گیاه سیسال بومی جنوب مکزیک است اما در بسیاری از کشورهای دیگر بهطور گسترده کشت میشود.
سیسالها دارای برگهای گوشتی هستند که از یک جوانهی مرکزی رشد میکنند. وقتی که برگها رشد کرده و بزرگ شوند به طول ۱ تا ۱/۵۰ متر و عرضِ حدود ۱۰ سانتیمتر میرسند.
این برگها سنگین هستند اما تقریباً ۹۰٪ وزن آنها رطوبت و آب است. برزیل، تانزانیا و چین از بزرگترین تولیدکنندگان این الیاف در دنیا هستند. بعضی اوقات از سیسال بهعنوان "کنف سیسال" یاد میشود، زیرا قرنها منبع اصلی الیاف، کنف بوده و منابع الیاف دیگر نیز نام آنرا گرفتهاند.
گیاه سیسال دارای طول عمر ۷ تا ۱۰ سال است و بهطور معمول ۲۰۰ تا ۲۵۰ برگ قابل استفادهی تجاری تولید میکند. از هر برگ میتوان تا تعداد ۱۰۰۰ الیاف استخراج کرد. الیاف تنها حدود ۴٪ از وزن کل برگ را تشکیل میدهد.
مرد جوانی بود (شاید هنوز هم باشد) که بعدازظهرها با صندلی چرخدارش میآمد نبش خیابان اسدی، همانجا صندلیاش را پارک میکرد و راه رفتن آدمها را تماشا میکرد. هر چهار فصل سال برنامهاش همین بود. اسمش را گذاشته بودم مرد چهارفصل. همیشه بهش مشکوک بودم که این آدم حتما ساقی است و جنس جور میکند. وگرنه چه دلیلی دارد زیر آفتاب تموز بیاید آدمها را تماشا کند؟ ده سالِ تمام من به این آدم مشکوک بودم و حتی گاهی وقتها دلم میخواست زنگ بزنم به برادران زحمتکش انتظامی تا بیایند و این جرثومهی فساد را جمع کنند و نگذارند تا امنیت نبش خیابان اسدی را بهم بزند. کلاً من آدم شکاکی هستم.
ده سال بعدتر مهاجرت کردم و ماهیت شغلم رفت به سمت طراحی خیابان، جاده، کوی، برزن و پیادهرو. بعد تازه فهمیدم که معابر شهری را طور دیگری هم میشود طراحی کرد. در واقع نظام طراحی کشورهای توسعهیافته بر اساس این تفکر میچرخد که انسان دارای معلولیت یا کمتوان، هنوز هم انسان است. باید بتواند به همه جا دسترسی داشته باشد و نباید اسم گذاشتن روی گروهی باعث شود تا از حقوق اولیهشان محروم بشوند. اگر دلش خواست بتواند برود خیابان رستوران موزه پارک دستشوئی عمومی، طبقه دوم پاساژ فلان، تا از عطاری علف گربه و حب اژدها بخرد. کلاً هر جایی که با پا میشود رفت، با ویلچر هم باید بشود رفت. چون انسان نیازهای طبیعیاش را همیشه دارد. چه با پا و چه بدون پا، چه با دست، چه بی دست، مهم اسم انسان است نه مشخصات ظاهریاش.
بعد تازه دوریالیام جا افتاد که نبش خیابان اسدی، لبهی دنیای مرد چهار فصل است و از آن جلوتر نمیتواند برود. از آن خط جلوتر، پیادهرو دو تا پله میخورد. بعد موزاییکها دستانداز پیدا میکردند. بعد کلاً پیادهرو محو میشد. بعد تیر برق میآمد. بعد ماشینهای لوکس اریب توی پیاده رو پارک میکردند. کلاً علاوه بر شکاک بودن، دوریالیام هم خیلی دیر جا میافتد. خوب که فکر میکنم میبینم مرد چهارفصل تنها آدمی بوده که روی ویلچر دیدهام. خدا میداند چندصد هزار آدم چهار فصل وجود دارد که سالهاست در حبس خانگی به سر میبرند. جرمشان هم این است که پا، دست یا چشم ندارند. چه جرمی بالاتر از این. این آدمها بابت جرمشان تنبیه میشوند. اشد مجازات، محرومیت استفاده از تمامی مکانهای عمومی، حقشان همین است. میخواستند مواظب باشند که پایشان نرود روی مین. یا معلول به دنیا نیایند. یا حواسشان را میدادند تا پیر نشوند. حالا که هم باید حبس بشوند تا انتهای دنیا.
گمانم امروز روز معلولین است. روز خجالت کشیدن شهردارها و شهرسازها و بناها و پیمانکاران و مهندسان و قانونگذاران و ماشینداران و کلاً با همهی بیشعوران مرتبط است.
هدف از تعیین این روز ارتقاء رشد اذهان عمومی درباره مسائل مربوط به معلولیتهای مختلف؛ و افزایش آگاهیهایی بوده است که میبایست از مساله پیوستن افراد دارای معلولیت در تمامی جنبههای سیاسی؛ اجتماعی؛ اقتصادی و فرهنگی زندگی منتج شود. این وضع به همین منوال طی شد تا در سال ۱۹۹۹ شعاری با مضمون (امکان دسترسی برای همه در هزاره جدید) برگزیده شد و سرلوحه امور قرار گرفت.
بیش از پانصد میلیون نفر به دلیل نقص در سیستم روحی و مغزی جسمی و حسی از معلولیت رنج میبرند. اینان هر کجا که باشند و در هر نقطهای از دنیا که به سر برند به دلیل موانع ظاهری و یا اجتماعی با محدودیتهایی در زندگی خود مواجه میشوند. در طی بیست سال اخیر کوششهای چشمگیری در شناساندن و معرفی اشخاص معلول به جامعه انسانی صورت پذیرفته است.
• ترس را پیش از ما هیچکس تجربه نکرده بود. تاریکی آینده، این غفلتِ دردآورِ حکم ملکوتی، همیشه خاطر حساس و رنجور ما را مختل کرده است. همین تاریکیِ فردا است که آدمی را بهسمت خدایان سوق داده است، و هنوز هم روح و جسم را به اطاعت از خواستههای دولت سوق میدهد. آدمیزاد، بدون این ترس، تنها و بییاور تا آستانهی ناشناختگی زندگیاش پیش میرود..
تمام تمدنها در اهمیتِ وقوف به این تاریکیِ ریشهای سهیماند، منتها همهشان آنرا نابجا بهکار بردهاند و دولت هم نهادی است متکی بر همین استفادهی نابجا. بقا و دوام تاریخ برای ما، که زندهایم و در قید حیات، همیشه خیالی بوده است..