گرا میدهد. سید ناصر و یا امیر یشلاق مامور شدند که سید رو راضی کنند و با همین ترفند از جابجا شدن سید روی دیواره دریاچه نمک جلوگیری کردیم.
آن شب با رشادت #بچه_ها_ی_تخریب کل موادی که با خود برده بودیم را منفجر کردیم و دیواره دریاچه را از دو جا بطور کامل سوراخ کردیم.
بعد از انفجار #شهید_سید_محمد گفت : باید اطمینان پیدا کنیم که آب راه افتاده یا نه قرار شد من بچه ها را ببرم عقب و دو نفر از بچه ها با خود سید ماندند تا بعد از اطمینان از راه افتادن آب برگردند.
فردای آن روز تمام مناطق بین خاک ریز ما و دشمن پر آب شده بود و #لشگر_گارد_ریاست_جمهوری عراق طبق پیش ببنی شکست سختی از نیروهای ما خورد.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹
🌹🍃
#تقاضای_یک_فرمانده
#بداد_خود_برسید
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

بچه_های_تخریب مشغول تمرینات #غواصی در رودخانه کارون بودند و تقریبا روزی 15 ساعت در آب سرد غواصی میکردند .
شبها اکثرا بیدار بودند و یکی دو ساعت به اذان صبح از آب بیرون میومدند و بعضی ها از شدت سرما و خستگی خوابشون میبرد.
توی این شرایط حاجی قبل از اذان صبح وارد #مقر_ام_النوشه (کنار رود کارون ) شد و برای خوندن نماز شب رفت داخل حسینیه.
دیدند مثل همه سحرها حسینیه شلوغ نیست .
بعد از نماز با بلند گو اعلام کردند برادرها برای صبحگاه مقابل حسینیه حضور پیدا کنند.
همه که جمع شدند .بعد از قرآن و دعای صبحگاهی #حاج_عبدالله صحبتهاش رو شروع کرد.
چهره گرفته حاجی نشان عدم رضایت توش بود.
حاجی شروع کرد از اهمیت نماز گفتن.
با حالت التماس میگفت: #برادرها_چرا_تا_موقع_اذان_توی_چادرها_خوابید.
ما قرارمون این نبود.
و ادامه داد: آنکس که شب را تا به صبح خوابید عمرش گذشت .آنکس که شب را تا به صبح به شب زنده داری گذراند.عمرش گذشت.آنکس که بد بود عمرش گذشت آنکس که خوب بود عمرش گذشت.عمر ما به هرنحوی که گذشت ، گذشت و دیگر برنمیگردد.
دیروز گذشت و امروز هم دارد به ما میگوید من آمدم و اگر بروم دیگر برنمیگردم.
با این گفته حاجی سرها پایین افتاد و #صدای_گریه_بچه_ها_بلند_شد.
#برادرها_بداد_خودتون_برسید.
هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد.برادرها تا اذان صبح خوابیدن برای ما نیست. #بچه_ها_ی_تخریب باید یکساعت قبل از اذان صبح بیدارباشند ومشغول عبادت .منتظرنباشید بلند گو اذان پخش کند و با اذان بلند گو برای نماز مهیا شوید.
#برادرها_وقت_تنگ_است.
بداد خود برسید.
اینجا همه بچه ها صدا بگریه بلند کردند.
شاید خواننده این سطور بگوید عجب #فرمانده_خود_خواهی.چه توقعی از یک عده جوون که تا پاسی از شب در آب سرد زمستان رودخانه کارون مشغول #غواصی بودند دارد.
اما اینگونه نبود..حاج عبدالله بر قلب نیروهاش سیطره داشت..او از خستگی و تلاش #بچه_های_تخریب خبر داشت.
اما او یک مربی و مرشد بود.و با بچه هاش پیمان بسته بود که با هم طی طریق کنند و کسی در راه از بقیه جانماند.
حاجی وقتی گریه بچه ها رو دید. #به_خودش_خطاب_کرد که:
یکی بگوید بیچاره تو برو به داد خودت برس!!!!!
من انشاءالله به داد خودم میرسم.شما هم #به_داد_خود_برسید_که_وقت_تنگ_است.
بچه ها باور کنید که وقت نیست.
#سردار_تخریب_شهید_حاج_عبدالله_نوریان فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) در روز 4 اسفند 64 در حال زدن جانپناه برای رزمندگان در شهر فاو به شهادت رسید.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌹
🌹🌴
#دکتر_دلدار
#دکتر_هم_دکتر_های_قدیم
#دکتر_گردان_تخریب
#مرحوم_حاج_شعیب_میر_ابوطالبی
✍️✍️✍️✍️ راوی : #جعفر_طهماسبی

