#ادبیات_کارگری #باکو_شهر_تضادها_بودخورشيد داشت در پشت كوهها ناپديد می شد. سايهها درازتر و هوا تاريكتر می گشت. مه خنكی از طرف دريا می وزيد. مسافر پس از خوردن نان، بلند شد. بالای يكی از تپههای نزديك رفت و اطراف را بدقت وارسی كرد. سپس ساقهای چكمهاش را اندكی بالا زد و با قدمهای تند به سوی
شهر به راه افتاد. پس از طی مسافت زيادی به گورستان رسيد. همه جا تاريك
بود. سنگ قبرهای غمناك كه گویی در فكر عميقی فرو رفتهاند در پردهی آبی رنگ شامگاهی پيچيده می شدند. وقتی از اينجا نگاه می كردی،
شهر باكو با تمامی عظمتش، پيش ديده جان می گرفت.
باكو،
شهر نفت و ثروت كه افزون از ۱۱۵ هزار جمعيت داشت و هر سال قريب ۶۴۰ ميليون پوط(هر پوط معادل است با ۵/۱۶ كيلوگرم و ظرفهای مخصوصی با همين ظرفيت نيز «پوط» ناميده می شوند كه معادل آن در فارسی «حلبی» است.م) نفت از آن استخراج می شد، اكنون در تاريكی فرو رفته
بود و گویی از خستگی چرت می زد.
در سمت راست، «بائيس» به روشنی ديده می شد و آن سوتر، يكی دو دكل نفت، سر به آسمان كشيده
بود. در اين سو نيز كشتی های كهنهای كه در طول ساحل صف كشيده بودند، مانند گهواره، تكان تكان می خوردند. «زيغبورنی» نيز در ميان مه غليظی چرت می زد و جزيرهی «نارگين» همانند لكهی سياهی در دل دريای آبی رنگ بنظر میرسد.
باكو
شهر تضادها بود. وقتی از اينجا- از گورستان- به
شهر نگاه می كردی از طرفی عماراتی كه هر روز بيش از روز بيش بنا می شد باكو را به شهرهای بزرگ امپراتوری روسيه شبيه می ساخت، و از طرف ديگر دخمههای تو در توی نمور و آفتاب ناگير تهيدستان، خاطرهی يك ده فقير را در ذهن بيننده بيدار می ساخت.
مردم
شهر اين قسمت فقر زده را «چمبركندی» می ناميدند. كارگران فابريك و كارخانهها، روستایيانی كه از فشار ظلم زمينداران و زور گرسنگی به اميد پيدا كردن كار به
شهر آمده بودند، تهيدستان، بيماران بی چيز، همه در اينجا جمع شده بودند. در ميان مردم باكو به جای كلمهی «می ميرم» اصطلاح «به چمبر كندی می روم» استعمال می شد. و بالاخره چمبركندی دهی
بود كه در ميان
شهر بزرگی چون باكو، به تهيدستان اختصاص داشت.
باكو با رشد صنایع نفت، روز به روز بزرگتر و بزرگتر شده و در كنار دیوارهای قلعه، شهری عظیم پا گرفت. باكو
شهر تضادها بود. با افزونی شمار دخمههای دود گرفته و نفتی كارگری در اطراف مناطق نفت خیز، اشكوبههای ساختمانهای خداوندان نفت نیز بالاتر میرفت. در خیابانها «قونقا»ها (ارابهای كه به وسیله اسب یا موتور روی ریل حركت میكرده- نوعی تراموا) كار میكردند. چراغهای گازی روشن میشد و از ازدحام جمعیت جای سوزن انداختن نبود. ولی كارگران استثمار شده هیچ كدام از اینها را حس نمیكردند. سنگینی بار
شهر روی دوش زحمتكشان
بود.
دستهای تاول زدهی كارگر،
شهر را به وجود میآورد ولی بهرهای از مخلوق خویش بر نمیگرفت. با رشد سرمایهداری و پرشدن جیب صاحبان نفت، كارگران سنگینتر شدن این بار را بیشتر احساس میكردند. سنگینی ساختمانها، خیابانها، سالنهای رقص و قمار و رستورانهای مجلل كه هر روز بر تعدادشان اضافه میشد، كمر زحمتكشان را میشكست.
بناهای جدیدی در كنار دریا احداث و خیابانها و محلات تازهای ساخته میشد. كارخانههایی كه مثل قارچ از زمین میروییدند، موجب پیدایش محلات عظیم كارگرنشین میگشتند.
ساختمانهایی كه میلیونرهای باكو به منظور اجاره دادن احداث كرده بودند، بناهایی كه برای اغوای مشتری ظاهر فریبندهای داشتند و همچنین مغازههای پر زرق و برق، این قسمت از باكو را از محله فقیرنشین
شهر- كه اژدر الآن آنجا را ترك كرده
بود- جدا میكرد.
ویترین مغازههای بزرگ و دیوارها از اعلانات و آگهیهای تبلیغاتی پربود. آگهیهای «كمپانیها» و «تجارتخانهها»ی مختلف با آفیشهای عاشقانهی رستورانها و كابارهها و دستههای باله در میآمیخت. خیابانها از صبح تا شب پر از آدم
بود. در اینجا شرق و غرب به هم آمیخته بودند. جاهلها با آن گردنهای كشیده و پاپاقهای دراز و تپانچهی «كلت» مانند كمرشان، و سرمایهداران اروپایی كه با احساس بوی نفت با باكو آمده بودند، حالت عجیبی به
شهر میدادند.
میلیونرها خودشان را خدای تهیدستان و جاهلها هم خود را جلادان مأمور از طرف «خدایان» حساب میكردند. از ترس این دو خواب راحت به چشم زحمتكشان نمیرفت...
✍ رُمان
#نینا ( تاریخ مبارزات كارگران باكو در سالهای ۱۹۰۴- ۱۹۰۱) اثر: ثابت رحمان - مترجم: سيروس مددی
🌏🌍🌎https://t.center/tajrobeneveshtan