➿چه دردناک است شرمسار وطن بودن، آنگاه که وطن در درست مشتی نیرنگباز بیرگ است که از سر بیتدبیری و خودخوهی ادارهاش میکنند، آنگاه که در چشم جهانیان چهرهای گستاخ، موذی و بیارج دارد، آنگاه که به جای خوراک سالم روحانی، خوراک فاسد پیش رویش میگذارند، آنگاه که فقر و پریشانی چنان در تاروپود زندگی مردم لانه کرده که به هیچ روی نمیتوان چارهاش کرد.
احساسی است خفتبار که آدمی را رها نمیکند؛ احساسی ماندگار که خلاف احساسات روزمرهی پیش پاافتاده، به آسانی زدوده نمیشود. آری، این شکنجه و خفقانی بیپایان و همیشگی است که با آن از خواب برمیخیزی، هر ساعت از روز را با آن میگذرانی، و شب با آن به بستر میروی. تنها مرگ است که از غم و اندوه شخصی رهایت میکند، از چنگ این
شرمساری نجاتت میدهد، اما تو هنوز در شمار زندگانی و این
شرمساری همچنان بر تو سایه افکنده.
تاریخ سرزمینمان را ورق میزنی و به ژرفنای آن میروی. در پی رویدادهای فرخنده و امیدبخش میگردی، لیک حقیقتی تلخ رهایت نمیکند: میدانی بارها و بارها اقوامی در این کرهی خاکی به مغاک فراموشی رفتهاند؛ آری، بارها و بارها. اما نه، در جایی دیگر، در تمام آن بیست و پنج استانی که دیدم، از امید سرشار شدم. آنچه دیدم یکسر خلوص بود، جستوجو و تکاپوی مستدام، و مردمانی سرزنده، بزرگمنش و مهربان. آیا بهراستی زنجیر تقدیر را از هم نخواهند گسست؟ آری خواهند گسست. هنوز توان گسستنش را دارند. اما
شرمساری همچنان ما را در میان گرفته، همچون تودهای گاز مسموم صورتی و زردفام که ریههایمان را فرومیپاشد. اگر هم این گاز را از خود دور سازیم، هرگز نخواهیم توانست آن را از تاریخمان پاک کنیم.
@SazoChakameoKetab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂📚#شرمساری#الکساندر_سولژنیتسین...