#مقر_قلاجه بودیم و تازه از منطقه #عملیات_کربلای_یک اومده بودیم.
نزدیک یک ماه #بچه_ها_ی_تخریب شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه.
بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن #جنگ_مین به نیروهای جدید بودند
غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ میکنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره.
نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. #حاج_شعیب اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم.
گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم
ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید.
با حاجی رفتم چادر بهداری.
گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد.
هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد.
من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود.
این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود.
شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی..
گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم.
گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی.
خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم
تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای #انفجار¬_مهیبی از خواب پریدم.
یکی دو نفر از #بچه_های_آموزش وسط مقر داد میزدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو..
من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد.
صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی میاندازن.
چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد..
به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد.
دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری.
سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود..
به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا میکنیم
فلفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد.
من هم اون شب دستیارش شده بودم
چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم.
و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد.
بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا میکردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم
خلاصه حکایتی بود اون شب..
زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت.
این خبر به گوش #بهداری_لشگر رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده.
فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمیکرد و بچه ها از درد هوار میزدند.
چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از #گردان_تخریب جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت #شهید_زینال_حسینی و #بچه_های_تخریب رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت.
البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو میکرد
یادش بخیر
یاد محبتهاش و یاد اخم هاش
یاد صبحگاهها که وقت دویدن با صلابت پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان میدود
روحش شاد و با مادرش زهرا سلام الله علیها همنشین باد.
🌹🌴
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
@alvaresinchannel
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌴
#خاطرات_بکر_و_خواندنی

