خاطره ای از شهید «سیدعلی اصغر حسینی» و طریقه اجازه گرفتن از
#مادرش برای رفتن به
#سوریه➖➖➖➖➖➖«علی اصغر» در محل کارش با
#مشکلات زیادی روبرو بود،طبق معمول یه شب داشتیم با هم
#چت میکردیم خیلی ناراحت بود
گفتم: «علی اصغر»
#جانمادر گرفته به نظر میرسی؟ گفت: فقط دلم گرفته ست
گفت:مادر برام دعا کن که دعای مادر
#انسان رو بلند میکنه شما اگه دعا کنید من امروز که هیچ عاقبتمم
#ختم بخیر میشه،گفتم:همیشه دعا میکنم پسرمو
گفت:
#مادر جانم یه سوال؟گفتم بپرس؟پرسید:چقد
#امامزمان(عج) رودوست داری؟گفتم: خیلی گفت: خیلی یعنی چقدر؟ گفتم: عاشقشم
گفت:تا حالا برا اینکه
#عاشق بودنت رو به مولای خودت نشون بدی چیکار کردی؟
گفتم:هرکاری که ازم بر بیاد
#دریغ نمیکنم ؛ گفت رو حرفت هستی؟ گفتم: آره گفت:چند
#درصد؟گفتم:صد در صد ؛ گفت: اجازه بده برم سوریه
پرسیدم: چه ربطی داشت؟ گفت:عشق این نیست که بشینی و بگی
#عاشقم و دوست دارم ؛
#عاشق باید قدم برداره،باید حرکت کنه
گفتم: خب که چی بشه؟گفت:
مادرم #امامزمان(عج) به
#عمه خودش حضرت زینب(س)حساسه عمه جانش رو هم خیلی دوست داره ؛ درست میگم یا نه؟گفتم:صد درصد
گفت:وقتی رو حرم
#عمه جان داره
#خمپاره میباره یعنی داره رو دل امام زمان(عج) خمپاره و تیر میباره چه جور عاشقی هستی که
#امامت این قدر بی قراره و ناراحت
اما با اینکه تو منو داری ولی یک سال و نیم هست که من ازت اجازه رفتن و سپر شدن از بی بی
#زینب(س) رو میخوام ولی داری انکار میکنی،اسمتم گذاشتی عاشق
#امامزمان(عج)؟
فردا ان شاءالله
#ارباب بیاد و شما هم زنده باشین برین کنار ارباب قرار بگیرین بهتون بگه شما چهارتا
#پسر داشتین چرا حتی یکیشونو نفرستادین بره از حریم عمه امم
#دفاع کنه؟اون وقت چه جوابی داری بدی
مادرم؟
«علی اصغر» جوری با من صحبت کرد که دیگه جوابی براش نداشتم و بعد از مدت یکسال و نیم
#التماس کردن اجازه دادم بره
وقتی اجازه رو گرفت از ذوق گریه اش گرفت،گفت:
#مادرم حلالم کن ؛گفتم حلالت کردم؛ گفتم:تو هم
#حلالم کن که خیلی ازم سیلی خوردی
گفت: سیلی مادر گنجه همون
#سیلی ها پارسال منو
#کربلا برد همون سیلی ها منو نماز صبح بیدار میکنه و الان داره میبره
#زیارت و خدمت گزاری عمه
#زینب(س)
گفت:
مادرم الان اجازه دادی برم پس یه
#وصیت دارم عملی میکنین؟ گفتم: به روی دو دیده اگه امکانش باشه
گفت:
مادرم برا رفتن به
#سوریه ی مقدار پولی هم ماهانه به
#رزمندها میدن اگه اومدم که خودم با اجازه شما یه کاریش میکنم اگر هم برنگشتم،مدتی که اونجا هستم پول مقدار
#سهمیه منو همونجا هدیه کنین که خرج رزمنده ها بشه
گفتم: باشه خیالت راحت عملی میکنم و انشاالله که بر میگردی،اما رفت و حضرت
#زینب(س) پسرمو چنان به آغوش گرفت که حتی یبارم برنگشت
─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــهید مہدے صابرے»╬ईह═─
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw