شهدای مدافع حرم

#شهادتش
Канал
Логотип телеграм канала شهدای مدافع حرم
@shahidan_zeynabyПродвигать
87
подписчиков
16,1 тыс.
фото
1,6 тыс.
видео
149
ссылок
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🌹بیاد شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبری(کمیل)🌹
همسر #مدافع_حرم حمید_سیاهکلی_مرادی تعریف می کرد:

همسرم پسر عمه ام بود.
آبان ۹۱ #عقد کردیم و ۱ ماه بعد‌ همزمان با#عید_غدیر_خم عروسی برگزار شد.

#عشق واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت رو راضی میکنه.
از علاقه و شوقش برای رفتن به #سوریه و #شهادت آگاه بودم و بهمین دلیل
برای رفتنش رضایت داشتم.

شب آخر به همسرم گفتم : نمیدونم زمان عملیات چه شبیِ، اما بشین برات حنا ببندم.
رو مبل کنار بوفه نشست و موها،محاسن و پاهاش رو حنا بستم.
مسواکش رو که دیگه لازم نداشت، بیرون انداخت و مسواک دیگه ای برداشت.
اما من مسواک قبلیش رو برداشتم و گفتم میخوام یادگاری بمونه.
گاهی انگار برخی احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی میدن.
اونشب تا صبح خوابم نمیبرد وبه همسرم که خوابیده بود، نگاه می کردم تا ببینم نفس میکشه. ساعت۴صبحانه آماده کردم و وقت رفتن۳بار توکوچه به پشت سرش نگاه کرد.چهره خندانش رو هیچو‌قت فراموش نمی کنم .
موقع خداحافظی گفت :
«دلم رو لرزوندی اما ایمانم رو نمیتونی بلرزونی»
بعد از#شهادتش شبی که در#معراج بود، ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و حلالم کنه
همسرم همیشه پاییز رو دوست داشت و بهترین اتفاقات زندگی‌ اش در#پاییز رقم خورد.#کربلا رفتن #عقد #ازدواجش #شهادت.

صبحی که میرفتن. گفتم کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره.
دوباره ته دلم می گفتم نه، بخدا راضی نیستم درد بکشه
💑#دوست_دارم و #عاشقتم💑 رو راحت بیان میکردن.
قبل رفتن گفتن : فرزانه من پشت تلفن نمیتونم جلوی دوستام بگم
💖#دوستت_دارم💖 چیکار کنم؟
گفتم : تو بگو یادت باشه،من یادم می افته.
موقع پایین رفتن از پله ها می گفت : یادت باشه، یادت باشه.
منم میگفتم : یادم هست،یادم هست .

دست زدم دیدم خیلی سرد بود. وقتی دستاش سرد بود
میگفت : فرزانه با دستات گرمش کن.
تو اون ۱۵ دقیقه نمی دونستم چی بگم. فقط بغلش می کردم می گفتم:
💖#خیلی_دوستت_دارم_عزیزم💖#خیلی_دوستت_دارم💖

همه لحظات حسش میکنم.خاکُ می بوسیدم ومی ریختم روش.
می گفتم تا ابد همسر منو ‌ببوس.
گفتم: تو چقدر از من خوشبخت تری که میتونی تا قیامت همسر منو در آغوش بگیری.

کفشاشو می پوشم.حس می کنم پاهام به پاهاش می خوره
همیشه وقتی ماموریت🌹 گل 🌹 میخرید.
بهش گفتم عزیزم از این به بعد من باید برات🌹 گل 🌹 بیارم.
#شهادت پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن.

در مدتی که به سوریه رفته بود، چند بار تماس گرفت.
آخرین بار بسیار خوشحال بود و از زیارت حرم حضرت زینب (س) تعریف میکرد.۱۲ ساعت بعد به شهادت رسید،آنطور که هم رزمانش تعریف میکنند.
خمپاره‌ای به نزدیکی همسرم و چهار نفر از همرزمان برخورد می کند که شهید سیاهکالی از همه نزدیکتر بوده و پای راستش به ‌شدت مجروح می شود، پای چپ نیز می شکند و سر و صورتش نیز آسیب می بیند.
در لحظات آخر چند ثانیه دستش را بر پیشانی قرار می دهد و نام امام زمان (عج) و سید الشهدا (ع) را می برد تا به شهادت می رسد.

