✅ خاطرات
#ارسلان_کامکار از کارت تردد برای حمل ساز تا اجرا در جبههها
🔹از حالوهوای آن روزها و مخصوصا فضای چاووش چیزی خاطرتان هست؟
🔸همان یکی دو سال اول انقلاب، فضا خیلی شورانگیز و پرهیجان بود. اصلا نمیتوانم توصیف کنم. خودمان کارها را ضبط و تکثیر میکردیم، خودمان هم میرفتیم و نوارهایمان را میفروختیم. آن زمان دیلر نبود یا چون تازه انقلاب شده بود، بلبشو بود و شرکتها کار نمیکردند، برای همین ما خودمان این کار را میکردیم. هر تعداد کاست که ضبط میشد، صد یا دویست تا، میرفتیم و میفروختیم. نه فقط ما کوچکترها، همه میرفتیم، از صدیق تعریف بگیرید تا بیژن. حتی یادم هست چند فامیل که با ما زندگی میکردند، هم میآمدند. یکی میرفت میدان انقلاب، آن یکی میرفت چهارراه ولیعصر و دیگری هم مثلا میرفت میدان جمهوری. هر کداممان جایی بساط میکردیم. خیلی هم برایم سخت بود، اصلا تا آن موقع فروشندگی نکرده بودم؛ گرچه کار خودمان بود، اما خجالت میکشیدم، اما وقتی میدیدم که مثلا بیژن میرود و خودش کاستها را میفروشد، وظیفه میدانستم که من هم بروم.
🔹چون آثار انقلابی بود، میخواستید سریع آنها را بفروشید یا چون این موسیقی تولید خودتان بود؟
🔸هر دو. آن آلبومها، تولید خودمان بود و دوست داشتیم به گوش مردم برسد، کسی هم نبود این کار را بکند. برخی کارها هم حالوهوای انقلابی داشت و مردم بیشتر علاقه داشتند بشنوند؛ اما موضوع مهمتر این بود که باید امرار معاش میکردیم. ارکستر سمفونیک در اوایل انقلاب تقریبا تعطیل بود، من هم هنوز عضو ارکستر نشده بودم. تازه میخواستم به دانشگاه بروم. نه تنها من که هیچ کدام از برادرانم هم کاری نداشتند. قبل از انقلاب همهشان در رادیو و تلویزیون بودند؛ برادرهای من، لطفی و دیگران. همه حقوقبگیر بودند، بعد دیگر یک دفعه همه چیز رفت روی هوا. نه دانشگاه بود، نه امکان کنسرت و نه اصلا هیچ کداممان شغل دیگری بلد بودیم. هوشنگ، مسافرکشی میکرد، اصلا باورتان میشود؟ هوشنگ با کیوان ابتهاج پسر آقای ابتهاج میرفت. مسئله امرار معاش هم بود.
🔹چه زمانی عضو ارکستر سمفونیک تهران شدید؟ از حالوهوای آن زمان ارکستر کمی بگویید.
🔸بعد از انقلاب، سال ۶۰ به بعد. اوایل انقلاب تا دو سال وضعیت خوب بود؛ اما بعد از آن بسیار سخت شد. باور نمیکنید، گاهی اصلا جرات نداشتم سازم را با خودم بیرون ببرم، حتی کارت تردد برای ساز داشتیم. به یاد ندارم با ساز بیرون رفته باشم و در خیابان کسی جلوی من را نگرفته باشد. معمولا پاسداری میآمد و با تندی میپرسید: «این چیه؟ باهاش چه کار میکنی؟» با ترس و لرز میگفتیم والا این ساز است، باهاش «خمینی ای امام» میزنیم. بعضیها که منطقیتر بودند، میگفتند: «آها خمینی ای امام! آها موسیقی!» اما بعضیهایشان که سختگیرتر بودند، ما را به کمیته میبردند.
🔹شما را هم به کمیته بردند؟
🔸بله چند بار رفتم. دوباره آن سوالها از نو. ساز را درمیآوردند و مدام ما باید میگفتیم «آقا تو را خدا اینجایش به میز نخورد، احتیاط کنید، قیمتی است.» راستش آن موقع از مردم هم میترسیدم. آنها هم گاهی با لحن بدی میپرسیدند یا بد نگاه میکردند. حسم این بود که آنها هم میگویند که اینها طاغوتیاند. هنوز هم هستند کسانی که این مسئله برایشان حل نشده و موسیقی را حرام میدانند.
🔹نخستین سفر ارکستر به جبهه احتمالا اردیبهشت سال ۶۵ بود، خاطرتان هست کدام مناطق رفتید؟ واکنش رزمندگان چطور بود؟
🔸فکر میکنم به چند پایگاه نظامی در دارخوین و اهواز رفتیم. از این رو میگویم اهواز که به خاطر دارم روی کارون قایقسواری کردیم، چون وارد شهر نمیشدیم، دقیق یادم نیست. واکنش رزمندگان هم خوب بود، میدانستند که آمدهایم برای آنها اجرا کنیم. با ما عکس میگرفتند، حتی بسیجیها هیچ واکنش منفی نشان ندادند.
🔵بخشی از یک مصاحبه
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