Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)

#درک_پارفیت
Канал
Логотип телеграм канала Volupté(جستارهایی درباره‌ی هنر و فرهنگ)
@volupteПродвигать
1,17 тыс.
подписчиков
1,48 тыс.
фото
7
видео
22
ссылки
"نقطه‌ی آغازين هميشه كامجویی(وولوپته) است؛ تكانه‌ی لذتی كه در رويارويی با اثر هنری به انسان دست می‌دهد. بعد منتقد گامی جلوتر می‌گذارد تا چرايی اين لذت را تحليل كند." https://www.instagram.com/volupte_art_and_culture?igsh=Z ادمین: @hoomanh71
پارفیت در مقاله‌ی《برابری یا اولویت؟》نکته‌ی اصلی‌اش این است که افراد بی‌بضاعت باید در تخصیص منابع جدید اولویت داشته باشند. بسیاری از برابری‌طلبان لیبرال مانند جان رالز تقریری از این استدلال را می‌پذیرند. مثلاً, رالز از نابرابری منصفانه در مقابل برابری دفاع می‌کند و این به نوعی تقریری از اولویت‌جویی است. ولی, این نگرش که اولویت با افراد بی‌بضاعت باشد لزوماً نگرشی درباره‌ی برابری نیست. کاملاً ممکن است که موقعیت افراد بی‌بضاعت را به بهترین حالت برسانیم اما بعد تمام نابرابری‌ها فراتر از آن موقعیت را نادیده بگیریم. بنابراین, بسیاری از برابری‌طلبان با اولویت‌جویی موافقند اما نمی‌خواهند در این‌جا متوقف شوند.

متن: فلسفه‌ی سیاسی, فیل پاروین و کِلر چمبرز, ترجمه‌ی جواد حیدری, نشر مؤسسه فرهنگی سروش مولانا

#درک_پارفیت #جان_رالز #فیل_پاروین #کلر_چمبرز

@volupte
برابری‌طلبان غایت‌گرا, به گفته‌ی پارفیت, کسانی‌اند که اعتقاد دارند برابری فی‌نفسه چیز خوبی است. هرچه سیاست‌ها, تصمیمات, یا برنامه‌های توزیعی جایگاه هر فردی را در جامعه (به معنای مهم‌تری) برابر کند, بهتر خواهد بود.
...
به نظر پارفیت, برابری‌طلب وظیفه‌گرا کسی است که باور دارد نابرابری نادرست است اگر و فقط اگر ناعادلانه باشد. به عبارت دیگر, پاره‌ای از شکل‌های نابرابری نادرستند و پاره‌ای دیگر درست و ما بین این دو با توسل به اصول عدالت تمایز می‌گذاریم. به عبارت دیگر, ما برای برابری ارزش قائل می‌شویم تنها به این دلیل که برابری راهی برای رسیدن به ارزش مطلوب دیگری مانند عدالت است.

برابری‌طلبی غایت‌گرا و وظیفه‌گرا لازمه‌های هنجاری متفاوتی دارند. برابری‌طلبان غایت‌گرا معتقدند که برابری ارزش عالی است و ارزش‌های دیگر تابع برابری هستند. ممکن است که چنین رویکردی به پیامدهای ناعادلانه منجر شود: پامدهایی که مثلاً رفاه کل جامعه را یا افراد درون جامعه را کاهش دهد. از سوی دیگر, می‌شود گفت که برابری‌طلبان وظیفه‌گرا فهم ابزاری از برابری دارند: برابری مهم است چون اهداف مهم و فراگیرتری مانند عدالت را محقق می‌کند. بنابراین, براساس این نگرش, ممکن است گاهی وقت‌ها مناسب و درخور باشد که از برابری تخطی کنیم اگر چنین کاری پیامدهای عادلانه‌تری را به بار بیاورد. برابری‌طلبان لیبرالی مانند جان رالز, رانلد دورکین, ریچارد آرنسون و برایان بری معمولاً برای عدالت بیش از ارزش‌های دیگری مانند برابری, ثبات اجتماعی یا اجتماع ارزش قائل می‌شوند. بنابراین, آن‌ها معمولاً از نابرابری منصفانه (عادلانه) بیش از برابری سفت و سخت دفاع می‌کنند. براساس اصطلاح پارفیت, این‌ها برابری‌طلبان وظیفه‌گرا هستند و نه برابری‌طلبان غایت‌گرا.

