﷽
.
🔰#قسمتچهارم
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#شاید_مرا_بخری_نوکرت_شوم
صدا زد ،رفتم توی اتاق.
پاچه شلوار کردی اش را زد بالا.ران پایش را نشانم داد و پرسید: به نظرت چرا اینطور شده؟! رانش کبود بود گفتم با موتور جایی نخوردی؟ گفت نه اگه جای خورده بودم باید شلوارم هم پاره می شد.
نگران شدم دو سه ساعتی گذشت یک دفعه توی ذهنم جرقه خورد. یادم آمد.
موقع مداحی با یک دستش میکروفون و برگه شعر را می گرفت،با آن یکی دستش می زد روی پا. گفتم وقتی از خود بیخود میشی، نمیفهمی داری چه بلایی سر خودت میاری!
روح و روانش با امام حسین علیه السلام بود.
اسم هیئت با دل و جانش بازی میکرد .چشمانش برق میزد .وقتی میدانست امشب هیئت داریم، مشعوف می شد.
همه جا هم نمی رفت؛ مخصوصا هیئت هایی که به سبک لس آنجلسی سینه می زدند .
می رفتیم پاساژ مهستان، کتابهای شعر آئینی پیدا میکرد .آن وسط حواسش به همه جا بود . میرفتیم طبقه دوم، سمت چپ ،انتهای سالن، مغازه بزرگ دو دهنه ای بود که تابلو و وسایل تزیینی مذهبی خوشگل میفروخت. برای بچههای خواهرش و پسرعمویش کادو میخرید.
سبک هایی را که به ذهنش می رسید، مینوشت گاهی اوقات شعر هم میگفت. برای مراسمی که میخواست بخواند ،سه چهار ساعت توی خودش خلوت می کرد. به بهانه شعر پیدا کردن،میرفت گوشه اتاق می نشست. از روی لهوف برای خودش روضه می خواند . می گفت تا وقتی خودم درک نکنم،چطور اشاعه بدهم؟ مقید بود مداح باید همیشه توی جیبش شعر داشته باشد که اگر فرصتی پیش آمد بتواند مجلس را گرم کند.
از یکی از علما شنیده بود بر قرائت زیارت آل یاسین استمرار داشته باشید.
اول آموزش قرآن بود. قرآن خواندن ما جز کارهایی نبود که بخوان و برو.
حلقه داشتیم یک نفر میآمد تجویدیاد می داد ،بعد آل یاسین خوانده میشد و بعدش سخنرانی. روی سخنرانی ها حساسیت به خرج میداد و میگفت کسی که شور دارد و در هیئت شرکت میکند، باید شعورش هم بیشتر شود.
تا میتوانست حاج آقا مهدوی نژاد را دعوت می کرد، گاهی هم حاج آقا صداقت را .در مناسبتها و مراسمهای رسمی تر سعی میکرد حاج آقای صدرالساداتی را دعوت کند؛ مسئول دفتر نهاد رهبری دانشگاه.
بچه های کادر باید پای سخنرانی می نشستند میگفت :خودت اگر ننشینی دیگران هم نمینشینن. موقع سیاهی زدن از بچهها کمک میگرفت.حتی نذری جمع میکرد.
-نمیخوای دخیل سفره امام حسین بشی و ثواب ببری؟
یک وقت هایی میتوانست پول را جورکند؛ ولی دوست داشت دیگران هم در این کار خیر سهیم باشند .چون جمع دانشجویی بود؛ سعی میکردیم حتماً شام بدهیم،سالاد الویه ،فلافل،غذاهای جوانپسند. ندیدم تو آن چند سال بعد از هیئت بنشیند سر سفره .دور می چرخید .شامش را سرپا می خورد .کسانی را که جدید آمده بودند شناسایی می کرد می رفت خوش و بش و حسابی تعارف شان میکرد.
این غذا خوردن و غذا دادن محبت بین بچه ها را زیاد می کرد .می گفت :بعد از هیئت در دل بچه ها فرح ایجاد می شود .برای همین روی سفره انداختن خیلی مانور میداد.
تیر خلاص رفاقت را لابه لای غذاخوردن میزد،
کلید جذب بچه ها و نگه داشتن هیئت را محبت می دانست...
#ادامه_دارد...
.
#دلتنگ_تر_از_دلتنگ
#دلتنگی
#شهادت
#حاج_عمار
#م_ح_م_خ
#همت_مقاومت
#شهید_حاج_عمار
#الهی_پرواز_شهادت
#فدایی_حضرت_زینب
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهدا
#شهید_محمدحسین_محمدخانی .
#به_امید_وصال