سایه کمرنگ و نیم شفاف شب فرو
می افتد
و خواب به پاداش تلاش روز، از راه
می رسد
در آن هنگام روزم در سکوت می گذرد
- لحظه های رنج آور بیداری و بیخوابی
در بیکارگی شباهنگام -
دردهای درونم بیدار می شوند و زبانه می کشند
آرزوهایم زیر بار غم در جوش و خروش اند
در اندیشه ام، بی شمار اوهام غمبار
سنگینی می کنند
و خاطراتم، خاموش و آرام
تومار بلند خود را در برابرم می گسترند
و من، با نفرت صفحات زندگی ام را مرور می کنم
به خود می لرزم و نفرین می فرستم
غمگینانه به شِکوه می نشینم و غمگینانه اشک می ریزم
اما اشکهایم، سطرهای غمبار را
نمی زدایند...
خستگی
ای دوست!
هنگامه اش فرا رسیده:
قلبها در جستجوی آرامشند
روزها از پس هم می گذرند
و هر لحظه، تکه ای از زندگی را با خود می برد
و من و تو، هر دو،
همچنانکه به زندگی می اندیشیم،
در چشم بر هم زدنی می میریم
در دنیا خوشبختی نیست
اما آرامش هست
آزادی و عصیان هست...
مدتهاست که من در دلم آرزویی دارم
که دیگران بر آن حسرت می برند...
#الکساندر_پوشکینبرگردان:
#محسن_آزرم@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