خاطرات و کرامات شهید عاملو

Channel
Logo of the Telegram channel خاطرات و کرامات شهید عاملو
@shahid_ketabi1Promote
174
subscribers
برش‌هایی از سه کتابِ خاطرات شهید کاظم عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه #شهید_کاظم_عاملو با اجازه نویسنده 👈برای دسترسی سریع به تمامی مطالب شهید، پس از اینکه پیام سنجاق شده را کلیک کردید، #قرار_جمعه را دنبال کنید ارتباط با ما ↓ @ya17zahra
جسم و جان بی‌مقدارم آنچنان ارزشی ندارد که برای رضایت تو آن را فدا کنم

بخشی از وصیتنامه عرفانی #شهید_کاظم_عاملو

کاری از بچه‌های مسجد و پایگاه جهادیه

#استوری
#هدیه
#فاطمیه

@shahid_ketabi1
Audio
تماس تلفنی با آقای فرخ‌نژاد و ماجرای کسی که از کردستان برای گرفتن حاجت به سمنان آمده بود😳
کاظم به خواب او رفته بود و گفته بود...


شک ندارم که این شهید اراده کرده هر چه بیشتر خودش را در معرض شناخت در سطح ملی یا بین‌المللی قرار دهد!
گفتگوی من با آقای فرخ‌نژاد مربوط به سال ۱۳۹۶ و قبل از چاپ کتاب #سه_ماه_رویایی است.

#قرار_جمعه
#حاجت
#عنایت_شهید

#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است

@shahid_ketabi1
(👆عکس #شهید_کاظم_عاملو در کنار یکی از دوستان صمیمی‌اش #شهید_سعیدرضا_عربی)

#کاظم به چهار پنج نفر گفته بود کجا و کی شهید می‌شوند.
وقتی «مجید رضاکاظمی» ازش پرسیده بود: «من شهید می‌شم یا نه؟» گفته بود: «آره». جایش را هم به او گفته بود. (و مجیدرضا در همان تاریخ #شهید شد)
به بعضی خصوصی و به بعضی دیگر توی جمع می‌گفت که کی و کجا شهید می‌شوند.
سعیدرضا هم از شهدایی بود که تاریخ شهادتش را گفت و من شنیدم.
وقتِ اعزام رفتم توی اتوبوس تا ازش خداحافظی کنم. تا دیدمش پیشگویی کاظم را به یادش انداختم و ازش حلالیت طلبیدم. خودش هم فراموش کرده بود. وقتی گفتم، رنگ و رویش باز شد و قبراق رفت. بهش گفتم سلام‌مان را به همه دوستان سفر کرده برسان و ما را از یاد نبر.
سعیدرضا در عملیات کربلای۱ و آزادسازی مهران به شهادت رسید؛ سال ۶۵

