جشن نیلوفر، جشنی ایرانی که بنا بر نوشته #ابوریحان_بیرونی در روز ششم تیر برگزار میشده است. نماد صلح جهانی و همگانی، مظهر روشنایی و نور نماد باروری، قدرت، حاصلخیزی زمین، رشد معنوی، صلح و دوستی و حمایت از هر موجود زنده، زیبایی، تندرستی، مظهر عشق و عبادت
سوسن شرقی یا همان نیلوفر آبی است که در اساطیر ایران نماد ایزد بانو #آناهیتا، الهه آب بوده است. در برخی روایات #میترا در میان گل نیلوفر زاده میشود.
این گل ریشه در خاک و ساقه در آب دارد. روی به طرف خورشید مینماید و نماد نجابت، رشد معنوی، مظهر عشق و حاصلخیزی زمین است.
یکی از باستانی ترین نمادها میباشد، در آیین هندو مظهر زندگی و زایندگی، در مصر ( گل ملی این کشور) و در ایران باستان این نماد بسیار دیده میشود. بوداییان نیز نیلوفر آبی را نشان پاکی و تقدس میدانند.
نیلوفر در زبان پارسی پهلوی، نیلوپر به معنای گلی با پرهای نیلی رنگ بوده است.
قطعه پیش رو اثر بسیار زیبای آهنگساز ایرانی #روماک که در آن از سازهای کمانچه، تار، عود، سنتور و آوا .. استفاده شده است؛
یکی از مضرترین تمایلاتی که من در طبیعت بشر دیدهام ناراضی بودن از حال و چشمداشت به آیندهٔ مجهول است. بجای اینکه از گلهای زیبایی که در کنار پنجره اتاقمان روییده است لذت ببریم در عالم رؤیا به گلستان سحرآمیزی که در کرانهٔ افق است چشم دوختهایم.
بعضی چیزها در جهان خیلی مهمتر از دارایی هستند. یکی از آنها توانایی خوش بودن با چیزهای ساده است.
به امروز بنگر! زیرا زندگی همین است، همه زندگى در امروز است. همهٔ واقعیتهای وجودی تو در امروز نهفته است: موهبتِ رشد، شکوه اعمال و کردارهایت، و افتخار پیروزیهای تو.
دیروز رویایی بیش نیست و فردا یک توهم است. اگر امروز را خوب بگذرانی فردای تو شادیبخش میشود و فردای تو امیدبخش. بنابراین به امروز خود خوب بنگر و به سپیدهدم سلام کن!
روانشناسان و پزشکان امروز معتقدند افراط در کار و خستگی، در معرض سرما و گرمای شدید بودن، بی بهره ماندن از مقدار کافی غذای صحی و ضروری، اقامت در اماکن مرطوب و بی نور، تسلیم کسالت و رخوت شدن و تنبلی و سستی کردن و زیاده روی در اعمال جنسی از جمله دشمنان زندگی بشری است.
ولی هیچ یک از این عوامل منفی و مضر زندگی، به قدر خشم و غضب، خود خوردن و غیظ کردن و انفعالات عنیف و عواطف و احساسات تند و شدید آدمی را فرسوده و تباه نمیسازد.
به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم و این در حالی بود که از آن مکان نفرت داشتم. همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبهی کوچک تنها میماندم. گرما طاقتفرسا بود و هیچ همصحبتی نداشتم. سرخپوستها و مکزیکیها ی آن منطقه هم انگلیسی نمیدانستند. غذا و هوا و آب همهجا پر از شن بود. آنقدر عذاب میکشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترکمان را بزنم. نامهای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمیتوانم دوام بیاورم. میخواهم اینجا را ترک کرده و به خانهی شما برگردم. پدر نامهام را با دو سطر جواب داد، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگیام را کاملا عوض کرد: دو زندانی از پشت میلهها بیرون را مینگریستند... یکی گل و لای را میدید و دیگری ستارگان را! بارها این دو خط را خواندم و احساس شرم کردم. تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبهی مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟ با بومیها دوست شدم و عکسالعمل آنها باعث شگفتی من شد. وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیائی که به توریست نمیفروختند را به من هدیه کردند. به اشکال جالب کاکتوسها و یوکاها توجه میکردم. چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا میکردم. دنبال گوشماهیهایی میرفتم که از میلیونها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند. چه چیزی تغییر کرده بود؟ صحرا و بومیها همان بودند. این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربهی رقتبار را به ماجرایی هیجانانگیز و دلربا تبدیل کرده بود. من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ”خاکریزهای درخشان” در مورد زندگی در صحرای ماجوی نوشتم. من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستارهها را یافته بودم.
🍂اگر به فرزندان خود رویارویی با سختیهای زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کردهایم
زیرا زندگی همین است، همهی زندگى در امروز است. همهٔ واقعیتهای وجودی تو در امروز نهفته است: موهبتِ رشد، شکوه اعمال و کردارهایت، و افتخار پیروزیهای تو.
