برای اغلب آدمها، تغییر ترسناک است. ما معمولا طرفدار حفظ موجودیم، و حاضریم تاوانی به سنگینی عمر را بپذیریم اما به سمت شرایط تازه قدم نزنیم.
نسل من همهچیز را تجربه کرد. از اوج امید وقتی صندوق رأی را فتح کرد، تا اوج یأس وقتی در میانهی عمر به پشت سر و روبرو نگاه کرد و هر دو گریهدار بود. ما در خیابان خندیدیم و گریستیم، رقصیدیم و کتک خوردیم، عاشقی کردیم و ترک شدیم و ترک کردیم. در سالن فرودگاه بغض را بلعیدیم، و در ایستگاه مترو به هدفون پناه بردیم.
همهی این کلمات آشفته که از ذهن شلوغم گریختهاند قرار است بگویند تغییر رخ داده. اگر کسی بپرسد دستاورد این همه آسیب و اندوه و عزا و خشم چه بود، به سادگی خواهمگفت ما آزاد شدیم. ما از ترسها، ایسمها، تقدیس گذشته، هراس از آینده، از خوابی عمیق و پرکابوس، از خشمی ممتد به هم، از روابطی گسسته، از جنونی همگانی آزاد شدیم. ما رقص دستهجمعی را تمرین کردیم. بله، هنوز ناشی و پرخطاییم، اما باکی نیست، یاد میگیریم. خواهمگفت ما عزاداریم اما امیدوار، چرا که خورشید آزادی بردمیده، و انکارش تنها کار احمقهاست.
از
#سعید_هلیچی خبر ندارم، از
#احسان_پیربرناش ، از
#زینب_موسوی ... نگران
#حسین_رونقی و
#آرمیتا_عباسی و
#عسل_ناهی و هزارهزار پرندهی قفسی دیگرم. قلبم برای فرزندان از دست رفتهام رنجور است و برای گریستن تماشای خندهی نیکا کافی است و لازم نیست دنبال بهانه بگردم. اما میبینم خورشید در آسمان است، زن و مرد کنار هم زندگی میکنند و حتی کنار هم میمیرند، و یاد گرفتهایم بیرون از مرزهایی که اسممان را "ایرانی" کرده، رفیقی نداریم. اطرافم هر کسی هست وطن کسانی شده، پناهشان داده، و جزیرههای عبوس معاصر به هم پیوستهاند. ما خون را، عشق را، و انسان را، و آزادی را دوباره معنا کردهایم.
بله، میبینم تغییر رخ داده. بسیاری هنوز خفتهاند و این ترسناک است، بسیار ترسناک. اما بچهها در کوچهها بازی آزادی را ادامه میدهند، پا میکوبند و آواز میخوانند، و عاقبت همه را بیدار خواهندکرد. این آدمبرفی ساکت هم تا هست دل به خورشید بسته و مأیوس نمیشود، تا روزی که آخرین دانهی برف هم آب شود.
همین.
برای #آزادی و برای تو مامان، برای گریههای قنوت و خندههای بعد نمازت، وقتی گفتم برای رفیقم دعا کن، و وقتی گفتم رفیقم آزاد شد...@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#حمید_سلیمی