آهنگ و تنظیم واروژان شعر ایرج جنتی اجرا 1353 کیفیت 320
شب شیشهای و کمکم کن را واروژان در سال 1353 برای فیلم ممل امریکایی ساخته شاپور غریب با بازی گوگوش و بهروز وثوقی ساخت. غم عظیمی در این آهنگ عمیقا نوستالژیک هست و شنونده را در خود غرق می کند . این بهترین کیفیت این آهنگ است.
واروژ هاخباندیان (ارمنی: Վարուժան Հախբանդյան) با نام هنری واروژان (زادهٔ ۱۳ آذر ۱۳۱۵ – درگذشتهٔ ۲۶ شهریور ۱۳۵۶) موسیقیدان، آهنگساز و تنظیمکنندهٔ مشهور ارمنیتبار ایرانی و از بنیانگذاران موسیقی پاپ در ایران بود. واروژان که از او به عنوان «پدر ترانهسازی نوین ایران» نیز نام بردهاند به عنوان آهنگساز و تنظیمکننده با بسیاری از خوانندگان پاپ شناختهشده دوران خود از جمله داریوش، ابی، گوگوش، فرهاد، ویگن و نلی همکاری داشته و آهنگسازی ۲۵ فیلم سینمایی را در کارنامه هنری خود دارد.
امشب صدای کبوترانم را نقاشی کردم در دیوارهای تو به تو، سایهی تو را شناختم من آواز خواندم من با دوتار پیری آواز خواندم و خطهای آبی رنگ صدای زنی که دوستش دارم آوازخسته مرا رنگی کرد من وتو آواز خواندیم تا نفس مهتاب خاکستری شد در نقاشیهایم صدای تو را دیدم تمام شب مهتاب در مربع خنده های تو کودکیم را نقاشی میکرد کاش باران ببارد بوی کاهگل آواز پرنده را پررنگ تر میکند . . .
📌یه اصطلاحی توی روانشناسی هست به نام " Biophilic"، به آدمایی گفته میشه که عمیقاً از تماشای غروب آفتاب، بوی نم خاک، دیدن ابرها لذت میبرن، اینجور آدمها عاشق عمیق شدن توی هنر، حرف زدن در دل طبیعت و دیدن درختان، شاید خیلی عجیب باشه اما بعضی وقتا بقدری کلافه میشن که فقط طبیعت اونارو آروم میکنه دنیای امروز زیاد براشون هیجان انگیز نیست و سکوت طبیعت رو با هیچ چیزی عوض نمیکنن. انگار طبیعت دوباره اونها رو زنده میکنه و این رو همه درک نمیکنن.
هر کس در حافظهی نگاهیاش یک اولین نگاه دارد. اولین نگاهی که جدا از که بود و چه کرد و چه شد هنوز میتواند خیره به جایی نگاهش را از هر جایی بگیرد. اما الان نه، نمیگویم همین لحظه ولی در همین روزها اگر همان اولین نگاه دوباره جلوی چشممان بنشیند و بی هیچ حرفی نگاهمان کند چه میکنیم؟ آیا هنوز عشق همان عشق است و نگاه همان نگاه؟ آیا هنوز مثل ابتدای جوانی و انتهای نوجوانی به عشق همانطور ساده و زلال نگاه میکنیم؟ چرا عشق همیشه موج به موج یک دریا سوال برای ذهن ما میآورد؟ حکایت دریای سوال های ما چه میشود؟ حکایت آن اولین نگاه؟ آن سادگی ؟... شما را نمیدانم ولی من هنوز میخواهم امیدوار به عشق باشم و نگاهدار همان اولین نگاه. هر چند میدانم در این همه سال هزاران لبخند در من نیامده، مردهاست. متن #جلال_حاجی_زاده
گیاه سیسال بومی جنوب مکزیک است اما در بسیاری از کشورهای دیگر بهطور گسترده کشت میشود.
سیسالها دارای برگهای گوشتی هستند که از یک جوانهی مرکزی رشد میکنند. وقتی که برگها رشد کرده و بزرگ شوند به طول ۱ تا ۱/۵۰ متر و عرضِ حدود ۱۰ سانتیمتر میرسند.
