شهید محمدتقی سالخورده

#محمدتقی
Channel
Logo of the Telegram channel شهید محمدتقی سالخورده
@shahidsalkhordehPromote
404
subscribers
1.94K
photos
488
videos
382
links
شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده در ۲۱ فروردین ۹۵ در خانطومان سوریه به شهادت رسید . این کانال توسط خانواده ی شهید سالخورده اداره می شود. ارتباط با ادمین : @HRoshanrouz
🍃«سلام به همه و همه، از همه می خواهم مرا حلال کنند؛ محبت را نسبت به همدیگر فراموش نکنید و تجملات زندگی شما را از هم دور نکند.»

🍃حال داستانی دیگر از شهدای مدافع حرم عمه سادات که #عباس گونه به سوی معشوق خویش پر میکشند...

🍃اینبار اما با وصیتت شروع کردم؛ همانی که گفته بودی مبادا برق #دنیا چشم هایتان را بگیرد و فراموشتان شود که برای چه خلق شده اید.

🍃تو گفته بودی اما ما توان عمل کردن به آن را در وجود خود نیافتیم و اینگونه است که تو رفتی و ما همچنان جامانده ایم

🍃به راستی که الگویت را #حسین_بن_علی(ع) قرار داده بودی و به ادامه ی راه اربابت برای زنده نگه داشتن دینت و #اسلام و دفاع از حریم اهل بیت از سه ساله ات گذشتی و خودت به سمت سه ساله ی ارباب پر کشیدی

🍃در امتحانات خالقت پاک ماندی و درنهایت این تو هستی که با سپاه #مهدیِ_غریبِ_فاطمه چشم های دلتنگ خانواده ات را به قامتت روشن میکنی

#سالروز_شهادتت_مبارک

🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید #محمدتقی_سالخورده

📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۱ فروردین ۱۳۹۵

🥀مزار شهید : مازندران نکا روستای شهاب الدین

🍃🌺🍃🌸
حضور خانوادگی بسیجیان #گردان_عملیاتی_منتقمون لشکر ۲۵ کربلا

بر مزار شهید عزیز #محمدتقی_سالخورده و برگزاری مراسم جشن تولد شهید عزیز و اهدای هدیه به دختر شهید، زینب خانم سالخورده، در سالروز ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

جمعه ۱۹ آذر ۱۴۰۰

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌺🍃🌸
#خاطره
#دلنوشته
از خواهر #شهید_سالخورده

محرم سال ۱۳۹۴ محمدتقی سوریه بود..سفراولش بود که ۵۶ روز طول کشید..
توی حسینیه محلمون هرشب یادی از محمدتقی می کردن و برای سلامتیش صلوات می فرستادن..
وبرای سلامتی اون و همه ی مدافعان حرم دعا می کردن😔
مخصوصا شبی که منسوب به حضرت علی اکبر بود ، جوونای شهاب‌الدین مسئولیت میزبانی شام دادن به عزاداران حسینی رو به عهده گرفتن..
اون شب همش حرف #محمدتقی بود. چقدر اون شب براش گریه کردیم😢😔

یه شب ما سه تا خواهرا تو حسینیه کنار هم نشسته بودیم، گوشیم زنگ خورد ، شماره ی عجیبی بود پیش شمارش 1000بود ، برنداشتم بعدگوشی حمیده زنگ خورد ، یه شماره شبیه مال من ..اونم جواب نداد.. بعد هم گوشی محبوبه زنگ خورد.. هرسه تا شماره تقریباً شبیه هم بودن ، هیچکدوم برنداشتیم.
وقتی خونه اومدم یهو به ذهنم اومد ، نکنه از سوریه بوده باشه!!!
به زنداش نرگس زنگ زدم و ماجرا رو گفتم.

گفت: بله این شماره ها از سوریه هستن..