#خاطرات_تخریبچی_ها
#از_عملیات_کربلای_5
#شلمچه_19_دیماه_65

✍️✍️✍️✍️ راوی #مسعود_تاج_آبادی
#روحانی_گردان_تخریب_لشگر_10

#عملیات_شلمچه(کربلای 5) بنده و #شهید_حدادی وچندتا از #بچه_ها_ی_تخریب به #گردان_علی_اکبر_(ع) مامورشدیم. برادراسدی مسئول تیم تخریب بود.
#گردان_علی_اکبر(ع) بایدبعدازشکسته شدن خط اول واردعمل میشد شب منتظردستوربودیم .
دراثربارون خیس شده وازسرما می لرزیدیم.
گفتند پوتین هارو دربیارید وسوارقایق شید انجام دادیم ولی وسط راه به علت شکسته نشدن خط برگشتیم ودوباره باجوراب های گلی وخیس پو تینارو پوشیدیم یکی دو ساعت بعد دوباره سوارقایق رفتیم وداخل کانال عراقی ها منتظرموندیم .
ساعت هشت ونیم صبح برادراسدی منو کشید کنارو گفت #خاکریزای_نونی_شکل مقاومت می کنند یه گروهان باید ازپشت یا ازکنارحمله کنه .
به من گفت یکی ازبچه هاروبرداربا معاون گروهان برید تا بعد ازبرداشتن موانع گروهان وارد عمل شه. برگشتم توی سنگریکی ازبچه هارو بردارم که #شهید_حدادی پرید جلو واصرارکرد همراهم بیاد. اول تردید کردم چون تازه اومده بود گردان و اولین عملیاتش بود و کاملا توی دید و تیررس دشمن بودیم قبل ازما چند تا از#غواص_ها تا از کانال بیرون اومده بودن وبه سمت عراقی ها حرکت کردند تیر خورده وافتادند. ولی درمقابل اشتیاق حدادی مقاومت نکرده وپذیرفتم. ناگفته نماند که خود کانال تو تیررس عراقی ها بود وبرادرکمیجانی تو همین کانال با تیرقطع نخاع شد. خلاصه ازکانال پربدیم بیرون وبه سرعت به سمت موانع دویدیم وتیر بود که ازکناردست و صورتمان رد می شد.
رسیدیم به چاله ای کنارجاده. معاون گروهان گفت من اول ازجاده رد میشم ، وقتی سوت زدم شما هم بیایید بچه ها هم ازداخل کانال نظاره گر ما بودند . تا بلند شد رفت رو جاده #تیر_بار_های دشمن جاده رو زیراتیش گرفتند ولی به سلامتی عبور کرد.
سوت زد من کمی مگث کردم تا آتیش سبک بشه درهمین حین حدادی گفت حاجی چرانمی ری خلاصه خیلی عجله داشت . پاشدم تارسیدم بالای جاده وشروع کردم به دویدن تیربود که ازکناردست و پام رد میشد یه لحظه به ذهنم رسید شیرجه بزنم اونورجاده . ولی توهوا یه تیرخورد به استخوان رانم و غلطیدم روی شونه جاده .
معاون گروهان پامو با چپیه بست وگفت من میرم عقب با این حجم آتیش نمیشه گروهان رو عبورداد.
گفتم به #بچه_های_تخریب بگو بیان منو ببرن. ازاسیرشدن واهمه داشتم. خداحافظی کردو برگشت
یک ساعتی خبری نشد ولی هرازچندگاهی دستمو بالا می بردم تا بدونند زنده ام ولی باعث میشد دوباره تیربارای بعثی ها فعال بشه. ازساعت ۸/۳۰ صبح تا ۱۱/۳۰ بین خودمون ودشمن افتاده بودم.
تصمیم گرفتم سینه خیز برگردم ولی بعلت خرد شدن استخوان ران ودرد شدید موفق نشدم .
#عمامه_ام رواز کوله در آوردم وپرت کرد تا اگرگیر دشمن افتادم نفهمند #طلبه_ام.
فکر کردم حدادی با معاون گروهان برگشته عقب . نمی دونستم توهمون گودال دراثراصابت تیربه سرش #شهید شده. توی حال خودم بودم که رضا گلستانی و قائدامینی رو بالاسرم دیدم خیلی خوشحال شدم.
چیزی که هرگزیادم نمیره اینه که با حالت بغض شروع کردند به عذرخواهی کردن ازاینکه دیرسراغم اومدن چراکه فرمانده محوربه دلیل آتیش زیاد دشمن بااومدنشون مخالفت می کرده .
حالت ورفتاراین دو عزیزو همیشه به شاگردان طلبه ام به عنوان نمونه ای ازایثاروازجان گذشتگی بچه ها تعریف می کنم
نمیشد بابرانکارد منو ببرن عقب بنا شد کولم کنند اما نشد دوتا پامو با چپیه بستند یکی پاهامو بلند کرد ویکی یقه پیراهنمو گرفت ومثل گوسفند😁😁 خرکشم کردند.
توی کانال گذاشتنم روی برانکارد و فرستادن عقب. خیلی ضعف کرده بودم بعضی که ازامدادگرا می پرسید این کیه می گفتند نمی دونیم می گن فرمانده محوره. تازه فهمیدم این دوتا وروجک برای قانع کردن امدادگرا منو به عنوان فرمانده قالب کرده بودند ولی تقاص زرنگی شونو من پس دادم چون مارو خوابوندن وفرستادن عقب اما نزدیک اهوازاتوبوس تصادف وچپ کرد و سرو دندان و ... ما شکست. چشم بازکردم دیدم تویکی ازبیمارستان های اصفهانم اونجا ویژگی اصفهانی هارو به چشم تجربه کردم . کسی اومد گفت باید استخوان زیرزانوتو سوراخ کنم تا وزنه آویزون کنیم . گفتم بیهوش نمی کنید گفتند نه.
به یه نفرگفت بیفته روم تاحرکت نکنم مته دستی رو گذاشت رو استخوان وشروع کرد به پیچوندن منم فقط نعره می زدم و بیرون اومدن محتویات استخوانم رو مشاهده کردم. مته رو در آورد یه میله سرش گذاشت به همون روش ادامه . بعد ازکارازهوش رفتم

🌹🌴
🌹🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#ماموریت_بچه_های_تخریب
#عملیات_کربلای_4
4 دیماه 1365
#منطقه_مقابل_خرمشهر
#لشگر_1_سیدالشهداء_علیه_السلام
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی

ماموریت #بچه_های_تخریب که به گردان ها مامور میشدندعلاوه بر #باز_کردن_معابر_و_موانع.ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت #لشگر_سیدالشهداء(ع) عبور از حد #لشگر41 ثارالله و حمله به #شهر_ابوالخصیب بود باید از منطقه ای رد میشدند که نخلستان های پر حجم وآبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیرشده بود که برای سریع رد شدن نیروها ، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمل کنیم.
تیم های مامور شده به گردانها #کمربند_های_ انفجاری رو حمل میکردند که داخل آن با #خرج_انفجاری پودر آذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل محکم و انفجار میشد.
#بچه_ها_ی_تخریب برای عملیات کربلای 4 آمادکی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند.
قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها #شهید_حاج_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده تخریب لشگر1همه مسوول تیم ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود وروی #نقشه_هوایی که روی زمین پهن بود نقطه ای رو توی #شهر_ابوالخصیب عراق نشون داد.ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده وسالم موندن در این نقطه همدیگه رو میبینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نرند ودر محل مورد نظر حضور پیدا کنند.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel