﷽
.
🔰#قسمتسوم
.
میگفت: «ما که از معتاد کمتر نیستیم. اونا برای خلاف خودشان چندنفری دور هم جمع میشن.
ماهم باید برای امام حسین همین طوری باشیم.»
میگفت: «حالا که خدا به تو این نعمت و ذوق شعر روداده، پس چرا نمیخوای برا امام حسین خرجش کنی؟»
من را انداخت در این وادی؛شروع کردم.
هیچوقت برای هیچ مداحی شعر آماده نکرده بودم،زنگ میزد و برای هیئت شعر می خواست. شعرهایم خیلی خراب بود، بی وزن و قافیه؛ ولی استفاده می کرد.شب میرفتم هیئت میدیدم دارد همانها را می خواند.همین انگیزه ای شد که ادامه دهم.
خودش می گفت که در این سبک بگو؛مداح های دیگر این کار را نمی کردند،میگفتند وقتی شعر فلانی قوی تر است، چرا شعر تو را بخوانم؛ولی محمدحسین شعرهای من را می خواند. سبکهایی را که خوشش می آمد و اثرگذار بود،دنبال میکرد خودش شاعر بود و می توانست تمام شعر را دست کاری کند یا شعرم را اصلا نخواند؛ اما باهم می نشستیم و این شعرها را اصلاح میکردیم
این قصه ها ادامه داشت تا سفر کربلا؛هزینه اش زیاد میشد؛نمی توانستم زیر بار بروم؛ گفت: «من اسمتو مینویسم، الباقی خودش جور میشه.» با چند نفر دیگر شریکی هزینه کربلا رفتن من را ردیف کردند.
نجف از موقعیت زیاد استفاده نکردم. مرتب میگفت:«دنبال بازی نباش، دیگه از این موقعیت ها گیرت نمیاد!» قرار شد توی کربلا هم اتاقی ام را عوض کند.واقعا میگشت و آدم هارا عوض میکرد.
وارد کربلا که شدیم یک لحظه به خود آمدم به امام حسین گفتم که می خواهم یک حادثه از کربلا را درک کنم و آن صحنه برایم تداعی بشود تا شعر بگویم.توی زیارت اول روضه حضرت علی اصغر برایم مجسمه شد وحشتناک گریه میکردم نفسم برید در عمرم انقدر گریه نکرده بودم تمام صحنهها می آمد جلوی چشمم حتی توی هتل هم که رسیدیم آرام نمی گرفتم یکی یکی بچه ها می آمدند که ببینند چه خبر است گفتم که به محمدحسین بگویید بیایدمیخواستم حرف بزنم؛شاید سبک شوم؛آمد و در را بست،و گفت که اگر بخواهی اینطور ادامه بدهی کم می آوری قضیه را بهش گفتم شروع کرد به روضه خواندن و گریه کردن هی میگفت: «مصیبت خیلی سنگین تر از این حرفهاست!»
.
#دلتنگ_تر_از_دلتنگ
#دلتنگی
#شهادت
#حاج_عمار
#م_ح_م_خ
#همت_مقاومت
#شهید_حاج_عمار
#الهی_پرواز_شهادت
#فدایی_حضرت_زینب
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهدا
#شهید_محمدحسین_محمدخانی .
#به_امید_وصال