کلی خودمو سرزنش کردم که حد نداشت.. داداشم دلش هوای خواهراشو کرده بود، اما ما گوشی رو نگرفته بودیم...وقتی باز به زنداش نرگس زنگ زد، زنداداش بهش گفت که خواهرات خیلی ناراحت شدن که گوشی رونگرفتن، ومدام خودشونو سرزنش میکنن،
محمدتقی دوباره زنگ زد این بار گوشی روگرفتم و تا تونستم قربون صدقه ش رفتم..😔😔

اون شبها تا اسم محمدتقی میومد اشکمون بی اختیار جاری میشد، به همه می گفتیم تورو خدا دعا کنین، صحیح وسالم برگرده و.. صحیح وسالم هم برگشت.
.
.
.
.
اما شبهای محرم بعد ...🍃
تا اسم #محمدتقی میاد، باز اشک تو چشمامون حلقه میزنه چون خیلی دلمون براش تنگ شده...😔😢😢

اما این بار دیگه..خیلی دوره..اون قدر دور که صداشم نمی شنویم..گرچه حضورش وحس می کنیم ..ولی..


اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است

این شعر ادامه داشت اگر گریه می گذاشت...😭


#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌺🍃🌸
#خاطره

پای صحبت های یک همرزم...
به یاد #شهید_حاج_عبدالرحیم_فیروزآبادی


#حاج_رحیم آدم زحمتکشی بود و اگه یکی ازش چیزی میخواست تا توان داشت انجام میداد ..
هرکاری ازدستش برمیومد برای دوستانش واطرافیانش انجام میداد.. روراست و صاف و صادق بود..
اهل دروغ و ریا و ادا نبود ..
اگه میگفت عاشق شهادتم واقعا از ته دلش میگفت..
حاج رحیم خانواده دوست بود وعلاقه زیادی به بچه هاش داشت..
برای همه احترام قائل بود ؛ رابطه اجتماعی وبرخوردش با همه خوب بود..

دنبال هیچ پست و مقامی نبود و خودش اگه احساس می کرد که به درد فلان مسئولیت نمیخوره قبول نمیکرد یا اگر بدرد جای دیگه میخوره ومیتونه کاری کنه صادقانه میگفت و میرفت اونجا به نحو احسن کارمیکرد..ندیدم هیچ وقت از کار در بره واز زیر بار مسئولیت شونه خالی کنه..
بعد شهادت حاج رحیم...
یه روز #محمدتقی اومد به من گفت : خانم رحیم خواب دیده که عبدالرحیم گفته دوستاش میخوان بیان پیشش ؛
من به شوخی به محمدتقی گفتم :کی ؟رحیم؟ منکه نمی شناسمش.. محمدتقی هم که دوست نزدیک حاج رحیم بود بشوخی گفت: منم که باهاش رفاقتی نداشتم ..باهم زدیم زیر خنده..
و خیلی زود حاج رحیم به عهدش وفا کرد و محمدتقی جان رو برد پیش خودش ..
وما موندیم و..حسرت و..دلتنگی..😔

راوی : حاج آقا دلاور

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌸🍃🌺
#کتاب
#هفت_روز_دیگر
#خاطرات_شهیدمدافع_حرم
#محمدتقی_سالخورده

علاقه مندان به #خرید_کتاب می توانند بصورت #اینترنتی ، کتاب رو از انتشارات شهید کاظمی خریداری کنند ، تا به آدرسشون ارسال بشه ، روی لینک آبی بزنید 👇👇👇👇👇

مشاهده و خرید کتاب هفت روز دیگر
https://nashreshahidkazemi.ir/148/%D9%87%D9%81%D8%AA-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1.html

🍃🌸🍃🌺

#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌺🍃🌸
#خاطره

ما در یکی از ماموریت ها که پیاده روی داشت، شرکت کردیم..
ولی به هر دلیلی نقشه به دستمون نرسید، بعد ما رسیدیم به یک جایی که نمیدونستیم کدوم طرف بریم ..🌾
تصمیم گیری خیلی سخت شده بود و واقعاً مونده بودیم چیکار کنیم..

به #محمدتقی گفتم : حالا چکار کنیم؟
کدوم طرف بریم ؟ نقشه نداریم...

محمدتقی گفت : شما بشینید اینجا استراحت کنید وقت صبحانه ست، من میرم و زود بر می گردم...

محمدتقی همیشه با وضو بود ، دیدیم رفت یه سمتی ..
یک سربند #یا_زهرا همیشه همراهش بود که قبلاً داده بود برادرش تو سفر کربلا متبرکش کرده بود و خیلی علاقه داشت به اون ..
سربند رو در آورده بود و متوسل به حضرت زهرا (س) شده بود و دو رکعت نماز خوند..🌷

بعد که برگشت گفت : بیاین بریم ..
گفتیم : کجا بریم؟ از کدوم طرف؟

گفت : شما بیاین.. ما اینجا نمی مونیم.
حرکت کردیم و مدتی بعد رسیدیم دقیقا سر هدف..🌷

بعد که بشهادت رسید ، گاهی به رفتارهاش و کارهاش فکر می کنم می بینم واقعاً به اصطلاح سیمش وصل بود...
توی اون شرایط به بانوی بی نشان خلقت متوسل شد و چراغ راهمون شد به مدد خانم فاطمه زهرا (س) ....

راوی : آقای حمزه عالیشاه

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌺🍃🌸
#خاطره

چند ماهی بود که به یکی از نواحی مازندران منتقل شده بودم..یک روز تصمیم گرفتم به بچه های قدیمی سر بزنم و خاطرات شیرین گذشته ای که با آنها داشتم با دیدار دوباره تازه کنم..
وارد محوطه که شدم #محمدتقی و #سیدرضا_طاهر رو دیدم که در حال ورزش بودند و می دویدند..

محمدتقی همین که متوجه حضورم شد به سمتم آمد؛ با همان لبخند ملیح و همیشگی اش..
گفت: به به ستاره سهیل! کجایی؟ کم پیدایی..

گفتم: رفتم در جمع بسیجیان..
محمدتقی گفت: بسیجی ها ،به پاسدارهای خوش تیپ ، خنده رو، منظم و مرتب بیشتر علاقه دارند..
ثابت کن که یک لشکری هستی و پوتین بپوش تا بدانند آماده ی رزم هستی..✌️
و سید رضا هم به نشانه تایید حرف محمدتقی، سر تکان داد و لبخند زد..

دوستان شهیدم..🌷

درست است از قافله شما جا مانده ایم اما..
همیشه آماده رزم هستیم ..

_ راوی: آقای بهنام قاسم پور

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌺🍃🌸
#خاطره

ما در یکی از ماموریت ها که پیاده روی داشت، شرکت کردیم..
ولی به هر دلیلی نقشه به دستمون نرسید، بعد ما رسیدیم به یک جایی که نمیدونستیم کدوم طرف بریم ..🌾
تصمیم گیری خیلی سخت شده بود و واقعاً مونده بودیم چیکار کنیم..

به #محمدتقی گفتم : حالا چکار کنیم؟
کدوم طرف بریم ؟ نقشه نداریم...

محمدتقی گفت : شما بشینید اینجا استراحت کنید وقت صبحانه ست، من میرم و زود بر می گردم...

محمدتقی همیشه با وضو بود ، دیدیم رفت یه سمتی ..
یک سربند #یا_زهرا همیشه همراهش بود که قبلاً داده بود برادرش تو سفر کربلا متبرکش کرده بود و خیلی علاقه داشت به اون ..
سربند رو در آورده بود و متوسل به حضرت زهرا (س) شده بود و دو رکعت نماز خوند..🌷

بعد که برگشت گفت : بیاین بریم ..
گفتیم : کجا بریم؟ از کدوم طرف؟

گفت : شما بیاین.. ما اینجا نمی مونیم.
حرکت کردیم و مدتی بعد رسیدیم دقیقا سر هدف..🌷

بعد که بشهادت رسید ، گاهی به رفتارهاش و کارهاش فکر می کنم می بینم واقعاً به اصطلاح سیمش وصل بود...
توی اون شرایط به بانوی بی نشان خلقت متوسل شد و چراغ راهمون شد به مدد خانم فاطمه زهرا (س) ....

راوی : آقای حمزه عالیشاه

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
مسابقه بزرگ کتابخوانی از کتاب #هفت_روز_دیگر
کتاب خاطرات مربوط به شهید مدافع حرم #محمدتقی_سالخورده
لینک برای شرکت در مسابقه :
http://peykneka.ir/?p=28689

زمان پاسخگویی : ۳۰ دقیقه
تا ساعت ۲۰ امروز دوشنبه اول دی ۹۹ فرصت برای شرکت در آزمون دارید

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
بمان که فلسفه ی این شب دراز این است
که یک دقیقه تو را بیشتر نگاه کنم


امشب یلدا و شب میلاد توست❄️

خودت به داد دل تنگمان برس؛
ما یلدای بی تو را نمی فهمیم #محمدتقی_جان🌷

ابراز ارادت محبان شهید بر مزار شهید سالخورده در سالگرد تولدش

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
مسابقه بزرگ کتابخوانی از کتاب #هفت_روز_دیگر
کتاب خاطرات مربوط به شهید مدافع حرم #محمدتقی_سالخورده

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
مسابقه بزرگ کتابخوانی از کتاب #هفت_روز_دیگر
کتاب خاطرات مربوط به شهید مدافع حرم #محمدتقی_سالخورده

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
#فیلم_کوتاه (( #آستین_های_خالی ))
حائز رتبه ی دوم و دیپلم افتخار کشوری در چهارمین جشنواره ملی فانوس
🎬📽🎬🎥🎞
۱۱/۸/۱۳۹۹
#جشنواره_ملی_فانوس
#نویسنده و #کارگردان : #سیدمجیدمیرحسینی
#فیلمبردار : سعید رجبی
#تدوین : وحید رجبی
#بازیگران : سمانه سادات خرازانی
ملیکا هفتانی
مسعود رضایی
سید مجید میرحسینی
بیاد #شهید سرافراز #مدافع_حرم #محمدتقی_سالخورده
Forwarded from 🕊||عُـروج (نرگس)
محرم سال ۱۳۹۴ محمدتقی سوریه بود..سفراولش بود که ۵۶ روز طول کشید..توی حسینیه محلمون هرشب یادی از محمدتقی می کردن و برای سلامتیش صلوات می فرستادن..
وبرای سلامتی اون و همه ی مدافعان حرم دعا می کردن😔مخصوصا شبی که منسوب به حضرت علی اکبر بود ، جوونای شهاب‌الدین مسئولیت میزبانی شام دادن به عزاداران حسینی رو به عهده گرفتن.. اون شب همش حرف #محمدتقی بود. چقدر اون شب براش گریه کردیم😢😔یه شب ما سه تا خواهرا تو حسینیه کنار هم نشسته بودیم، گوشیم زنگ خورد ، شماره ی عجیبی بود پیش شمارش 1000بود ، برنداشتم بعدگوشی حمیده زنگ خورد ، یه شماره شبیه مال من ..اونم جواب نداد.. بعد هم گوشی محبوبه زنگ خورد.. هرسه تا شماره تقریباً شبیه هم بودن ، هیچکدوم برنداشتیم. وقتی خونه اومدم یهو به ذهنم اومد ، نکنه از سوریه بوده باشه!!!به زنداش نرگس زنگ زدم و ماجرا رو گفتم.گفت: بله این شماره ها از سوریه هستن..کلی خودمو سرزنش کردم که حد نداشت.. داداشم دلش هوای خواهراشو کرده بود، اما ما گوشی رو نگرفته بودیم...وقتی باز به زنداش نرگس زنگ زد، زنداداش بهش گفت که خواهرات خیلی ناراحت شدن که گوشی رونگرفتن، ومدام خودشونو سرزنش میکنن،
محمدتقی دوباره زنگ زد این بار گوشی روگرفتم و تا تونستم قربون صدقه ش رفتم..😔😔
اون شبها تا اسم محمدتقی میومد اشکمون بی اختیار جاری میشد، به همه می گفتیم تورو خدا دعا کنین، صحیح وسالم برگرده و.. صحیح وسالم هم برگشت.
اما شبهای محرم بعد ...🍃
تا اسم #محمدتقی میاد، باز اشک تو چشمامون حلقه میزنه چون خیلی دلمون براش تنگ شده...😔😢😢
اما این بار دیگه..خیلی دوره..اون قدر دور که صداشم نمی شنویم..گرچه حضورش وحس می کنیم ..ولی..
اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
این شعر ادامه داشت اگر گریه می گذاشت...😭
🍃🌺🍃🌸
#خاطره
#دلنوشته
از خواهر #شهید_سالخورده