@shahidan_zeynaby
⚘﷽⚘

#هادی_دلها...

بار آخری كه می خواست برای مبارزه با #داعش اعزام بشه، همون طوریکه از بقیه شنیده بودم که شهدا رفتارشون فرق می کنه رو با چشم خودم دیدم.

به سراغ وسايل شخصي اش رفت و هر آنچه كه داشت به ديگران #بخشيد !
از کسانیکه ازش دلخور شده بودند #حلالیت طلبید
#وصيت_نامه اش را هم نوشت، درست یک هفته قبل از #شهادتش...


#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#یادش_باصلوات


@shahidan_zeynaby
#بس_کن_مادر_شهید 😭
#ننه_علی

پسرش شهید #علی_محمدرضایی سال ۶۳ طی عملیات شناسایی در #مریوان یک پایش را جا گذاشت اما باز به #جبهه ها بازگشت اما با #پای_مصنوعی!! لابد سفره جبهه ها هم مثل#سفره_انقلاب پربرکت بوده!!

این بازگشت منجر شد به#شهادتش در #کربلای_۴...  #بیسیمچی ما #شهید شد و پیکرش ماند،
ماند تا #مادر_۳۱_ سال_چشم_انتظار جگر گوشه اش استوار بماند آرام در خلوتش گریه کند و پسر بعدی را #زینبی وار این بار به معرکه #سوریه بفرستد تا شود #مدافع_حرم زینبی....
چه سرنوشتی دارد این مادر قصه ما
این یکی هم باز نامش ثبت شد #شهید #جاوید_الاثر #حمید_محمدرضایی ...

علی که دید مادر تنها شده یکسال پس از #شهادت_برادرش در#سوریه، میل بازگشت به خانه کرد بعد از ۳۱ سال... شاید هم تاب غصه و تنهایی مادر را نداشت!

مادر 
حمید حمید مکن، تاب ندارد علی تو.. مویه مکن بر سر پاره های خاکی تنم...

#پسران_گمشده
#بس_کن_مادر_شهید

@shahidan_zeynaby
وقتی خبر #شهادتش را شنیدم رفتم منزلشان🏡 و #مادرش را دیدم. عکس #شهید_بیضایی بر دیوار اتاق نصب بود، به مادر شهید شجاع گفتم: هادی می گفت: می‌خواهم انتقام شهید بیضایی را بگیرم👊

🌷مادرش همینطور که اشک می ریخت😢 گفت: وقتی آقای بیضایی به #شهادت رسید🕊 عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد، این عکس را برای همیشه نگه دار👌 مادر، شهید بیضایی به گردن من خیلی #حق داشته است.

#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهید_هادی_شجاع
🍃🌹🍃💕

@shahidan_zeynaby
در خانه مدام احساسش می‌کنیم و با او حرف می‌زنیم...
صبح که دلم برایش تنگ می‌شود و گریه می‌کنم😭 شب به خوابم می‌آید و من را دعوا می‌کند و می‌گوید «برای چه ناراحتی؟».از نحوه #شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمی‌گفت و دوستش که در #سوریه با او بود از جواب دادن طفره می‌رفت...
هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود, در شب شهادت امام رضا حالم خیلی بد شد و خوابیدم همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمد🍃 و به صورت واضح می‌گفت «فلانی را اینقدر سوال‌پیچ نکن وقتی سوال می‌کنی اون غصه می‌خوره😔دوست داری نحوه #شهادت من را بدانی من بهت می‌گویم»
و من را برد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه شهادت و #پیکرش را به من نشان داد که حتی بعد از این خواب نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم آنها تعجب کردند😳😳 و گفتند شما آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید.

