من زنامکسی نمیتواند حدس بزند
وقتی سکوت پیشه کردهام
چه میگویم.
که را میبینم
وقتی چشمهایم را میبندم
چگونه در تنگنا به سر میبرم وقتی در تنگنایم
و چه را میجویم وقتی دستهایم را دراز میکنم.
هیچکس، هیچکس نمیداند
چهوقت گرسنهام چه وقت سفر میکنم
چهوقت قدم برمیدارم و چهوقت گم میشوم
کسی نمیداند رفتن برای من بازگشتن است
و بازگشتن، پاپسکشیدن است
کسی نمیداند که ناتوانیام نقاب است
تواناییام نقاب است
و آنچه در راه است طوفان است.
دیگران بر این باورند که همهچیز را میدانند
میگذارم خیال کنند که میدانند و
خلق میکنم.
برایم قفسی ساختهاند
تا آزادی پیشکشی از جانب آنها باشد
تا قدردانی کنم، تمکین کنم،
من اما آزاد بودهام،
پیش از آنها، پس از آنها،
با آنها، بیآنها
من در شکست و در پیروزی
آزادم.
زندانام ارادهام است
و کلید زندانام زبان آنهاست
اما زبانشان به دور انگشت آرزوی من پیچیده شده است
و هرگز قادر نخواهند بود آرزوی مرا تحتسلطهی خود درآورند.
من زنام.
آنها بر این باورند که آزادیام را مالک و صاحب اختیارند
میگذارم چنین فکر کنند
و اتفاق میافتم.
#جمانه_حداد