محرم سال ۱۳۹۴ محمدتقی سوریه بود..سفراولش بود که ۵۶ روز طول کشید..
توی حسینیه محلمون هرشب یادی از محمدتقی می کردن و برای سلامتیش صلوات می فرستادن..
وبرای سلامتی اون و همه ی مدافعان حرم دعا می کردن😔
مخصوصا شبی که منسوب به حضرت علی اکبر بود ، جوونای شهاب‌الدین مسئولیت میزبانی شام دادن به عزاداران حسینی رو به عهده گرفتن..
اون شب همش حرف #محمدتقی بود. چقدر اون شب براش گریه کردیم😢😔

یه شب ما سه تا خواهرا تو حسینیه کنار هم نشسته بودیم، گوشیم زنگ خورد ، شماره ی عجیبی بود پیش شمارش 1000بود ، برنداشتم بعدگوشی حمیده زنگ خورد ، یه شماره شبیه مال من ..اونم جواب نداد.. بعد هم گوشی محبوبه زنگ خورد.. هرسه تا شماره تقریباً شبیه هم بودن ، هیچکدوم برنداشتیم.
وقتی خونه اومدم یهو به ذهنم اومد ، نکنه از سوریه بوده باشه!!!
به زنداش نرگس زنگ زدم و ماجرا رو گفتم.

گفت: بله این شماره ها از سوریه هستن..

کلی خودمو سرزنش کردم که حد نداشت.. داداشم دلش هوای خواهراشو کرده بود، اما ما گوشی رو نگرفته بودیم...وقتی باز به زنداش نرگس زنگ زد، زنداداش بهش گفت که خواهرات خیلی ناراحت شدن که گوشی رونگرفتن، ومدام خودشونو سرزنش میکنن،
محمدتقی دوباره زنگ زد این بار گوشی روگرفتم و تا تونستم قربون صدقه ش رفتم..😔😔

اون شبها تا اسم محمدتقی میومد اشکمون بی اختیار جاری میشد، به همه می گفتیم تورو خدا دعا کنین، صحیح وسالم برگرده و.. صحیح وسالم هم برگشت.
.
.
.
.
اما شبهای محرم بعد ...🍃
تا اسم #محمدتقی میاد، باز اشک تو چشمامون حلقه میزنه چون خیلی دلمون براش تنگ شده...😔😢😢

اما این بار دیگه..خیلی دوره..اون قدر دور که صداشم نمی شنویم..گرچه حضورش وحس می کنیم ..ولی..


اینک دلم به یاد برادر گرفته است
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است

این شعر ادامه داشت اگر گریه می گذاشت...😭

راوی : نرگس سالخورده

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌺🍃🌸
#خاطره

ما در یکی از ماموریت ها که پیاده روی داشت، شرکت کردیم..
ولی به هر دلیلی نقشه به دستمون نرسید، بعد ما رسیدیم به یک جایی که نمیدونستیم کدوم طرف بریم ..🌾
تصمیم گیری خیلی سخت شده بود و واقعاً مونده بودیم چیکار کنیم..