راوی خواهر شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌺🍃
#سالگرد_شهـادت

@shahidan_zeynaby
#تلنگر

📌 عڪسی از لحظه‌ اصابت گلوله دشمن به یڪ بسیجی و #شهادتش
این بخشی ازتابلوی #هویت_ملی ماست...

⇦ یادمان باش هزاران جوان این چنین برخاڪ افتادند تا ما بر خاڪِ ذلت نیفتیم...‌!

@shahidan_zeynaby
خواهرش خواب #شهادتش رو دیده بود با محمد تماس گرفت و داستان #خواب رو براش تعریف کرد.

بعد از کمی صحبت، خواهرش #حسرت خورد.محمد بهش گفت:خواهرم اگر دوست داری به مقام شهادت برسی بهترین #همسر برای شوهرت، بهترین #مادر برای فرزندانت باش.

اگر همین دو کار را انجام بدی مطمئن باش به مقام #شهادت می رسی

#شهید_محمد_بلباسی🌷
به روایت همسر


@shahidan_zeynaby
🌷همسر شهید :

سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با #شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو

من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید...
اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم...

#شهادتش را از شهید تورجی زاده خواست...

#شهید_مسلم_خیزاب
#ایام_شهادت

@shahidan_zeynaby
اسم گردانش یا زهرا ( سلام الله علیها ) بود، #ارادت زیادی هم به حضرت زهرا داشت✌️
بعد از #شهادتش توی خواب ازش پرسیده بودند: کجایی ؟
هیچ نگفته بود ...!

فقط دستش رو گذاشته بود روی نام #حضرت_زهرا ( سلام الله علیها ) که روی پیشونی بندش بود ❤️

#شهید_محمود_اسدی_پور 🌷


@shahidan_zeynaby
#خاطرات_شهدا🌷

💠 #اشکهای_جاری_خودرا_آماده_کنید

🍃🌹آخرين نماز صبح «علاء نجمه» نماز #وداع او بود، گويی ديگر دنيا برايش تنگ شده بود و فرصتی برای برآورده شدن آرزوی مادرش و ديدن او در لباس #دامادی باقی نمانده بود

🍃🌹كسی فكر نمی كرد متنی را كه در صفحه شخصی‌اش در فيسبوك نوشته است وداع آخر قبل از #شهادتش باشد و بعد از آن نوبت ديگران است كه درباره «علاء» بنويسند

🍃🌹او چند روز قبل از شهادتش نوشت: «اشک‌های جاری خود را آماده كنيد»
اين جمله را درباره استقبال از #عاشورای حسينی نگاشت

🍃🌹«علاء» آماده شهادت بود، آماده ديدار محبوب... روز شهادت «علاء» روزی بود كه حتی سنگ‌ها هم به حالش گريستند و خاک‌های زمين طاقت نداشتند تا روی زيبايش را بپوشانند

🍃🌹چه سخت بود وداع آخر #مادر شهيدی كه تنها آرزويش داماد كردن پسر #يتيمش بود در حالی كه بايد او را در لباس سفيد و كفن بدرقه می‌كرد

#شهیدمدافع_حرم_لبنانی
#شهید_علاء_حسن_نجمه🌷


@shahidan_zeynaby
#خاطرات_شهدا 🌷

🔹شغل امیر طوری بود که به عنوان #گارد حفاظتی کشتی‌ها به مأموریت‌های برون مرزی می‌رفت. همیشه احتمال #شهادتش بود ⚡️اما هیچ وقت از شهید شدن🕊 با من حرفی نمی‌زد

🔸اما چند ماه #آخر گاهی حرف‌هایی می‌زد که همیشه با واکنش، اشک 😭و اعتراض من روبه‌رو می‌شد. چند باری که گفت دوست دارد #شهید شود من دلخور می‌شدم 😔و می‌گفتم حق نداری زودتر از من بروی.