#امام_زمان
#خلسه
#خاطرات


برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بی‌نظیر #شهید_کاظم_عاملو

#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است

@shahid_ketabi1
خاطرات و کرامات شهید عاملو
#شهید_کاظم_عاملو❤️
ماجرای سرگردانی و گمگشتگی این بنده شیدا و این آلوده بی پروا را از کجا باید گفت و چگونه باید کتاب گشود؟ اصلاً چه لزومی دارد پرداختن بدان؟ فی‌الحال مقصود تویی! تویی که پر گشودی و به اوج آسمانها رسیدی و رفتی که رفتی!
ماه رمضان شد و روز بیست و سوم و جمعه‌ای که دوست داشتم از احوالاتت در آن روزها بیشتر بدانم و بشنوم؛ از سَر و سِرّی که با معشوق خود داشتی و از لذت‌هایت در آغوش آن یار مهربان.
کاظم جان!
کشیدی و کشاندنت لذت داشت. نشاندی و نشاندنت حکمت. توانی بده تا از حال خود نگویم و زبان در کام بگیرم و قلم فقط برای آن به حرکت درآید که تو خواستی. خدا داند چه ایامی بر من گذشت و می‌گذرد.
مدتی بود که دستم به قلم و کار نمی‌رفت. با خود گفتم شاید ضریح حضرت یحیی بن موسی و قبرت کلید حل مشکل و مفتاح ورود به دریای بیکران و زلال خلسه‌ها و دفترچه باشد که شد. حال خودت بگو چه بنویسم و چگونه؟ از کجا شروع کنم و چگونه ختم کنم این نوشتار را؟ هر کجا و هر گوشه دفترچه را که باز می‌کنم، حیران می‌شوم و فاصله را می‌بینم؛ فاصله ما را تا او. از کجا باید شروع کنم؟ چه را باید بنویسم و چه را نه؟ حالا که بیداردلی شده مرشد راه، راحت‌تر می‌توانم دست به کار شوم؛ شروعش جرأت می‌خواست که او آن را بخشید.
کاظم جان!
هر زمان که آمدم تا به تو سری بزنم، عاشق و سائل و دل‌سوخته‌ای کنارت بود. خرده چه می‌توان گرفت که تو خود آن را می‌خواهی و تو خود ارتش را دادی. و وضوح این کلام برایم از تلالو خورشید در آسمان پر رنگ‌تر است.
و حالا رسیدن و گشودن دفترچه‌ای که نمونه و نظیر ندارد و آرزوی دیرینه‌ام دیدنش بود را به فال نیک می‌گیرم و حکایت و سفرنامه ملکوتی و معنوی شهید را با استمداد از امام عصر عجل الله، قطب عالم امکان و محور عالم وجود و بوسه بر مزار آن یار عاشق شروع می‌کنم؛ باشد که راهنمایی باشد برای سرگردانانی چون من که طی‌طریق می‌کنند و مراتب سلوک می‌پیمایند.
«سفرنامه» تنها عنوانی است که می‌توانم برای تلطیف و آن عجایبی که در دفترچه دیدم انتخاب کنم. عجایبی که اگر بتوانم برخی‌اش را بازگو کنم و گوشه‌ای از آن را فاش کنم.
در خاطرم هست که در برنامه وزین «زندگی پس از زندگی» وقتی مجری محترم از تجربه‌گران می‌پرسید که آیا بویی را در عالم پس از این دنیا تجربه کرده‌اید یا نه، همگی جواب منفی می‌دادند و سکوت می‌کردند.
مقدمتا باید عرض کنم با فهم این بنده کمترین تجربه آن بنده عاشق و شهید عارف فراتر از تمام چیزهایی است که شنیده و دیده‌ام. کاظم در آن عالم تجربه‌ای شیرین و نابی را گذرانده است. در حدی که در یکی از خلسه‌ها می‌گوید «چه بوی گلابی می‌آید! به‌به!» گرچه این مربوط به روزهای ابتدایی ماجراست؛ آنجا که دیگر بچه‌ها و دوستان قضیه را جدی می‌گیرند و بنا می‌کنند به ضبط کردن و نوشتن.

اما ای کاش می‌شد سخنِ دل، عیناً و دست‌نخورده وارد این خطوط می‌شد! کاش حجابی بین ذهن و عین نبود، که نیست و نباید باشد! چه باید کرد که «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
چقدر سخت می‌توان الهامات که نصیب دل می‌شود را در اختیار قلم و زبان نهاد! چه جان‌کندنی دارد. فقط تنزل است و تأویل. و الا زلالی آن کجا و کدورت و تاریکی این کجا؟ و چقدر دقیق بود آن سخن سید شهیدان اهل قلم که می‌گفت: «از وقتی خود را شناختم، تصمیم گرفتم که دیگر حدیث نفس ننویسم و خود را از میان بردارم.»


#سفرنامه_معنوی_شهید ۱
#خلسه
#دفترچه_خلسه‌ها

#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است

@shahid_ketabi1
خاطرات و کرامات شهید عاملو
AudioTrim – کاظم ۴
#قسمت۴ #صوت_خلسه #شهید_کاظم_عاملو

اینجا کاظم در حالی که مشغول صحبت با «شهید زمان رضاکاظمی» است، چشمش به کسی می‌افتد که با فاصله از آنها در گوشه‌ای ایستاده است۱. کاظم به زمان می‌گوید :

