نوار را داده بودم به آقای شفیعی. ازم پرسید اجازه دارد آن را تکثیر کند یا نه، گفتم: «نمیشود.» ولی او بدون اینکه به من چیزی بگوید، یواشکی آن را ضبط کرد و اصلش را آورد.
من هم بیخبر از همه جا.
چند وقت بعد خودش یک شب تماس گرفت و گفت حتماً میخواهم ببینمت. قرار گذاشتیم. تا دیدمش، یک سیدی داد دستم. نگاهش کردم. دیدم خیلی دَمَق و گرفته است. با تعجب پرسیدم: «چی شده؟ این چیه؟» بهم گفت راستش بدون اینکه تو بدانی، از روی نوار کپی زدم. اخمهایم رفت تو هم. ولی وقتی گفت چه خوابی دیده، مو به تنم سیخ شد.
میگفت دیشب دیدم من را کشانکشان دارند به طرف جهنم میبرند! گوشهایم را تیز کردم. میگفت وحشت سراپایم را گرفته بود و هوار میکشیدم. بهم گفتند
چرا نوار را بیاجازه ضبط کردی؟! هنوز صحنه خواب جلوی چشمش بود و به سختی ازش حرف میزد. خودم هم مانده بودم چه بگویم. فکر کردم همان مجازاتی که دیده بود، کفایت میکرد!
این را گفت و سیدی را داد به من و رفت.
شفیعی خودش از بچههای با سلیقه رسانه بود و از صوت و تصویر زیاد سر درمیآورْد. وقتی صوت میکس شده را بردم خانه و گوش کردم، دیدم کار قشنگی از آب درآمده؛ چیزی شبیه صدای «#شهید_آوینی» در «#روایت_فتح» شده بود. ولی بعد از مدتی سیدی هم گُم شد و اثری ازش نماند.
نمیدانم چه سِرّی داشت.
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
نواری از صدای یکی از
خلسههای شهید کاظم عاملو که توسط راوی نگهداری میشد. اصل متن این #خلسه در کتاب #رویای_بانه آمده است.
#امام_زمان
#خاطرات
#کپی_با_ذکر_لینک_است
【
@shahid_ketabi1】