به مناسبت ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵ سالمرگ
خود خواسته #غزاله_علیزاده (متولد بهمن ۱۳۲۷)
بانویِ عشق که در عمقِ تاریکی "بوئین زهرا" نورِ مهر بر دلِ دو نورسته تاباند.
"
غزاله علیزاده" دخترِ نوجوان ،
پُراحساس و رمانتیکی که زمانی آرمانگرا بود و به رستگاری معتقد.
او به ادبیات از هر نوع خود عشق می ورزید.
"
غزاله" می خواند و خوانده هایش و خدایگان معرفت را می ستود.
او کم کم قد کشید و خامه رقصاند بر لوح و شادمان و معتقد به رسالتی که کشف کرده بود.
"
غزاله" با آفرینش " خانه ادریسی ها" نویسنده ای معتبر و صاحب سبک شد.
"
غزاله" چهل و هشت ساله در اوجِ پختگیِ ادبی و احساسی در ماهی زیبا همچون اردیبهشت در شهری که عِطر بهار نارنج هوش می ربود
خود را می آویزد بر داری در قلبِ بهشتی سبز.
براستی این بی مهری به خود از کجا آمد و چگونه او را به نیستی کشاند ،
آخرین دستنوشته او همه حکایت از عشق به فرزندانش ،
آفرینش هایش و اساتیدش دارد،
اگر این سان است چرا خودزنی؟
براستی آیا ما انسانها توانِ زیستن در تنهایی را نداریم؟
یا شاید او از این دسته انسانها بود.
او درمانده بود و به ستوه آمده از تحملِ دردی جانکاه که اختاپوس سرطان بر او روا داشته بود. او خسته است او خسته بود
تا کی مداوم چرخاندنِ کلید در قفل و در کاشانه خود را تا کی تنها ،
بی همدم و مونس دیدن.
حتی در آینه کدر و غبارگرفته سرای تاریکش چهره مهیب تنهایی را می دید.
زندگی فردایش همچون موریانه او را از درون تهی می ساخت و روح زیبا و حساس اش را آزرده می ساخت.
"
غزاله" از هیاهوی شهری شلوغ و ولنگار گریخته بود تا آرامش خود را در تنهایی بیابد و بیاساید
اما همان تنهایی شد کلید آرامش ابدیش.
اینک همان جائی ایستاده ام که او بیست و دو سال پیش ،
چنین روزی از اردیبهشت ،
زیر درختی در جواهر ده رامسر ایستاده بود و با خود می گویم که آیا حقیقتا راز این مرگ خودخواسته را یافته ام یا فقط یک توجیه است که خود را با آن بفریبم؟
"
غزاله علیزاده"
در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵ در سن ۴۸ سالگی با سینه ای مملو از عشق و خواهش دنیا را ترک گفت.
با هم مرور می کنیم آخرین نوشته او قبل از مرگش را تا شاید کلید این معما را بیابیم:
متن نامه خودکشی
غزاله علیزاده«آقای دکتر براهنی و آقای گلشیری و کوشان عزیز:
رسیدگی به نوشته های ناتمام خودم را به شما عزیزان واگذار می کنم.
ساعت یک و نیم است.
خسته ام.
باید بروم.
لطف کنید و نگذارید گم و گور شوند و در صورت امکان چاپشان کنید.
نمی گویم بسوزانید.
از هیچکس متنفر نیستم.
برای دوست داشتن نوشته ام.
نمی خواهم،
تنها و خسته ام برای همین می روم.
دیگر حوصله ندارم.
چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ای تاریک.
من غلام خانه های روشنم.
از خانم دانشور عزیز خداحافظی می کنم.
چقدر به همه و به من محبت کرده است.
چقدر به او احترام می گذارم.
بانوی زمان .
بانوی عطوفت و یک هنرمند راست و درست.
با شفقت بسیار.
خداحافظ دوستان عزیزم.»
دختر عزیزم
دیگر نمی توانم زندگی را تکرار کنم.
دستم درد می کند.
چشمم که به بیمارستان ها می افتد پشتم می لرزد.
چرا باید دوباره تو دختر عزیز و لطیف و بسیار نازنینم را بکشانم به آنجا ها .
وقتی یکمرتبه نباشم کمتر شکنجه می شوی
فکر می کنی رفته ام به مسافرت
حالا می خواهم به چند مسئله جدی توجه کنی. پولی که در بانک دارم دو امضا دارد.
در نتیجه تو هم می توانی عین کارهای مرا بکنی . چک بکشی و بهره بگیری و هر کار دیگری.
فروغ عزیزم راهنماییت خواهد کرد
پولی که در بانک پاریس دارم مال توست
سه سال دیگر می توانی آن را برداری
مراسم ختم مرا در مسجد خیابان سهروردی با مشورت خانم دانشور
و آقای دکتر براهنی
عمو سپان
آقای کوشان
آقای گلشیری سرکوهی و دوستان دیگر بگیرید
سلمی جان برایم دعا کن و فاتحه بخوان
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
از مامان عزیز هم خداحافظی کن
او رفته است اما ما باور نداریم فقدان هیچ فرهیخته و هنرمندی را.
@Sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#کامبیز_محمدصالحی