اون[کسی که] بین شماست کیه؟
اون کیه اونجا ایستاده، اون گوشه؟
اون گوشه ایستاده کیه؟
عمامه‌اش سبزه، زمان!۲
اون کیه؟
آقا؟ چرا نمیاد جلوتر؟!
بهش بگو بیاد جلوتر!۳

بیا آقا جان! قربون تو برم من. بیا جلو. دستم بهت نمی‌رسه! 😭😔
یادت هست وسط لودرها تو رو دیدم؟۴ جرأت نمی‌کردم بیام جلو.
[آقا] بیا جلو!😔


۱- کیفیت این مشاهده معلوم نیست. ولی تنِ صدای شهید دوباره تغییر می‌کند و نفس‌نفس زدن‌ها چند برابر می‌شود و بریده‌بریده حرف می‌زند! (این حالت، شوق دیدار امام عصر«عج» را برای کسانی که حتی گویش سمنانی را متوجه نمی‌شوند، نشان می‌دهد.😭)
۲- زمان رضاكاظمي هشتم دي ۱۳۴۱، در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش فرج و مادرش هدهد نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. هفدهم مرداد ۱۳۶۲، در مهران هنگام درگيري با نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي امامزاده يحياي زادگاهش قرار دارد. برادرش عسگري نيز به شهادت رسيده است.
۳- احتمالا اینجا امکان حرکت برای شهید نیست؛ برای همین به حضرت التماس می‌کند که بیا جلو تا تو را ببینم😔
۴- این قضیه را دوستان به کرّات از او شنیده بودند و خود کاظم حتی در خلسه آن را برای شهید دهرویه (در #قسمت۲) تعریف می‌کند)

#امام_زمان
#قرار_جمعه
#ویژه_ویژه_ویژه 👉
#صوت
#سخن_و_سیره

#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است

@shahid_ketabi1
خاطرات و کرامات شهید عاملو
Photo
یک شب رفته بودم سر قبر شهید کاظم عاملو.
دعای کمیل را در امامزاده یحیی خواندند؛ در جوار قبور #شهدا.
تصمیم گرفتم همان‌جا بمانم و نماز شبم را در کنار قبر شهید عاملو و اخوی شهیدم بخوانم.
معمولاً شب‌ها یک ساعت به اذان صبح، درب امامزاده را باز می‌کنند.
نماز را خواندم و زیارتی کردم که اذان صبح گفته شد. بعد از نماز صبح داشتم از سمت درب شمالی می‌آمدم بیرون که یکهو دیدم جوانی حدودا ۲۵ ساله با گریه و زاری وارد گلزار شد. جا خوردم. بلندبلند گریه می‌کرد! تا مرا دید صدا زد: «آقا، قبر #شهید_عاملو کجاست؟» با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهش کردم. دوباره با لهجه کُردی سوالش را تکرار کرد و آمد جلوتر و تا آمدم حرفی بزنم گفت: «تو رو خدا بگو و خیالمو راحت کن! شهید عاملو این‌جا خوابیده ؟»

با هم حرکت کردیم تا قبر مطهر را نشانش بدهم. ولی او بی‌تابی می‌کرد و می‌گفت : «من از کردستان اومدم!خیلی مشکل دارم. این شهید رو هم نمی‌شناسم؛ اومده به خوابم و گفته:.بیا کنار قبرم تو سمنان. بیا هر مشکلی که داشته باشی به یاری خدا حل می‌شه...»

این‌ها رو می‌گفت و همین‌طور گریه می‌کرد و زار می‌زد.
قبر شهید عاملو را نشانش دادم. تا دید، خودش را انداخت روی قبر مطهر. گریه می‌کرد چه گریه‌ای!
در همان‌ حال به زبان کردی شروع کرد به درد و دل کردن با #کاظم. واقعا داد می‌زد و گریه می‌کرد. وقتی این‌طور دیدمش دیگر نایستادم؛ آمدم بیرون. ولی این برایم قصه‌ی عجیبی شد و ذهنم را مشغول کرد.

برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی خاطرات بی‌نظیر #شهید_کاظم_عاملو

#خاطرات


#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است

@shahid_ketabi1
خاطرات و کرامات شهید عاملو
AudioTrim – کاظم ۳
#قسمت۳ #صوت_خلسه و گفتگوی #شهید_کاظم_عاملو با «شهید زمان رضاکاظمی» که واقعاً شنیدنی است!!!

