✍ چند وقتی میشد که با همدیگه ارتباط داشتن!
منم متوجه شده بودم.
سعید هم میدونست که من فهمیدم.
خیلی وقت بود سعید رو میشناختم. پسر خوب و با معرفتی بود.
🕌 یه شب دیدمش اومده بود مسجد. یه گوشه نشسته بود، خیلی دمغ و درهم.
رفتم کنارش گفتم چی شده سعید؟!
اولش حرفی نمیزد...
گفت هیچی، دلم گرفته
😔گفتم چی شده که دلت گرفته؟ هر چیزی هست بهم بگو. حداقل سبک میشی.
چند لحظه بازم ساکت بود. انگار مردد بود بخواد حرفی بزنه
یه مرتبه یک کلمه از دهنش بیرون اومد
👈 زهرا
و با همون کلمه بغضش ترکید
شروع کرد هق هق گریه کردن
😭دستی روی شونهش گذاشتم.
گفتم آروم باش پسر. بگو ببینم چی شده که اینقدر حالت پریشونه؟
گفت حاج آقا میدونم اگه ازش حرف بزنم سرزنشم میکنین. ولی من خیلی برام سخته اینطور ببینمش
🥺➕گفتم چطور؟
➖گفت زهرا افتاده گوشه بیمارستان
فهمیدن سرطان خون داره
و باز زد زیر گریه...
➕گفتم آروم باش سعید جان. پاشو چند قدم راه بریم حالت بهتر بشه.
در همین بین بیشتر از وضعیت زهرا خانم ازش پرسیدم. معلوم بود اطلاع کاملی نداره و زهرا خانم سعی کرده ازش مخفی کنه که نگران نشه.
قرار شد با خانوادهشون تماس بگیرم تا احوالشون رو بیشتر جویا بشم.
موقع رفتن که سعید هم آرومتر شده بود،
بهش گفتم سعید!
تو واقعا دوسش داری؟؟
خیلی محکم گفت معلومه حاج آقا
😟➕گفتم واقعا واقعا اذیت میشی وقتی بفهمی اینطوری مریض احواله؟
➖گفت یعنی از این حال و روزم معلوم نیست؟
➕گفتم آخه میخوام ببینم واقعا خودش برات مهمه یا به فکر دل خودتی؟
➖گفت نه به خدا برام مهمه.
➕گفتم قسم لازم نیست. حرفت قبول.
ولی سعید جان اگه اینقدر برات اهمیت داره و نمیتونی ناراحتیشو ببینی، پس چرا داری راهی رو میری که آخرتش رو با سختی و ناراحتی همراه کنی؟
تا اینو گفتم سرشو انداخت پایین
😔🌷گفتم ببین سعید محبت واقعی اونه که آدم بدِ محبوبش رو نخواد. قرآن از اینجور ارتباطهای پنهانی که مفسده داره نهی کرده. این مسیر تهش زندگی ابدی شما دوتا رو با سختی همراه میکنه.
و شاید همین زندگی دنیا رو هم
❗️اگر قراره فقط چهار روز با هم خوش باشین، بیخودی اون دختر رو به خودت وابسته نکن. و اگر هم واقعا قصد ازدواج داری پس بسم الله. همین الآن برو جلو تا تکلیف معلوم بشه...
دیگه حرف خاصی نزد
و من نمیدونستم قراره چه تصمیمی بگیره
اما وقتی میرفت، معلوم بود ذهنش حسابی درگیر آنالیز این دادهها شده...
#داستانک#ترک_گناه #خادم_نویس#ارتباط_با_جنس_مخالف🆔 @tobe94