🍃🌺🍃🌸یک تلنگر..
یک وعده..
هرروزم با دوستام میگذشت.یا دوستای مجازی یا واقعی.
خودمم میدونستم گناهام از خط قرمز گذشته.ولی دیگه راه فراری نبود برام..
یه جورایی غرق شده بودم.
شهدا رو دوست داشتم . احترام خاصی واسشون قائل بودم . اما شیطنتای جوونیمم سرجای خودش بود.
تا اینکه گفتن
شهید مدافع قراره بیارن.
#شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹تا اون موقع نمیدونستم این شهدا کجا میرن می جنگن.برای چی میرن اصلن..
گفتن شب وداع هست فلان تاریخ.یکی از دوستام زنگ زد گفت میریم باهم؟گفتم خسته م.دوست دارم بیام اما حوصله ندارم آماده شم.
گفت: پاشو بیا شبه کسی نمی بینتت بخوای یه ساعت خودتو آماده کنی.با ماشین بابام میریم باهمم میایم.
گفتم: باشه.
رفتیم تو مصلا.واااای وقتی اون مداح میخوند من دیگه بغضم شکست.هق هق میکردم.
این شبم گذشت.تا روز تشییع جنازش.قرار نبود برم..بازار یه کاری داشتم که باید میرفتم.
تو راه دیدم
شهید سالخورده رو میارن.دقیقا روی پل بود.
نمیتونستم بگذرم بین این همه آدم.برگشتم که بیام خونه.وسطای راه اومدم گفتم تا اینجا اومدم لااقل تو ثوابش شریک شم.
دوستمو و وسط جمعیت دیدم باهم رفتیم روستای شهاب الدین.
اول روستا پیاده شدیم تا گلزار شهدا که میخواستیم بریم پشت ماشینی که بلندگو میبرد؛عکس
شهید بود.
من از اول روستا تا آخر گریه میکردم.دست خودم نبود.نمیدونستم این اشکا از کجا میومد حتی.رفیقم باتعجب فقط نگام میکرد گفت؛اووی چته لوس.بسه اینجاغش میکنیا.گفتم بخدا دست خودم نیست.
عکسشو نگاه میکردم میگفتم میگن شهدا نظردارن بهمون؟ اگه واقعیت داره میخوام تو بشی
شهید منتخبم.
باید کاری کنی من دیگه ازین گناها دست بردارم. من تا گلزار گریه کردم و باعکسش حرف زدم.
😔این نیز گذشت.من تا یک هفته چادری شدم.اما بعدش دوباره همون آدم قبلی شدم.
این وسط اتفاقای زیادی افتاد.بعد چند ماه یهو کلیپ داداش محمد بادخترشو دیدم که بادخترش حرف میزد.
خیلی منقلب شدم وگریه کردم..بهش گفتم قرار بود
شهید منتخبم باشی.دیدی دروغ میگفتن این آدما؟
من ازت خواستم کمکم کنی.پس چی شد؟
همون شب خوابشو دیدم.
😭دوشب پشت سرهم خوابشو دیدم.
دیدم داداش محمدتقی رو به روم ایستاده. قرآن دستشه .قرآن باز شده بود.نگام کرد بهم گفت؛تو حجابتو نگه داشته باش.بعد اون دستشو گذاشت رو قرآن گفت؛من قسم میخورم به این قرآن اون دنیا شفاعتت کنم.
یهو از خواب بیدار شدم.دیدم موقع اذان صبحه.گریه م گرفت .گفتم داداش! من لیاقت این خواب و نداشتم.
دیگه ازون به بعد من یه چادری محجبه شدم.توی جمع دوستام که قرار میگیرم، تیکه می پرونند بخاطر حجاب و چادرم.اما سریع به اون خواب فکر میکنم.میگم حرف داداش شهیدم از حرفای شما باارزش تره برام..
من قبلا حتی نماز نمیخوندم.الان همیشه سعی میکنم نمازم اول وقت باشه.خیلی تغییر کردم.و این محجبه شدنم رو مدیون داداش شهیدم هستم.
🌹روزایی که دلم میگیره سریع آژانس میگیرم میرم مزارش کلی باهاش درد دل میکنم.آروم که میشم میرم.منی که هنوز یه بارم ندیده بودمش و نمیشناختمش.
دلم می خواد به همسن وسالام به دهه هفتادیا بگم که کافیه با یه
شهید رفیق بشن.
متوجه میشن شهدا واقعا زنده اند
🌹#من_و_رفیق_شهیدم#شهیدمدافع_حرم_محمدتقی_سالخورده#کانال_شهیدسالخورده @shahidsalkhordeh🌹🌹🌹🌹🌹