این برگها سنگین هستند اما تقریباً ۹۰٪ وزن آنها رطوبت و آب است. برزیل، تانزانیا و چین از بزرگترین تولیدکنندگان این الیاف در دنیا هستند. بعضی اوقات از سیسال بهعنوان "کنف سیسال" یاد میشود، زیرا قرنها منبع اصلی الیاف، کنف بوده و منابع الیاف دیگر نیز نام آنرا گرفتهاند.
گیاه سیسال دارای طول عمر ۷ تا ۱۰ سال است و بهطور معمول ۲۰۰ تا ۲۵۰ برگ قابل استفادهی تجاری تولید میکند. از هر برگ میتوان تا تعداد ۱۰۰۰ الیاف استخراج کرد. الیاف تنها حدود ۴٪ از وزن کل برگ را تشکیل میدهد.
مرد جوانی بود (شاید هنوز هم باشد) که بعدازظهرها با صندلی چرخدارش میآمد نبش خیابان اسدی، همانجا صندلیاش را پارک میکرد و راه رفتن آدمها را تماشا میکرد. هر چهار فصل سال برنامهاش همین بود. اسمش را گذاشته بودم مرد چهارفصل. همیشه بهش مشکوک بودم که این آدم حتما ساقی است و جنس جور میکند. وگرنه چه دلیلی دارد زیر آفتاب تموز بیاید آدمها را تماشا کند؟ ده سالِ تمام من به این آدم مشکوک بودم و حتی گاهی وقتها دلم میخواست زنگ بزنم به برادران زحمتکش انتظامی تا بیایند و این جرثومهی فساد را جمع کنند و نگذارند تا امنیت نبش خیابان اسدی را بهم بزند. کلاً من آدم شکاکی هستم.
ده سال بعدتر مهاجرت کردم و ماهیت شغلم رفت به سمت طراحی خیابان، جاده، کوی، برزن و پیادهرو. بعد تازه فهمیدم که معابر شهری را طور دیگری هم میشود طراحی کرد. در واقع نظام طراحی کشورهای توسعهیافته بر اساس این تفکر میچرخد که انسان دارای معلولیت یا کمتوان، هنوز هم انسان است. باید بتواند به همه جا دسترسی داشته باشد و نباید اسم گذاشتن روی گروهی باعث شود تا از حقوق اولیهشان محروم بشوند. اگر دلش خواست بتواند برود خیابان رستوران موزه پارک دستشوئی عمومی، طبقه دوم پاساژ فلان، تا از عطاری علف گربه و حب اژدها بخرد. کلاً هر جایی که با پا میشود رفت، با ویلچر هم باید بشود رفت. چون انسان نیازهای طبیعیاش را همیشه دارد. چه با پا و چه بدون پا، چه با دست، چه بی دست، مهم اسم انسان است نه مشخصات ظاهریاش.
بعد تازه دوریالیام جا افتاد که نبش خیابان اسدی، لبهی دنیای مرد چهار فصل است و از آن جلوتر نمیتواند برود. از آن خط جلوتر، پیادهرو دو تا پله میخورد. بعد موزاییکها دستانداز پیدا میکردند. بعد کلاً پیادهرو محو میشد. بعد تیر برق میآمد. بعد ماشینهای لوکس اریب توی پیاده رو پارک میکردند. کلاً علاوه بر شکاک بودن، دوریالیام هم خیلی دیر جا میافتد. خوب که فکر میکنم میبینم مرد چهارفصل تنها آدمی بوده که روی ویلچر دیدهام. خدا میداند چندصد هزار آدم چهار فصل وجود دارد که سالهاست در حبس خانگی به سر میبرند. جرمشان هم این است که پا، دست یا چشم ندارند. چه جرمی بالاتر از این. این آدمها بابت جرمشان تنبیه میشوند. اشد مجازات، محرومیت استفاده از تمامی مکانهای عمومی، حقشان همین است. میخواستند مواظب باشند که پایشان نرود روی مین. یا معلول به دنیا نیایند. یا حواسشان را میدادند تا پیر نشوند. حالا که هم باید حبس بشوند تا انتهای دنیا.
گمانم امروز روز معلولین است. روز خجالت کشیدن شهردارها و شهرسازها و بناها و پیمانکاران و مهندسان و قانونگذاران و ماشینداران و کلاً با همهی بیشعوران مرتبط است.