زمان۱، شکرالله۲، مجید۳ جان؛
همه اومدید پیش من؟🥺
جااان! چقدر نورانیه!۴
بدید این لباس رو تنم کنم پیش شما بیام.(بیام پیش شما)
آخ جون، چه لباسیه!
این[لباس] مخصوص شماست؟🤔
مخصوص شماست این لباس؟
شما[شهدا] خیلی مقام‌تون بالاست! اگه ما بیایم[شهید بشیم] عقب‌عقب‌ها هستیم😭
با هم هستیم؟
من بیام تک نمیشم؟!
میام پیش شما؟
زمان!۵ اون روز کِی میاد؟۶
اصلا نمی‌گذره؛ هر یه روز [به اندازه]یه سال طول می‌کشه!😢
خیلی مونده برسه؟
چه روزیه ؟۷

۱- #شهید_زمان_رضاکاظمی
۲- #شهید_شکرالله_شحنه
۳- #شهید_مجید_شحنه
۴- اشاره به لباسی که تن شهداست! لازم بذکر است این بخش از گفتگو، فقط درباره لباسی است که #شهدا در عالم برزخ آن را به تن دارند؛ ولی از کم‌وکیف آن نمی‌توان سخنی به میان آورد. شاید لذتی که شهید عاملو از دیدن لباس می‌برد، تا حدودی بیانگر زیبایی یکی از نعمات بهشتی است که بهشتیان آن را بر تن دارند باشد. و دیگر چیزی نمی‌توان گفت!
۵- شهید زمان رضاکاظمی
۶- روز شهادت من چه روزی است؟
۷- اینجا تاریخ #شهادت را به او می‌گویند...

#توضیح_خلسه
#امام_زمان
#صوت
#سخن_و_سیره

#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi1
خاطرات و کرامات شهید عاملو
Photo
نوار را داده بودم به آقای شفیعی. ازم پرسید اجازه دارد آن را تکثیر کند یا نه، گفتم: «نمی‌شود.» ولی او بدون اینکه به من چیزی بگوید، یواشکی آن را ضبط کرد و اصلش را آورد.
من هم بی‌خبر از همه جا.
چند وقت بعد خودش یک شب تماس گرفت و گفت حتماً می‌خواهم ببینمت. قرار گذاشتیم. تا دیدمش، یک سی‌دی داد دستم. نگاهش کردم. دیدم خیلی دَمَق و گرفته است. با تعجب پرسیدم: «چی شده؟ این چیه؟» بهم گفت راستش بدون اینکه تو بدانی، از روی نوار کپی زدم. اخم‌هایم رفت تو هم. ولی وقتی گفت چه خوابی دیده، مو به تنم سیخ شد.
می‌گفت دیشب دیدم من را کشان‌کشان دارند به طرف جهنم می‌برند! گوش‌هایم را تیز کردم. می‌گفت وحشت سراپایم را گرفته بود و هوار می‌کشیدم. بهم گفتند چرا نوار را بی‌اجازه ضبط کردی؟! هنوز صحنه خواب جلوی چشمش بود و به سختی ازش حرف می‌زد. خودم هم مانده بودم چه بگویم. فکر کردم همان مجازاتی که دیده بود، کفایت می‌کرد!
این را گفت و سی‌دی را داد به من و رفت.

شفیعی خودش از بچه‌های با سلیقه رسانه بود و از صوت و تصویر زیاد سر درمی‌آورْد. وقتی صوت میکس شده را بردم خانه و گوش کردم، دیدم کار قشنگی از آب درآمده؛ چیزی شبیه صدای «#شهید_آوینی» در «#روایت_فتح» شده بود. ولی بعد از مدتی سی‌دی هم گُم شد و اثری ازش نماند.
نمی‌دانم چه سِرّی داشت.

برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بی‌نظیر #شهید_کاظم_عاملو


نواری از صدای یکی از خلسه‌های شهید کاظم عاملو که توسط راوی نگهداری می‌شد. اصل متن این #خلسه در کتاب #رویای_بانه آمده است.

