كمك كن سایه بونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم كمك كن با كلام عاشقانه برای زخم شب مرهم بسازیم
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من بزار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
تو رو می شناسم ای شب گرد عاشق تو با اسم شب من آشنایی از اندوه تو و چشم تو پیداست كه از ایل و تبار عاشقایی
تو رو می شناسم ای سر در گریبون غریبگی نكن با هق هق من تن شكستتو بسپار به دست نوازش های دست عاشق من
به دنبال كدوم حرف و كلامی سكوتت گفتن تمام حرفاست تو رو از تپش قلبت شناختم تو قلبت ، قلب عاشقای دنیاست تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه منو به جشن نور و آینه بردی چرا از سایه های شب بترسم تو خورشیدو به دست من سپردی
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
كمك كن جاده های مه گرفته منه مسافرو از تو نگیرن كمك كن تا كبوتر های خسته روی یخ بستگی شاخه نمیرن كمك كن از مسافرهای عاشق سراغ مهربونی رو بگیریم كمك كن تا برای هم بمونیم كمك كن تا برای هم بمیریم
كسی به یاد مریم های پر پر كسی به فكر كوچ كفترا نیست به فكر عاشقای در بدر باش كه غیر از ما كسی به فكر ما نیست
كمك كن سایه بونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم كمك كن با كلام عاشقانه برای زخم شب مرهم بسازیم
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من بزار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
تو رو می شناسم ای شب گرد عاشق تو با اسم شب من آشنایی از اندوه تو و چشم تو پیداست كه از ایل و تبار عاشقایی
تو رو می شناسم ای سر در گریبون غریبگی نكن با هق هق من تن شكستتو بسپار به دست نوازش های دست عاشق من
به دنبال كدوم حرف و كلامی سكوتت گفتن تمام حرفاست تو رو از تپش قلبت شناختم تو قلبت ، قلب عاشقای دنیاست تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه منو به جشن نور و آینه بردی چرا از سایه های شب بترسم تو خورشیدو به دست من سپردی
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
كمك كن جاده های مه گرفته منه مسافرو از تو نگیرن كمك كن تا كبوتر های خسته روی یخ بستگی شاخه نمیرن كمك كن از مسافرهای عاشق سراغ مهربونی رو بگیریم كمك كن تا برای هم بمونیم كمك كن تا برای هم بمیریم
كسی به یاد مریم های پر پر كسی به فكر كوچ كفترا نیست به فكر عاشقای در بدر باش كه غیر از ما كسی به فكر ما نیست
كمك كن سایه بونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم كمك كن با كلام عاشقانه برای زخم شب مرهم بسازیم
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من بزار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
تو رو می شناسم ای شب گرد عاشق تو با اسم شب من آشنایی از اندوه تو و چشم تو پیداست كه از ایل و تبار عاشقایی
تو رو می شناسم ای سر در گریبون غریبگی نكن با هق هق من تن شكستتو بسپار به دست نوازش های دست عاشق من
به دنبال كدوم حرف و كلامی سكوتت گفتن تمام حرفاست تو رو از تپش قلبت شناختم تو قلبت ، قلب عاشقای دنیاست تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه منو به جشن نور و آینه بردی چرا از سایه های شب بترسم تو خورشیدو به دست من سپردی
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
كمك كن جاده های مه گرفته منه مسافرو از تو نگیرن كمك كن تا كبوتر های خسته روی یخ بستگی شاخه نمیرن كمك كن از مسافرهای عاشق سراغ مهربونی رو بگیریم كمك كن تا برای هم بمونیم كمك كن تا برای هم بمیریم
كسی به یاد مریم های پر پر كسی به فكر كوچ كفترا نیست به فكر عاشقای در بدر باش كه غیر از ما كسی به فكر ما نیست
صدیقه متولد ۳ تیر ۱۲۹۵ در شهر بم در استان کرمان بود. او در سال ۱۳۰۸ به همراه همسرش #دماوندی که در #استودیو_امپریال_فیلم_بمبئی به کار اشتغال داشت به #هندوستان مهاجرت میکند و پس از ۱۸ سال به ایران بازمیگردد. تحصیلات وی سیکل اول دبیرستان و پیشه اصلی او #پرستاری بود. وی به دلیل بازی و ظاهر شدن بدون حجاب در سینما مورد انتقاد شدید خانواده اش قرار میگیرد و مجبور می شود روزگار سختی را پشت سر بگذارد. وی در سال ۱۳۴۹ در #مستند « #سینمای_ایران از #مشروطه_تا_سپنتا » بخشی از این مصائب را شرح می دهد و می گوید که همه جا همراه با محافظ میرفته تا مبادا مردم به او سنگ پرتاب کنند ... و در حالی که به تلخی می گریست ،گفته: «به خاطر ناراحتی هایی که در موقع فیلمبرداری و بعد از آن چه از طرف فامیل و چه از طرف مردم کشیدم، هرگز راضی نشدم در فیلم دیگری بازی کنم ... هر موقع که از در شرکت میآمدیم بیرون، مجبور بودیم سه نفر مستحفظ داشته باشیم، یک شوفر و دو نفر کمک شوفر که شیشه پرت نکنند. هر جایی هم که میرفتیم باید یه چیزی سرمون میانداختیم تا کسی ما رو نشناسد...»
او پس ازسه ازدواج ناموفقش درحالی که فرزندی نداشت،سی سال آخرعمرش رابه تنهایی زندگی کرد درحالی که تصور می شده ،سالهاپیش درگذشته. روحانگیز سامینژاد اردیبهشت سال۱۳۷۶ در سن ۸۱ سالگی درگذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
كمك كن سایه بونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم كمك كن با كلام عاشقانه برای زخم شب مرهم بسازیم
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من بزار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
تو رو می شناسم ای شب گرد عاشق تو با اسم شب من آشنایی از اندوه تو و چشم تو پیداست كه از ایل و تبار عاشقایی
تو رو می شناسم ای سر در گریبون غریبگی نكن با هق هق من تن شكستتو بسپار به دست نوازش های دست عاشق من
به دنبال كدوم حرف و كلامی سكوتت گفتن تمام حرفاست تو رو از تپش قلبت شناختم تو قلبت ، قلب عاشقای دنیاست تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه منو به جشن نور و آینه بردی چرا از سایه های شب بترسم تو خورشیدو به دست من سپردی
بذار قسمت كنیم تنهایی مونو میون سفره ی شب تو با من بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن
كمك كن جاده های مه گرفته منه مسافرو از تو نگیرن كمك كن تا كبوتر های خسته روی یخ بستگی شاخه نمیرن كمك كن از مسافرهای عاشق سراغ مهربونی رو بگیریم كمك كن تا برای هم بمونیم كمك كن تا برای هم بمیریم
كسی به یاد مریم های پر پر كسی به فكر كوچ كفترا نیست به فكر عاشقای در بدر باش كه غیر از ما كسی به فكر ما نیست