«هنگامی که ننه برای گرفتن خرجی پافشاری می کرد و بابا می نالید: «عصری، عصری!» یعنی که عصری خرجی می دهم. عصر هم که می آمد و می گفت: «فردا،فردا.» و فردا: «عصری،عصری.» این ادامه داشت. عصرها و فرداها می آمدند و پدرم همیشه می گفت: «پول ندارم.» و خرجی را ناتمام می داد، یا اصلا نمی داد و همیشه بدهکار بود. بعضی از روزها هم کار به کتک کاری می کشید. بابا دیگر آن آدم همیشگی نبود.
گیس ننه را می گرفت و دور کرسی می گرداند و ما از بند دل جیغ می کشیدیم. فریاد می زدیم. به بیرون می دویدیم تا همسایه ها صدای مان را بشنوند و به فریادمان برسند. دوباره برمی گشتیم و روی دست و پای بابا می افتادیم.
جیغ های دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغ ها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمی کند همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغ های اصغر را نمی شنود، ناله های ننه را نمیشنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننه ام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پر درد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.» #آبشوران
🌹 پس از اعلام خبر جاودانگی نویسنده ماندگار علیاشرف درویشیان در چهارم آبان ماه ۱۳۹۶؛ محمد حبیبیان از معلمهای شریف و استاد عرصه تئاتر و نمایش کرمانشاه، یادداشتی کوتاه بیاد دوست و رفیق دیرینه اش در یکی از روزنامهها منتشر کرد.
⏫ پس از اعلام خبر جاودانگی علیاشرف درویشیان در چهارم آبان ماه ۱۳۹۶؛ محمد حبیبیان از معلمهای آگاه و شریف کرمانشاه و از دوستان قدیمی و یاران نزدیک علیاشرف، یادداشتی کوتاه بیاد این نویسنده ماندگار منتشر کرد.
«کلاس دوم بود. کوچک بود و ریزه با رنگ مهتابی، رگ گردنش از زیر پوست پیدا بود و تکتک مثل آدم تبدار میزد. مدادش را با نخ به سوراخ دکمهٔ کتش بسته بود. وقتی که چیز مینوشت چون نخ کوتاه بود، شکمش را جلو میآورد. مثل اینکه به جای مداد، تن خودش را روی کاغذ میکشید. وقتی که مشقش را میگرفتم، دستهایش میلرزید. کاغذهای مشقش را از میان زبالهدان مدرسه پیدا میکرد. مشقش را که خط میزدم، احساس میکردم که روی زندگیش خط میکشم. ظهرها به خانه نمیرفت. اصلاً بیشتر بچهها به خانه نمیرفتند. نان شب ماندهشان را همانجا کنار دیوار کاهگلی مدرسه میخوردند. او هم نان ظهرش را در جیب داشت. کفش لاستیکی روی مچ پایش خط قرمز بدرنگی کشیده بود و اثر زخمی به جا گذاشته بود. درسهایش را خوب میخواند. زودتر از دیگران روبراه شده بود. میتوانست خطهای درشت روزنامهها را خوب بخواند.» #از_این_ولایت #ندارد #علی_اشرف_درویشیان #نویسنده_فرودستان