دیروز رویایی بیش نیست و فردا یک توهّم است. اگر امروز را خوب بگذرانی، فردای تو شادیبخش میشود و امیدبخش. بنابراین به امروز خود خوب بنگر و به سپیدهدم سلام کن!
دوران زندگی بسیارکوتاه وتعجب آور است!! درکودکی ،انتظار بزرگ شدن، در جوانی ،آرزوی بالغ شدن وسپس پیداکردن جفتی مناسب و ازدواج، ولی فرد هیچگاه نمیداند در چه مرحله ای قراردارد.
تازه پس از آن است که به یکباره مسیر فکر و اندیشه اش تغییر می کند و به گذشته باز می گردد و با دریغ و افسوس به راهی که پشت سرگذاشته نگاه می کند و به نظرش چنین می آید که شاخه های آرزوهای زندگیش در اثر طوفانهای زمستانی خالی از برگ شده اند.
افسوس که عمر را بی حاصل سپری کرده است! و چقدر دیر می فهمیم که در واقع زندگی همان دقایق و لحظات و روزهایی است که آرزوی گذشتنش را داشته ایم!!
یکی از مضرترین تمایلاتی که من در طبیعت بشر دیدهام ناراضی بودن از حال و چشمداشت به آیندهٔ مجهول است. بجای اینکه از گلهای زیبایی که در کنار پنجره اتاقمان روییده است لذت ببریم در عالم رؤیا به گلستان سحرآمیزی که در کرانهٔ افق است چشم دوختهایم.
شاهنامه فردوسی كه #بزرگ_ترین_كتاب_حماسی_ایرانیان است در موارد بسیاری با حماسه كهن چینیان بنام "فنگ شن ینی" شباهتهای باور نكردنی دارد. #داستان_های_پهلوانی فنگ شن ینی، از بلندآوازه ترین #افسانه_های#دینی و #سروده_های_شاعرانه#چین_كهن به شمار میرود. در تاریخ ادبیات کشورها به ندرت اتفاق میافتد كه دو حماسه بزرگ، متعلق به دو قوم مختلف، رویدادها و افسانههای مشترك یا همانندی را داشته باشند، اما در این دو حماسه این پدیده به روشنی مشاهده میشود و بررسی آن بسیار جذاب است و باید بگوییم كه همانندی افسانههای پهلوانی ایران و چین، #جنبه_ی_اساسی_و_كلی دارد. گاه تمام افسانه و پهلوانان آن در هر دو حماسه یكسانند و زمانی، جابجایی پارهای از رویدادها دیده میشود. بعنوان نمونه چند #داستان_اساطیری زیر مقایسه گردیده است!!
۲) تولدِ #زال و افسانه تولدِ چینی، #هائوگی : زال، #پدر_رستم با موهای سفید چشم به جهان گشود و با این اتفاق، #سام پدر وی را چندان دل آزرده كرد كه كودك نوزاد را بر سر راه گذاشت و این #سیمرغ بود كه او را برگرفت و مراقبتش كرد. افسانه چینی، هائوگی همان سرنوشت زال را دارد. او نخستین پسر یك خانواده است كه هنگام تولد #پیكری همچون #بره دارد. احتمالا موی سفید زال همان سفیدی تن بره در افسانه هائوگی است. پدر هائوگی از این رویداد سخت ناراحت میشود و كودك نوزاد را بر سر راه میگذارد، چندی بعد، هیزم شكنان به كودكی بر میخورند كه #پرندهای با بالهای خود او را حفاظت میكند.
به امروز بنگر! زیرا زندگی همین است، همه زندگى در امروز است. همهٔ واقعیتهای وجودی تو در امروز نهفته است: موهبتِ رشد، شکوه اعمال و کردارهایت، و افتخار پیروزیهای تو.
دیروز رویایی بیش نیست و فردا یک توهم است. اگر امروز را خوب بگذرانی فردای تو شادیبخش میشود و فردای تو امیدبخش. بنابراین به امروز خود خوب بنگر و به سپیدهدم سلام کن!
#هراکلیدس اهل #کومائه ، #نویسنده#پرسیکا ، در کتاب دوم اثری که #آماده_سازی_ها نام دارد می نویسد : وقتی شاهان ایران شام می خورند ، همه #مستخدمانشان هنگام حضور در پیشگاه آنان موظف هستند خود را شسته و لباس زیبا بپوشند و تقریبا نیمی از روز را صرف آماده کردن شام می کنند . برخی از آنان که با شاه غذا میخورند این کار را در بیرون تالار انجام می دهند و هرکس بخواهد می تواند آن ها را ببیند . ضمن این که برخی دیگر در داخل تالار با شاه غذا می خورند اما حتی اینان شامشان را در مجالست مستقیم شاه نمی خورند بلکه در آنجا دو اتاق در مقابل یکدیگر قرار دارند و شاه در یک اتاق غذا می خورد و مهمانانش در اتاق دیگر . شاه آنان را از پس پرده ای که در مقابل در آویخته شده می بیند ولی آن ها نمی توانند او را ببینند.