🍂 #چند_سطر_از_کتابسعی کردم اسم بقیهی کتابهای فهرست را به یاد بیاورم. «اسمش "منتظر آمدن هلن باش" نیست؟»
«خودشه! مامانم میگفت این کتاب محبوب بچگیش بوده. خدایا! امیدوارم هیچ وقت مدل موهاش اون جوری نبوده باشه، اصلا مدل خوبی نیست.»
"منتظر آمدن هلن باش" یکی از از کتابهای توی فهرست بود که من نخوانده بودم. پرسیدم: «میتونم قرض بگیرمش؟»
ربکا و دنی با تعجب به من نگاه کردند. دنی گفت: «اوم، البته. آره. فردا میارمش.»
ربکا نگاه معنیداری به من کرد.
بهش گفتم: «فقط میخوام اون کتاب رو بخونم.»
ربکا به دنی گفت: «من هم میخوام بخونمش»
از گوشه چشم نگاهش کردم. واقعا میخواست آن کتاب را بخواند؟ یا فقط از لج من این را گفت؟
دنی با بیاعتنایی شانههایش را بالا انداخت. «باشه. حتما فردا میآرمش.»
به ربکا گفتم: «میتونی بعد از من بخونیش، تو اول باید "فرار به موزهی نیویورک" رو بخونی.»
دنی پرسید: «اینها واقعا کتابهای خوبیان؟»
چند ثانیه طول کشید؛ ولی بالاخره واقعیت به موهای کلاهخودی دنی نفوذ کرد. سرش را به علامت تایید تکان داد. «آره. آره شرط میبندم کلی چیزهای خوب توشون باشه. مثل همهی اون کانالای تلویزیونی که مامان و بابام نمیذارن نگاه کنم.»
(ص 40)
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#این_کتاب_را_ممنوع_کنید #الن_گرتزبرگردان
#سارا_عاشوری#نشر_پرتقال