زندگی به سبک شهدا

#یعقوب
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان ‌📚 #‌‌از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت2⃣2⃣ _منم الان حاضر میشم و راه میافتم. _اونجا میبینمت... رفاقتی بین آنها نبود، اما دلیل مشترکی داشتند؛ دلیلی که آنها را به یک خانه میکشاند. ارمیا سریع لباس پوشید، کلاه موتورسواری‌اش را برداشته بود که مسیح جلویش را…
"رمان 📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت32⃣

همه رو جا ،گذاشته و رفته، به همین سادگی!
_شاید دلیل #مهمی داشته، خیلی َرده که به‌خاطر دیگران از #جونش گذشته.!
_برای کشورش اگه میمرد یه حرفی،دلیلش هرچی که بود،برای من
مسخره‌ست..!
_حتما دلیل محکمی بود که از این زن عاشق گذشته و رفته.!
_شاید عاشقش نبوده..!
_برادرم تازه مرده، برادرم و همسرش عاشق هم بودن وسالها برای رسیدن به هم صبرکردن.
روزی که جنازه‌ی برادرمو آوردن اونقدر ضجه زد، اونقدر خودشو بچه‌ی تو شکمشو زد که همه میترسیدن اتفاقی برای بچه بیفته.! هنوز پاشو تو خونه نذاشته که یادآوریش حالشو بد میکنه؛
اما به نظر من این زن عاشقتره! خودشو نمیزنه! داد و فریاد نمیکنه؛
انگار دوست نداره دیده بشه، نگاه‌ها رو به سمت خودش نمیکشه! هربار دیدمش چشماش کاسه‌ی #خون بود اما هنوز صدای #گریه‌هاشو نشنیدم.
این زن با زن داداش من خیلی فرق داره، شاید چون نوع مرگ همسراشون فرق داره..!

سکوت بینشان برقرار شد. سکوت بود و اندیشه‌ی این زن..!
مسیح و یوسف چشم در خانه میچرخاندند، خانه‌ی حسرتهای ارمیا...
خانه‌ی آرزوهای ارمیا...
حاج علی به همکاران مرد آیه زنگ زد. حواس آیه در پی َمردش بود.
َ بدون شنیدن حرفها هم میدانست مَردش نزدیک است،
اگر #یعقوب باشی، بوی پیراهن #یوسف را استشمام میکنی
دستهایش یخ کرد...پاهایش میلرزید. قلبش یک در میان میزد "آرام باش قلب من.!
آرام باش که #یار میآید.! آرام باش و بگذاربار دیگر نگاه در چشمانش بدوزم🥺
و عطر تنش را به جان کشم! بگذار دیدار،تازه کنم آنگاه دیگر نزن.! 💔
دیگرکاری به کارت ندارم، الان صبرکن قلب من.! بوی لاله‌های #سرخم می آید!🌷🌷

" صدای #لااله_الاالله میآید. بوی اسپند میآید. آیه دست به چهارچوب درگرفت. #شهید را تمام شهر به خانه آورده بودند."چگونه رفته‌ای که شهر را سیاهپوش کرده ای؟ چگونه دنیا را زیر و رو کرده ای؟این شهر به بدرقه‌ی تو آمده‌اند؟ این شهر را تو زیر و رو کردی؟ نگاه کن...
شهری سیاه پوشیده‌اند.! #بی‌انصاف! دلت به حال من نسوخت؟😔 دلت به حال قلب #بی‌پناهم نسوخت! بی‌انصاف.! این شهر که تو را نمیشناسد اینگونه #سیاه‌پوشند، من که دلم بند دل توست؛ چگونه تاب بیاورم #وداع را؟مگر اینجا #کربلاست که اینگونه مرا می‌آزمایی؟😭 من #آیه ام... من #زینب که نیستم!😭 من که #ایوب نیستم..!