🔹وقتی بی‌تابی من را می‌دید، می‌گفت: بسیار خب! #شهادت لیاقت می‌خواهد، پس خودت را ناراحت نکن🚫. سرش را خم می‌کرد و می‌گفت اصلاً #باهم شهید می‌شویم و می‌خندید😄.

🔸من خیلی به امیر وابسته بودم💞 و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاب می‌کرد، #ناراحت بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت می‌رفت امکان نداشت دو ساعت⌚️ از هم بی‌خبر باشیم. همیشه یا زنگ می‌زد☎️ یا پیام می‌داد که #حالش خوب است و نگرانش نباشم☺️.

🌾من ماندم  با همه #بی‌تابی‌ام
🎤همسر شهید
#شهید_امیر_سیاوشی


@shahidan_zeynaby
خاطرات_شهدا🌷

💠 به روایت همسر شهید

🌷یکی از دوستانش گفت من #شهادت مرتضی را دیده‌ام و حتی بخشی از #اعضای_بدن مرتضی را در چفیه‌ای جمع کردم😢 و...

🌷هرکس روایتی از شهادت مرتضی داشت، ⚡️اما واقعیت آن است که هنوز هیچ‌یک از آن حرف‌ها من را #آرام‌ نکرده. با این‌ حال زیبایی روایت‌ها، #خاطرات هم‌زمانش از او بود.

🌷یکی دیگر از دوستانش می‌گفت #دستش که زخمی شد، دستکشی پوشید تا روحیه نیروهایش از دیدن مجروحیت💔 او کم نشود و با همان دست‌ها کارش را ادامه می‌داد.

🌷می‌گفتند بعد از شهادتِ🕊 نیروهایش بهم می‌ریخت و همیشه می‌گفت «پدر و مادرهای‌شان این بچه‌ها را به من #سپرده‌اند. من نمی‌توانم جواب آنها را بدهم😔!» مخصوصاً بعد از شهادت « #شهیدمجیدقربان‌خانی» که تک پسر خانواده بود.

🌷برای منی که هیچ‌گاه حتی در تصوراتم💭 هم به نداشتن «مرتضی» فکر نمی‌کردم، #شهادتش بسیار سخت بود😭. مرتضی تمام دل‌خوشی و داشته زندگی من بود. ⚡️اما، اکنون آرامم و راضی.

🌷من از شهادت #مرتضی خوشحالم. خوشحالم که حتی اگر نیست، در راه هدف🎯 و خاندانی او را داده‌ایم که تمام عالم آرزوی #فدایی شدن برای آنها را دارند. قطعاً مرتضی در هر دو دنیا دست ما را خواهد گرفت😊. جای مرتضی خالی است، اما من و #دخترانم به داشتن «مرتضای شهید» افتخار می‌کنیم👌.

🌷 خیلی به او وابسته بودم💞. با اینکه اغلب اوقات #تنها بودیم و به ناچار کارهایم را خودم انجام می‌دادم، اما این‌ها از وابستگی من به او کم نکرده بود🚫! شاید همیشه امید این را داشتم که روزی همه این سختی‌ها تمام می‌شود و ما هم زندگی آرامی خواهیم داشت... 12 روز بعد از رفتنش به #شهادت رسید، 21 دی ماه!

#شهید_مرتضی_کریمی_شالی


@shahidan_zeynaby
🔹دفترچه کوچکی📒 همیشه همراهش بود. بعضی وقتها باعجله از جیبش درمی آوردو علامتی دریکی ازصفحات میگذاشت. می گفـت: «اشـتباهاتم رو توی این دفتر علامت✘ میزنم».برایم عجیب بودکه محمدرضا،اسوه ی تقوا و اخلاق بچه ها، آنقدرگناه داشته باشد.
🔸چندروز قبل از #شهادتش به طور اتفاقی دفترچه اش رانگاه کردم. خوب که ورق زدم دیدم بیشترِصفحاتِ دفتر، مثل قلبِـ❤️ محمدرضاسفیدِسفیداست.
#شهید_محمدرضا_ایستان
.:
🌹کانال شهدای مدافع حرم🌹

@shahidan_zeynaby