➿به شب میاندیشم
و به دلبری
که چنان عقاب پرواز میکند در خاطرات
تمام اشیاءِ پیرامونم
در حال حرکتاند
قلم، این شعر و تصویر آویزانت بر دیوار
ناگشوده به سخن، لب گشوده
کتابها، دیوار و من...
در شبی بارانی
پناه میآورم به پیاده رو
به رد پاهایت
به عطرت
و خیس از خاطرات باز میگردم
به شعر که ادامه دهم سطرهای بعدی را...
دلبر زیبارویم
این نوشته چیزی را ثابت نمیکند
که سالهاست فراموش کردهام خود را...
بر میز بگذار پیاله ها را
و شرابی برایمان بریز
که دلتنگ عطر وطنم،
لباس قرمز رنگت
و رقص تانگو هستم...
کنارم بنشین و برایم از برف،
پیانو و نُتهای موسیقی بگو
از شعرهای سفر کرده با تو
از عشق بی پایان
و از سیگارهایی که جای بوسهها را گرفتهاند...
قرنهاست که دوستت دارم
و هر روز خود را فریب میدهم به بازگشتت
به این که رو به رویم میایستی
و دست هایت را بر شانهام میگذاری و چنان نسیمی میبریام به شهرهای عشق
یا چنان دیکتاتور
میبریام به تاریکیِ چشمانت
و یا رهایم میکنی در جنگل موهایت...
تاریخ اگر به پایان برسد
باز متولد خواهم شد، از نو
که بی پایان است عشق تو...
دلبر دیکتاتورم
خواهشاً و لطفاً
بمان در این سطرها
که من نه خواهانِ پایانِ این شعرم
و نه خواهان بیدار شدن از خواب ...
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#مجید_عبیاتترجمه:
#سعید_هلیچی