﷽
.
🔰#قسمتششم.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم#شاید_مرا_بخری_نوکرت_شومزود باب رفاقت را باز میکرد،با شوخی و مسخره بازی.
پاتوق می کرد و بعد یکدفعه دستیک روحانی را میگرفت میآورد وسط.
از برخورد و کارهایش خوشم میآمد.
سال آخر دانشگاه بند و بساط و چمدانم را بردم خانه شان به قول خودش گفتم:(( من هم بازی)).
اصلا بروی ما نیاوردند که دانگ کرایه بده.
اصلا برایش پول مطرح نبود.
یک کارت بانکی داشت که همه رمزش را میدانستند.
تو کار فرهنگی تا وقتی داشت،خرج میکرد . میگفت که بچهها بخورند.
خودش هم خوش خوراک بود. یعنی ناهار و شام که حتما می بایست به راه باشد، آن هم پختنی. بنده شکم نبود می خواست اینطوری جمع رونق پیدا کند.
محرم ها می گفت: که عدسی بخوریم تا اشک چشممان زیاد شود.
گوشت بخوریم تا جان داشته باشیم سینه بزنیم.
سفره میانداخت حتماًمیبایست سس سر سفره باشد،آب میوه هم همینطور .
پولش که تمام می شد خیلی خوشگل و با ادب می فهماند که من دیگر پول ندارم.
توی خوابگاه، اتاق ما بهترین اتاق بود به نسبت به بقیه،هم مادی هم معنوی ونظافت و غذا پختن و رعایت حلال و حرام.
یک کاغذ روی دیوار داشتیم که حساب کتاب ها را می نوشتیم. فلانی اینقدر بدهکار است.
بعد میگفتیم : ((نده،حلال!))
محمد حسین دوست نداشت حساب کشی شود.
در بحث کمک کردن و نظافت و ظرف شستن همیشه پیشقدم بود. مدیریت می کرد که یک نفر جور همه را نکشد.
توی خیمه ناراحتی محمدحسین برای همه بدترین تنبیه بود.
توی روز نمی خوابیدم محمدحسین می خوابید و ۳۰ ثانیه بعد خوابش می برد، اگر پایم را دراز می کردم مثل فشنگ میپرید.
تقصیری نداشت ،میگفت:توی دبیرستان سپاه به ما یاد دادند بیدار بخوابیم.
خوابش سبک شده بود.
یک جورایی هوای من را داشت کم کم باب شد بهش می گفتم بابا .
گاهی هم ک از من بی خبر بود،
زنگ میزد و میگفت:تو نباید احوال بابات رو بپرسی؟
یا مثلا روز پدر که میشد زنگ میزد و میگفت: روز پدر رو نمیخوای تبریک بگی؟بعد قطع میکرد.
من دوباره زنگ میزنم تبریک می گفتم .
با جوّ رفاقتی ک بینمان بود،واقعا توی یزد نبود پدرمان را حس نمی کردیم.
به من و یکی دوست هایم میگفت: شما دو تا داداش هستین. دعوا نکنین!
یک روز عید غدیر زنگ زد. کرج بودم.
گفت: وضو داری؟گفتم:نه
گفت :وضو بگیر دوباره زنگ میزنم .گفتم: برای چی؟
گفت :میخوام صیغه ت کنم!
وضو گرفتم و نشستم رو ب قبله. زنگ زد.
گفت:صحبت من که تمامشد تو بگو قبلتُ.
خلاصه از پشت تلفن عقد اخوت خواند و ماهم شدیم داداش صیغه ای محمد حسین.
بعد گفت:یکی از شروط برادر صیغه ای شفاعته.
هرکس زود تر بره بهشت،داخل نمیشه تا برادرش بیاد!
#ادامه_دارد...
.
#دلتنگ_تر_از_دلتنگ#دلتنگی#شهادت#حاج_عمار#م_ح_م_خ#همت_مقاومت#شهید_حاج_عمار#الهی_پرواز_شهادت#فدایی_حضرت_زینب#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا #اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهدا#شهید_محمدحسین_محمدخانی .
#به_امید_وصال