#آدمکش_کور #فصل_سوم #بخش_دوم #جعبه_نقره_ای #قسمت_دوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃۴-مقابلم یک فنجان چای، یک سیب چهار قاچ شده، و یک دفتر یادداشت که مانند پیژامههای قدیمی مردانه خطهای آبی دارد، قرار گرفته. یک قلم تازه هم خریدهام، از آن قلمهای ارزان قیمت پلاستیکی مشکی که نوکشان میچرخد. یاد اولین قلم خودنویسم می افتم، چقدر ظریف بود و با
نقره تزئین شده بود. سال ۱۹۲۹ بود.سیزده ساله بودم لورا بدون اجازه آن را برداشته بود، مثل بقیه چیزها که برمیداشت و بدون رنجش خاطر میشکستشان. ولی بخشیدمش. همیشه این کار را میکردم؛ مجبور بودم.فقط ما دوتا بودیم. دو نفر که در جزیره
ای که با خارها محصور شده بود،منتظر بودیم کسی نجاتمان دهد؛ و بقیه در آنجا بودند درساحل بودند.
۴-عَلَى الطَّاوِلَةِ أَمَامِي كُوبِ الشَّايِ، تُفَّاحَةٌ مُقَطَّعَةٌ إِلَى شَرَائِحَ، وَإِضْمَامَةُ وَرَقِ سُطُورِهَا زَرْقَاءُ، تُشْبِهُ مَنَامَةَ الرِّجَالِ فِيمَا مَضَى. كَذَلِكَ كُنْتُ قَدْ اشْتَرَيْتُ قَلَمًا جَدِيدًا، قَلمًا رَخِيصًا، قَلمًا بِلَاسْتِيْكَئَا أَسْوَدَ مَعَ رَأْسِ مُدَحْرَجٍ. وَإِذْ بِالذَّاكِرَةِ تَعُودُ بِي إِلَى أَوَّلِ قَلَمٍ حِبْرٍ سَائِلٍ اقْتَنَيْتُهُ، قَلَمْ فَاوْنْتَنْ، وَكَيْفَ شَعَرْتُ بِهِ أَمَلْسَأُ فِي يَدِي، وَكَيْفَ تَصَبَّغْتْ أَنَامِلِي بِالْحِبْرِ الْأَزْرِقِ. كَانَ قَلَمًا مِنْ نَوْعِ بَاکلِیتَ ذِي رِيشَةٍ فِضِّيَّةَ. كَانَ عَامُ 1929.كُنْتُ فِي الثَّالِثَةَ عَشَرَ مِنْ عُمْرِي. لُورَا كَانَتْ قَدْ اسْتَعَارَتْ الْقَلَمَ مِنِّي - دُونَ اسْتِئْذَانٍ،
مِثْلَمَا اسْتَعَارَتْ كُلَّ شَيْءٍ آخَرَ مِنِّي - ثُمَّ كَسَرَتهُ، هَكَذَا دُونَ أَيِّ عَنَاءٍ. سَامَحْتُهَا، بِالطَّبْعِ. كِلْتَانَا فِي جَزِيرَتِنَا الْمُسْوَرَةِ بِالْأَشْوَاكِ، فِي انْتِظَارِ مَنْ يَنْقُذُنَا، بَيْنَمَا بَقِيَّةُ النَّاسِ كَانُوا هُنَاكَ؛ هُنَاكَ فِي الْيَابِسَةِ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️۵-این را برای کی مینویسم؟ برای خودم؟ فکر نمیکنم. بعید می دانم حالش را داشته باشم که بعد بخوانمش. اصلا بعد یعنی چه وقت؟ برای یک بیگانه، پس از مرگم؟ چنین آرزو با امیدی هم ندارم.
شاید برای هیچ کس. شاید برای همان کسی مینویسم که بچه ها نامش را با خطی خرچنگ قورباغه مینویسند.
نمی توانم مثل گذشته تند بنویسم. انگشتانم دست و پا چلفتی شدهاند، قلم در دستم میلرزد و بی هدف حرکت میکند. شکل دادن به کلمات وقت میگیرد. باوجود این، مثل کسی که در نور ماه خیاطی می کند، قوز کردهام و با پشتکار
مینویسم.
۵-لِمَنْ أَكْتُبُ؟ لِنَفْسِي؟ لَا أَعْتَقِدُ. فَلَا أَرَى بِعَيْنِ خَيَالِي أَنِّي سَأُعِيدُ قِرَاءَةَ مَا كَتَبْتُ فِي وَقْتٍ لَاحِقٍ، فَالْوَقْتُ اللَّاحِقُ أَضْحَى إِشْكَالِيَّةً. رُبَّمَا أَكْتُبُ لِغَرِيبٍ مَا، فِي الْمُسْتَقْبَلِ، يَقْرَأُ هَذَا بَعْدَ مَوْتِي؟ لَا أَطْمَحُ لِهَذَا، وَلَا حَتَّى آمُلَ بِهِ.
لَا أَحَدَ، رُبَّمَا هَذَا مَنْ أَكْتُبُ إِلَيْهِ. رُبَّمَا لِنَفْسَالْشَّخْصِ الَّذِي يَكْتُبُ إِلَيْهِ الْأَطْفَالُ مَتَى مَا خَرْبَشُوا أَسْمَاءَهُمْ عَلَى الثَّلْجِ.
لَمْ أَعُدْ رَشِيقَةً كَمَا كُنْتُ. أَصَابِعِي مُتَيَبِّسَةً وَخَرْقَاءَ، الْقَلَمُ يَرْتَعِشُ وَيَتْلُوی، يَسْتَغْرِقُنِي وَقْتٌ طَوِيلٌ کي اشْكُلَ الْكَلِمَاتِ. وَمَعَ ذَلِكَ أُثَابِرُ، مَحْدُودِيَّةَ الظُّهْرِ وَكَأَنِّي أَخِيطٌ فِي ضَوْءِ الْقَمَرِ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️۶-وقتی در آینه نگاه میکنم، زن پیری را میبینم؛ یا زن پیری را نمیبینم، چون دیگر کسی حق ندارد پیر شود، پس زنی مسن را میبینم و گاه زن مسنتری که شکل مادربزرگی است که هرگز ندیدمش، یا شبیه مادرم، اگر به این سن میرسید. گاهی هم صورت زنی جوان را میبینم، صورتی که زمانی آن همه وقت صرف آرایشش میکردم، یا برایش افسوس میخوردم، برای صورتی که
حالا در میان صورتم غرق یا شناور شده است، صورتی که به خصوص بعدازظهرها که نور به صورت اریب می تابد، آن قدر شل و شفاف است که میشود مثل یک جوراب بیرونش آورد.