#امام_زمان
#خاطرات

#کپی_با_ذکر_لینک_است

@shahid_ketabi1
یک روز با کاظم از کوچه‌ای رد می‌شدیم، دیدیم پیرزنی نشسته و گدایی می‌کند. کاظم معمولا دست رد به سینه فقرا نمی‌زد و هر چقدر در توانش بود کمک می‌کرد؛ ولو مبلغ ناچیز.
در این حین معمولاً کار جالب دیگری هم می‌کرد؛ مثل آن روز. پول را که داد، به محض اینکه پیرزن دعایش کرد کاظم گفت:
«برای من دعا نکن، برای امام(ره) دعا کن. اگه امام(ره) زنده باشه، بهتره و
خیرش به همه می‌رسه.»

به تعبیری می‌خواست بگوید که عمر ما هم فدای امام(ره) و ولایت. یعنی تا این اندازه می‌خواست خودش را برای ولایت خرج کند و مایه بگذارد... .

برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی
خاطرات بی‌نظیر #شهید_کاظم_عاملو

#خاطرات


#کپی_با_ذکر_لینک_مجاز_است

@shahid_ketabi1
Audio
#صوت دوستی که سوالی را درباره #شهید_کاظم_عاملو از یکی از شخصیت‌ها که خودش از شاگردان میرزا اسماعیل #دولابی و -با یک واسطه- آیت‌الله #کشمیری است، می‌پرسد.😱

جواب این عارفِ واصل فقط دو کلمه بود!🤔

بسیار جالب 👌
حتما گوش کنید 🧏‍♂

نکته: منظور از اینکه شهید، بدون تلاش خاصی به این مقام رسید این است که او «بدون چله‌نشینی و ریاضت‌های آنچنانی» بدینجا رسیده است؛ والّا #حقیر مکّرر سیره و رفتار و دقت‌نظرهای شهید در امور شرعی و اخلاقی را در کتاب‌ها نقل کرده‌ام.
ضمناً
بنده خودم این عارف گمنام را تا حدودی می‌شناسم و از ذکر نام معذورم.
ولی-شاید برای اعضای محترم شنیدن این جمله نیز خالی از لطف نباشد- ایشان وقتی بر سر قبر مطهر #کاظم_جان حاضر شدند، گفتند:👇

از این نقطه، نور به آسمان ساطع(در حال تابیدن) است!😳

#پیام‌های_مسرت‌بخش_شما
#از_زبان_شخصیت‌ها


#کپی_با_ذکر_لینک_مجاز_است

@shahid_ketabi1
همه را می‌پایید.
یک روز توی اتاق نشسته بودیم. علی داودی که آمد تو، بهش گفتیم: «برو وضو بگیر.» علی جا خورد. مدام می‌گفت: «کی گفته؟» گفتیم: «کاظم».
فارغ از باورپذیری یا عدم آن باید بگویم در آن مدت، حیات طیبه‌ای در آنجا شکل گرفته بود و حسابی مراقب اعمال‌مان بودیم.
گاهی کاظم می‌گفت: «حسن نورانی نیست! به فلانی گفته خفه شو! برا همین نورش رفته
از این چیزها زیاد است؛ شاید دو هزار صفحه کتاب باشد.
یک بار من و هادی رفتیم شهر و نانچیکو خریدیم و برگشتیم. تا رسیدیم #کاظم گفت: «چی خریدید و چرا اسراف کردید؟» هادی سریع ازم گرفت و برد پسَش داد.
به ریز کار ما دقت داشت؛ لباس پوشیدن، حرف زدن ما در کلاس، نظم ما در نماز جماعت. می‌گفت: «چرا دیر رسیدی به نماز و ایستادی حرف زدی؟» طرف هم حساب کار خودش را می‌کرد و از آن به بعد حواسش را بیشتر جمع می‌کرد. چون همه از اعماق وجود قبول کرده بودیم که اطلاعت‌پذیر باشیم.
البته حرف‌های کاظم جز مُرّ شریعت نبود.

برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بی‌نظیر #شهید_کاظم_عاملو

#امام_زمان
#خاطرات

#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است

@shahid_ketabi1
Telegram Center
Telegram Center
Channel