درب آسانسور باز شد مردش نمایان شد. "بلندشو مرد.!بلند شو که مهمان داری.! تو که رسم مهمان نوازی بلدبودی.! تو که مهمان‌نواز بودی.! تو که با پای خود رفتی،با پای خود باید برگردی.! 😭بلندشو مردبلند قامت من!
بلندشو که تاب ندارم اینگونه دیدنت را..!😭 بلندشو که تو را با آن لباسهایت دوست دارم! بلندشو تا من قربان صدقه ات روم.! بلندشو مردمن! قرار نبود بی‌من سفر روی.!😭 قرار نبود مرا راهی این جهنم کنی و خودت عازم بهشت شوی.!"😭

ارمیا به مردان کلاه سبز مقابلش نگاه میکرد. "خدای من.! اصلا فکرش را نمیکرد که به خانه‌ی #همکارش آمده است.!"

آیه قامت مردش را وجب میکرد. آخرین دیدار است: 😭
_بابا! میخوام صورتشو ببینم.!
_الان نه بابا جان! الان وقتش نیست!
آیه التماس‌گونه گفت:
_خواهش میکنم، اگه نبینمش میمیرم بابا! 😭
کنارتابوت نشست.حاج علی صورتش را باز کرد.
آیه دست بر صورت سفید شده‌ی مردش گذاشت:
_سلام! اومدی؟ ایندفعه زود اومدی!
همیشه دو سه ماه میرفتی! حالا هم که زود اومدی، اینجوری؟ حتی نموندی دخترکت رو ببینی


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد.....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃خلاصه زندگی اش را قلم میزنم از همسایگی #کریمه_اهل_بیت تا دو سال استراحت در آغوش #تدمر. از آن لحظه نابی که اذن دفاع را از بانوی #قم گرفت تا زمانی که بال در‌آورد و به سوی آسمان شتافت.

🍃شاید همه آن چیزی که من میدانم همین باشد، در ذهن کوچک و خسته ام نمی‌گنجد که او را ترسیم و توصیف کند از این پایین تا آن بالا راه بسیار است او به وصال #مادر_پهلو_شکسته به آسمان عروج کرد و من به قعر چاه #سقوط.

🍃از زمین، #آسمان جور دیگریست، ابرهایش سفرنامه ها می‌خوانند اگر خوب گوش کنی. از #انتظار میگویند اینکه مادری کنج خانه نشسته و از پنجره حیاط را تماشا می‌کند بلکه در باز شود و قامت رعنای پسرش را باز به #آغوش کشد♡

🍃از همسفری میگوید که به #ابوزینب دل بست و #عاشق شد و چه خوب می‌دانست "هجران، کیفر #عشق است"* که چون #یعقوب به انتظار نشست و این کیفر را به جان خرید.

🍃به آخر سفرنامه که میر‌سند بغض می‌کنند. به آن لحظه که ابوزینب رفت و برنگشت، چشمه اشک #مادر خشک شد نیامد، دل همسر هزار تکه شد اما نیامد. به گمانم مادر دلش نیامد، پسر از لطف حضور #فاطمه(س) بی نصیب بماند که دست به دعا نبُرد بلکه به #انتظار نشست.

🍃و انتظار، عجیب سخت و #نفس_گیر است. اینبار قلم را به دست میگیرم تا در چاه برای خودم گمنامی‌اش را رسم کنم، سری که بر دامن زهراست و #تدمر که دو سال میزبان مهمان ایرانی اش بود.

#شهادتت_مبارک

*امیرالمومنین علی (ع)

🕊به مناسبت سالروزشهادت
#شهیداحمد_جلالی_نسب

📅تاریخ تولد : ۱۳۵۲
📅تاریخ شهادت : ۲۰ آذر ۱۳۹۵
🥀مزارشهید : گلزار شهدای قم
🕊محل شهادت : تدمر سوریه

#گرافیست_الشهدا

👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#یعقوب_محله◾️

عمه زینب کیست این زن گوشه قتلگاه می گرید

کلیپ کوتاهی از مراسم #دسته_روی #عزاداران_یعقوب_محله #درروستای کنت🏴

#حجة_الاسلام_غلامی

⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️

@shohada72_313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#یعقوب_محله◾️

قافله سالارمن کجایی ای دوای دردم

کلیپ کوتاهی از مراسم #دسته_روی #عزاداران_یعقوب_محله #درروستای کنت🏴

#حجة_الاسلام_غلامی

⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️

@shohada72_313