به #محمدتقی گفتم : حالا چکار کنیم؟
کدوم طرف بریم ؟ نقشه نداریم...

محمدتقی گفت : شما بشینید اینجا استراحت کنید وقت صبحانه ست، من میرم و زود بر می گردم...

محمدتقی همیشه با وضو بود ، دیدیم رفت یه سمتی ..
یک سربند #یا_زهرا همیشه همراهش بود که قبلاً داده بود برادرش تو سفر کربلا متبرکش کرده بود و خیلی علاقه داشت به اون ..
سربند رو در آورده بود و متوسل به حضرت زهرا (س) شده بود و دو رکعت نماز خوند..🌷

بعد که برگشت گفت : بیاین بریم ..
گفتیم : کجا بریم؟ از کدوم طرف؟

گفت : شما بیاین.. ما اینجا نمی مونیم.
حرکت کردیم و مدتی بعد رسیدیم دقیقا سر هدف..🌷

بعد که بشهادت رسید ، گاهی به رفتارهاش و کارهاش فکر می کنم می بینم واقعاً به اصطلاح سیمش وصل بود...
توی اون شرایط به بانوی بی نشان خلقت متوسل شد و چراغ راهمون شد به مدد خانم فاطمه زهرا (س) ....

راوی : آقای حمزه عالیشاه

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌺🍃🌸
#خاطره
#شبهای_عملیات_در_سوریه

اونجا نیروها رو پیاده کردیم ، همه توجیه شدن و با #ابوتراب و #علی_تمام_زاده و یکی از بچه ها جلو حرکت کردیم..
بقیه نیروها پشت سر ما ، رسیدیم به خاک ریز تل افغان ..

نیروها رو پشت خاک ریز چینش کردیم ؛ به نیروها گفتیم سنگر بسازن
منم چون بیل کم بود چاره نداشتم با دستم شروع کردم به ساخت سنگر ؛

هوا سرد بود یه سنگ کوچیک برداشتم خاک می کندم بعد خاک می ریختم .. دستام درد اومده بود ؛ انگشتام دیگه طاقت نداشتن.. تاچند روز بعد عملیات هم انگشتام درد می کرد و پوست داده بودند ..ولی چاره ای نبود ؛ چون روز که می شد اونجا خمپاره دشمن امان نمی داد.
باید جان پناه میساختیم ، میرفتیم اونجا پنهان می شدیم تا از خمپاره های دشمن در امان باشیم و توی این مدت سمت چپ ما با دشمن درگیر بود ..
رگبار می زدیم که دشمن بفهمه ما اینجا هستیم که اگه بیان جلو می زنیم.. ، اعلام حضور می کردیم..

بعد نیروهای خط شکن هم به ما اضافه شدن
به #ابوعلی (شهید عطایی)گفتیم : برید جناح راست پشت خاک ریز ..
که بعد از چند ساعت دستور اومد نیروها برن سمت باغ مثلثی برای درگیری با دشمن ..
بمن هم گفتن تو با نیروها اینجا باشین و #ابوتراب با صد نفر از نیروها رفتن و من با 50 نفر موندیم با نیروهای خط شکن که فرمانده اونها #شهید_ابوعلی بود..

درگیری خیلی نزدیک بود بچه ها تا 30 متری دشمن رفتن که خوردن به کمین دشمن.. 6 نفر از بچه ها شهید شدند و بقیه زمین گیر شده بودن
چند نفر هم زخمی ؛ و چند نفر هم رفتن توی ساختمون نزدیک باغ ..

تا صبح این وضعیت ادامه داشت که خمپاره خودی خورد سمت بچه ها ،
ابوعلی داد زد : زدین به ما؛
منم به یکی از بچه ها گفتم اینجا باش
تا من برم ادوات ، خمپاره چی ها رو توجیه کنم که به خودی نزنن..
تحت یه شرایط سخت ، پیاده خودمو به ادوات رسوندم و جریان روگفتم..

