#تاكسي_نوشته_هاي_سروش_صحتراننده تاكسی میانسالی را رد كرده بود ولی بازوهایش كه از زیر آستین كوتاه پیراهنش بیرون افتاده بود هنوز قوی به نظر میرسید. روی دست چپ راننده دو خالكوبی بود. بالای ساعدش
نوشته بود «الهه ناز» و زیر آن چیز دیگری
نوشته بود كه چون رویش دوباره خالكوبی كرده بود خطخطی شده بود و خوانده نمیشد.
قبلا خالكوبی خطخطی شده ندیده بودم. زیرچشمی سعی كردم
نوشته خطخطی شده را بخوانم اما نمیشد. راننده متوجه نگاههایم شد. برای اینكه حرفی زده باشم گفتم: «مثل اینكه ترانه الهه ناز رو خیلی دوست دارید؟»
راننده گفت: "الهه اسم زنم بود".
بعد خندید و گفت: "راستش خیلی هم ناز بود"
گفتم: «خدا رحمتشون كنه.»
راننده گفت: "نمرد، ولم كرد و رفت".
مدتی سكوت شد.
همچنان به دست راننده نگاه میكردم. راننده گفت: "جوون كه بودم عاشق یه دختری بودم كه اسمش «فروغ» بود. اسم «فروغ» و زدم رو دستم ولی جورمون جور نشد؛
وقتی «الهه»رو گرفتم دیدم همش از اینكه رو دستم زدم «فروغ» دلخوره. منم رفتم «فروغ» و خط زدم به جاش بالاش زدم «الهه ناز...» هشت سال با هم بودیم بعد «الهه» ولم كرد"
گفتم: «از «فروغ» خانم خبری ندارید؟»
گفت: "دارم ولی اونی كه اسمشو خط نزده بودیم ولمون كرد وای به حال اونی كه اسمشو خط زدیم"...
#سروش_صحت⤵️⤵️
https://telegram.me/joinchat/Bd9KPzwMhpyv2Q7wn-dYBg