🥧 پیشبینی و پیشگویی در علوم اجتماعی
✍️ #کارل_پوپر📝ترجمه:
#یوسف_نراقی2️⃣بخش دوم
۲
با توجه به مطالب مقدماتی فوق میتوانم بگویم که چرا این موضوع خاص را برای سخنرانی خود انتخاب کردهام. من یک خردگرا (Rationalist) هستم و منظور من از این اصطلاح این است که من به بحث و استدلال اعتقاد دارم، من همچنین به امکان بهکارگیری علم دربارهی مشکلاتی که در جامعه به وجود میآیند و نیز مطلوبیت آن باور دارم؛ اما ضمن اعتقاد به
علوم اجتماعی، همچنین با بیم و هراس به علم اجتماعی کاذب نگاه میکنم.
برخی از همکاران خردگرای من مارکسیست هستند، مثلاً در انگلستان شماری زیادی از فیزیکدانان و زیستشناسان نخبه وفاداری خود را به آموزههای مارکسیستی مورد تأکید قرار میدهند؛ آنان به دلایل ادعاهای مارکسیسم به این آموزه جذب شدهاند که: الف) مارکسیسم علم است؛ ب) مارکسیسم مترقی است؛ پ) مارکسیسم روشهای پیشبینی پدیدهها را به کار میبرد که
علوم طبیعی به کار میبرند. البته کل آن مبتنی بر این سه ادعا است؛ بنابراین من میکوشم نشان بدهم که این ادعاها درست نیستند و نوع پیشگویی که مارکسیسم انجام میدهد از نظر خصوصیات منطقی وابستگی بیشتری به روشهای عهد عتیق دارد تا به روش فیزیک نوین.
۳
من بحث خود را با یک گزارهی کوتاه و انتقادی مختصری از روش تاریخی بهاصطلاح علم مارکسیستی ادامه میدهم. موضوعات را ساده بیان میکنم چون مجبور به این کار هستم، اما سادهسازی من در واقع به خاطر تمرکز روی نکات مهم و قطعی است.
نکات محوری روش تاریخی (بهویژه مارکسیسم) به قرار ذیل است:
الف) این یک واقعیت است که ما میتوانیم خسوف و کسوف را در منظومه شمسی با دقت بالا و برای مدت زمان طولانی در آینده پیشبینی کنیم؛ بنابراین، چرا ما نباید قادر به پیشگویی انقلابهای اجتماعی باشیم؟ میزان شناخت یک عالم اجتماعی دربارهی جامعه در سال ۱۷۸۰ به اندازهی نصف شناخت یک منجم بابلی دربارهی ستارگان بود، پس میتوانست انقلاب فرانسه را پیشبینی کند.
ایدهی اساسی این است که همانطور که میتوان تحولات منظومه شمسی را پیشبینی کرد، پس میتوان انقلابات اجتماعی را نیز پیشبینی کرد، این نظر موجب پیدایش «وظیفهی
علوم اجتماعی» شده است که:
ب) وظیفهی
علوم اجتماعی اساساً همان است که وظیفهی
علوم طبیعی است؛ ارائهی پیشبینیها و بهویژه پیشبینیهای تاریخی، بدین معنا که پیشبینیهایی دربارهی توسعه و تحول اجتماعی و سیاسی انسان.
پ) همینکه این پیشبینیها در دسترس قرار میگیرند، وظیفهی سیاستگذاری معین میشود؛ این «درد زایمان» را (بنا به گفتهی مارکس) کم میکند که بالاجبار با تحولات سیاسی ارتباط دارد و طبق پیشبینی محتملالوقوع بودهاند.
این اندیشههای ساده را من آموزههای تاریخی
علوم اجتماعی میخوانم، بهویژه یکی از آنها که مدعی است: وظیفهی
علوم اجتماعی پیشبینی پدیدهی اجتماعی نظیر پیشبینی انقلابها است. هر دوی این آموزهها شاید بخشهایی از طرح گستردهی فلسفی تلقی شوند که احتمالاً تاریخیگری نامیده میشود؛ این عقیده که سرگذشت نوع بشر بر مبنای یک توطئه بوده است و اگر ما موفق شویم این پیچیدگی را از هم بگشاییم، آنگاه کلید آینده را به دست خواهیم آورد.
۴
من دو آموزهی تاریخیگری را در رابطه با وظیفهی
علوم اجتماعی و سیاستگذاری توضیح دادهام؛ این دو آموزه را تحت عنوان مارکسیسم بررسی کردهام، اما آنها خاص مارکسیسم نیستند، بلکه برعکس، آنها جزو قدیمیترین آموزههای دنیا هستند، در زمان خود مارکس آنها وجود داشتند، دقیقاً به همان صورتی که توضیح داده شد، نه تنها مارکس آنها را از هگل به ارث برد، بلکه حتی جان استوارت میل نیز آنها را از کنت به ارث برده بود؛ این دو آموزه در دوران باستان، در نظرات افلاطون و حتی پیش از او در نظرات هراکلیتوس و هسیود وجود داشتند، به نظر میرسد که این آموزهها ریشههای شرقی دارند. در واقع اندیشه یهودیتی را که مردم در آن زمان انتخاب کردند یک اندیشهی تاریخیگری خاصی است؛ بدین معنا که تاریخ دارای نقشه و توطئهای است که باعث و بانی آن یهوه (Jahwe) است و این رمز و راز را تنها پیغمبران میتوانند بگشایند. این اندیشه که ما میتوانیم از یکچنین شناختی با تعدیل و تنظیم خود نسبت به آن بهرهمند شویم.
این اندیشهی قدیمی برحسب این واقعیت تقویت شده بود که تا حدی پیشگوییهای مربوط به خسوف و کسوف در منظومه شمسی و حرکتهای ستارگان درست از آب در آمده بودند. رابطهی نزدیک بین آموزهی تاریخیگری و دانش ستارهشناسی به گونهای واضح در تفکرات ستارهشناسی پیداست.
البته این نکتههای تاریخی ربطی به این سؤال ندارد که آیا آموزهی تاریخیگری مربوط به روششناسی
علوم اجتماعی است؟
ادامه دارد
#مارکسیسم#کارل_مارکس#انتقادی#علم#علوم_اجتماعی#تاریخیگری
🌎📚 @sociologycenter 📚🌍