درگیری زیاد شده بود ؛ دشمن با قدرت زیاد اومده بود تا اینکه توی بیسیم صدای #محمدتقی روشنیدم که زمین گیر شده .. گویا با یه نفربر رفته بود کمک کنه زخمی ها رو بیاره که خودش ...

#ادامه_دارد ..
( ۲ )

راوی : آقای محمود اندی

#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده
#کانال_شهیدسالخورده
@shahidsalkhordeh

🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌸🍃🌺
#خاطره
#شبهای_عملیات_در_سوریه ..

توی اتاق بودیم که اومدن دنبالمون و گفتن فرمانده با شما کار داره..

ما هم رفتیم؛ حاجی اومد گفت: میخوایم عملیات انجام بدیم و نقشه رو باز کردن که برنامه ریزی کنیم که یهو به ما گفتن میخوان عملیات جدید شروع کنن ؛ والحمره و الخلصه رو آزاد کنن ..

ما رو دو تا ، دو تا بین بچه های فاطمیون تقسیم کردن ؛ من با یکی از بچه ها قرار شد کنار یه گردان فاطمیون از یک جناح وارد عمل بشیم ؛ و #محمدتقی و یکی دیگه از بچه ها از جناح دیگه..

وچون از منطقه ای که محمدتقی قرار بود بره اطلاع داشتم با هم درباره چگونگی وارد عمل شدن داشتیم بحث و بررسی میکردیم ..
بعد دقایقی به ما اطلاع دادن که دشمن از سمت قراصی به طرف سابقیه و تل افغان ، حمله سنگینی کرده..

جلسه نیمه تمام موند.. رفتیم توی اتاق که فرمانده تیپ اومد گفت: چه کسانی قرار بود با گردان ابوتراب برن؟
من گفتم : من ..

ولی واقعیتش اول یه کم استرس داشتم.. علتش اتفاقات عملیات قبلی بود که روستای قراصی رو ازدست دادیم و اعتمادم از دست رفته بود ..

محمد تقی میدونست چی توی دلمه.. داشتم مجهّز می شدم برای رفتن که محمدتقی بمن گفت: بذار من برم..

گفتم : نه خودم میرم ؛بعد از بچه ها خداحافظی کردیم به سمت گردانی که قرار بود بریم خط حرکت کردیم ..

هنوز یه کم استرس داشتم..

#ابوتراب فرمانده گردان فاطمیون گفت : حاجی! ساکتی؟ گفتم: چیزی نیست ..
بعد رسیدیم به یه مقری که اونجا #علی_تمام_زاده رو دیدم ..و رفتار ابوتراب و بچه های دیگه رو که دیدم روحیه م خیلی بهتر شد...

شهید تمام زاده با شجاعت تمام شعار میداد : بریم جلو بریم جلو..
احساس کردم این نیروها با بقیه فرق دارن.. اهل جنگ هستن ؛ روحیه حماسی و جنگاوری دارن..اهل عقب نشینی نیستن
قبلاً هم محمد تقی گفته بود که اینها چه جوری هستن و ازشون خیلی تعریف کرده بود و همش بهش میگفتم خوش بحالت ...

رفتم جیبمو پر ازنارنجک و فشنگ کردم. بعد برگشتم باماشین با نیروها حرکت کردیم سمت تل افغان ✌️

- ادامه دارد...
(۱)

راوی : آقای محمود اندی

@shahidsalkhordeh
Forwarded from سنگر آسمانی ها 🥀🕊 ("313" .)
تاریخ بوقت چهارمین سالروز شهادت🌷🕊

#مصاحبه_مجازی با
خواهرشهید مدافع حرم
#محمدتقی_سالخورده

پنجشنبه 21فروردین 1399
#ساعت22 به صورت آنلاین

در کانال سنگر آسمانی ها:
https://t.center/shohadaii_95

مهمان شهدا هستید...
🌹🌹🌹🌹🌹
More