متن: فلسفه‌ی سیاسی, فیل پاروین و کِلر چمبرز, ترجمه‌ی جواد حیدری, نشر مؤسسه فرهنگی سروش مولانا

#درک_پارفیت #جان_رالز #رونالد_دورکین #ریچارد_آرنسون #برایان_بری #فیل_پاروین #کلر_چمبرز

@volupte
هنری سیجویک یکی از موشکاف‌ترین و نظام‌مندترین فایده‌گراها بود. او پروژه‌ی فایده‌گرایانه را از جایی که بنتام و میل آن را رها کرده بودند خیلی جلوتر برد. نابختیاری فایده‌گرایی این بود که سیجویک این نظریه را به جایی رساند که خودش هم از آن می‌ترسید; یعنی فایده‌گرایی را به ناسازگاری رساند. او معتقد بود ادله‌ی انکارناپذیری دارد که ثابت می‌کنند فایده‌گرایی صرفاً وقتی می‌تواند آدمی را به‌لحاظ عقلی مجاب کند که بشود نشان داد نهایتاً, این اقتضا برای عامل که فایده‌ی خود را به بیشترین مقدار ممکن برساند, با این اقتضا برای او که فایده‌ی همه‌ی جهان را زیاد کند, سازگار باشد. به‌عبارت دیگر, برای اینکه فایده‌گرایی به‌لحاظ عقلی مجاب‌کننده باشد, اقتضای کامروایی خود شخص باید کاملاً با اقتضای خیرخواهی برای همه‌ی جهان سازگار باشد. متأسفانه او نتوانست برهانی بیابد که اثبات کند که این دو اقتضا لزوماً با هم جمع می‌شوند. نتیجه‌اش این شد که سیجویک ناکام از جهان رفت و امیدش برای یافتن دفاعی قانع‌کننده از فایده‌گرایی نومید شد.
...
هدف پارفیت و هدف جمعی فلاسفه‌ی اخلاقِ پیرو او احیای نوعی فایده‌گرایی است که بتواند در برابر نقدهایی که جلوی بلندپروازی‌های سیجویک را می‌گرفت مقاومت کند.

دیوید سالمُن

متن: متفکران بزرگ فلسفه‌ی اخلاق

#هنری_سیجویک #جرمی_بنتام #جان_استورات_میل #درک_پارفیت

@volupte
درک پارفیت نظریات لذت‌طلبی, نظریات مِیل و نظریات فهرست عینی را از هم جدا می‌کند.

مشخصه‌ی اصلی نظریات لذت‌طلبی《شرط تجربه》است, یعنی این نظر که هیچ چیز نمی‌تواند بر کیفیت یک زندگی تأثیر بگذارد مگر از طریق تأثیرگذاری بر تجربه‌ی زیستن آن زندگی. نظریه‌ی معطوف به لذت‌طلبی باید با تصریح برخی حالات (همچون لذت یا شادی, که به نحوی خاص فهمیده می‌شوند) به عنوان حالاتی که زندگی را بهتر یا بدتر می‌کنند انجام گیرد.
...
نظریه‌های مِیل شرط تجربی مزبور را رد می‌کنند و معتقدند زندگی فرد نه‌تنها می‌تواند با تغییرات در حالات آگاهی شخص بلکه با اتفاقاتی که جایی دیگر در جهان رخ می‌دهند و ترجیحات او را برآورده می‌سازند نیز بهتر یا بدتر شود. کلی‌ترین بینش از این نوع _ که می‌توان آن را《نظریه‌ی میل موجود و نامحدود》نامید _ بر آن است که کیفیت زندگی یک شخص در زمانی مفروض بر مبنای میزان برآورده شدن ترجیحاتی که وی در آن زمان دارد اندازه‌گیری می‌شود. از آنجا که یک شخص می‌تواند اصولاً در هر موردی ترجیحاتی داشته باشد _ در باب تعداد قمرهایی که سیاره‌ی اورانوس دارد, درباره‌ی رنگ چشمان فرانک سیناترا, یا در باب آداب و رسوم روابط جنسی مردمی که هرگز آنها را نخواهد دید _ این نظریه می‌تواند عوامل تعیین‌کننده‌ی کیفیت زندگی هر فرد را حقیقتاً بسیار گسترش دهد.
...
دقیقاً نمی‌دانم بهترین نامی که می‌توان بر نظریات مندرج در دسته‌بندی سوم پارفیت نهاد چه می‌تواند باشد, اما پیشنهاد می‌کنم آنها را《نظریات موهبت خودبنیاد》بنامیم, زیرا آنها, برخلاف نظریات مِیل, بر مطالعات خودبنیاد مربوط به اینکه چه موهبت‌ها, شرایط, و فرصت‌هایی موجب بهبود زندگی انسان می‌شوند, مبتنی هستند. ... آن نظریاتی را که پارفیت نظریات فهرست عینی خوش‌زیستی می‌نامد, و من نظریات موهبت خودبنیاد می‌خوانم, غالباً به انعطاف‌ناپذیری بیش از اندازه متهم شده‌اند, گویا که آنها الزاماً موهبت‌های مشابهی را برای همگان توصیه می‌کنند بدون آنکه به تفاوت‌های فردی توجه داشته باشند. ... کسی که معتقد به نظریه‌ی موهبت خودبنیاد است, که برطبق آن برخی موهبت‌ها موجب بهتر شدن زندگی می‌شوند, بی‌شک به این امر نیز معتقد است که این موهبت‌ها, ابژه‌های مِیل آگاهانه هستند _ یعنی افرادی که ماهیت آنها و ماهیت زندگی را کاملاً درک می‌کنند نسبت به آنها تمایل می‌یابند. اما شیوه‌ی تبیین ما در اینجا احتمالاً باید با این باور آغاز شود که این چیزها موهبت‌هایی ناب هستند و به این نتیجه برسد که مردم, در صورت آگاه شدن, به آنها تمایل خواهند داشت.

توماس اسکنلون

متن: کیفیت زندگی, مارتا نوسباوم و آمارتیا سِن

#درک_پارفیت #توماس_اسکنلون

@volupte
نظریه‌پردازان بسته‌ای نام‌شان را از کار دیوید هیوم گرفته‌اند. این فیلسوف توصیف کرده است که چه‌گونه به تجربه‌های شخصی‌اش دقت کرده و در پی تجربه کردنِ《خود》رفته است اما کل چیزی که یافته است فقط تجربه‌ها بوده‌اند. دیوید هیوم به این نتیجه رسید که《خود》یک چیز واحد نیست بلکه بیشتر شبیه یک《بسته از احساس‌ها》است; زندگی آدم سلسله‌ای از تأثرات است که انگار به شخص واحدی تعلق دارند, اما واقعاً با حافظه به هم وصل شده‌اند, یا با ربط و رابطه‌های دیگری از این قبیل.
...
دانشمندانی داریم که مذهبی‌اند و دانشمندانی هم داریم که می‌گویند علم و دین جمع‌پذیر نیستند, اما مسئله《خود》نکته‌ای است که مورد توجه هر دو دسته است. اگر هر شخص روح یا جانی هم علاوه بر مغز داشته باشد, پس علم باید بتواند ردیابی‌اش کند, اما تا به حال نتوانسته است. معنی‌اش این نیست که هیچ‌گاه نخواهد توانست, بلکه معنی‌اش این است که قطعاً مسئله‌ای در کار است.
در میان ادیان, فقط آیین بودا ست که ایده‌ی《خود》را نفی می‌کند. بودای تاریخی که حدود دوهزاروپانصد سال پیش در شمال هند می‌زیست, از قرار معلوم, بعد از مراقبه‌ای طولانی در زیر یک درخت به اشراق رسید. بودا آموزه‌های مذهبی رایج زمان خود را نفی کرد, از جمله خودِ ذاتی ابدی یا آتمان را. در مقابل, گفت که علت مصایب آدمی همان جهل است و بخصوص چسبیدن به تصور کاذبی در باب《خود》; راه خروج از مصایب دور ریختن همه‌ی امیال و تعلقاتی است که مدام《خود》را تجدید می‌کنند. به این ترتیب اساس تعالیم بودا,《بی‌خود》ی است. منظور این نیست که《خود》وجود ندارد, بلکه توهم است _ یا آنچه می‌نماید نیست. هویت پایداری نیست که زندگی شخص را می‌زید, بلکه فقط اسمی قراردادی است که روی مجموعه‌ای از اجزا و عناصر گذاشته‌اند. بودا همچنین می‌گفت که هر چیزی وابسته به علل قبلی است و هیچ چیز قائم به خود پدید نمی‌آید; مانند این ایده‌ی مدرن که عالم وابستگی درونی دارد و به لحاظ علّی بسته است. به همین سبب بود که می‌گفت:《اعمال هست, تبعات اعمال هم هست, اما شخصی که عمل کند نیست.》پارفیت بودا را نخستین نظریه‌پرداز بسته‌ای نامیده است.

متن: آگاهی, سوزان بلکمور

#سوزان_بلکمور #دیوید_هیوم #بودا #درک_پارفیت

@volupte