زندگی به سبک شهدا

#رزمندگان
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویدئویی تماشایی و کمتر دیده شده از قدرت
نمایی خلبانان ارتش شاهنشاهی بعد از مصاحبه
تحریک آمیز صدام ...




#فرهنگ_ایرانی
#رزمندگان_دلاورایران

#کانال_زندگی_به_سبک_شهــدا
🆎 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خط_مقدم

🔹️ اینجا خط مقدم است و #رزمندگان با جان و خون پاک خود این گونه از وجب به وجب این خاک دفاع ڪردند.😭


🌴 اللهم عجل لولیک الفرج🌴


#شبتون_شهدایی 🌹


🏴 @shohada72_313 
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
◾️ این هم هیئت
#رزمندگان_تگزاس ....
برید برا بچه محلاتون تعریف کنید.
لشکریان یزید، راه افتادید در مجازی و تلویزیون هاتون و مردم رو عصبی کردید.
راه افتادید در زینبیه ی سوریه و کجا و کجا بمب گذاری کردید.
در قالب تجمعات هشت ها نفری در مقابل تجمعات هزاران نفری کانادا ایستادید.
اما امروز ، ما از زمین و زمان میجوشیم.
ما سربازان عاشورا هستیم.
نه در ایران
در افغانستان
عراق
سوریه
لبنان
بحرین
یمن
و و و و ....
این پرچم مقاومت است که به یاری حضرت الله ملت های بیشتری را کنار ایران خواهد آورد

🏴 @shohada72_313 
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #یاد_یاران

📽 آلبوم تصویری از عکس های زیبا و خاطره برانگیز فرمانده خاکی و بی ادعای جبهه ها ، دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه تهران ، سردار غواص #شهید_محمود_سهرابی با نوحه ای بسیار شنیدنی

🎙... نمیره یادم ، صفای جبهه
هوای جبهه ، شبای جبهه
خوشا به حال شهیدا
تا کربلا پر کشیدن
وقتی می خواستن جون بدن
حضرت زهرا رو دیدن

🌸 نامش جاوید و یادش گرامی

🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، دانشجوی بسیجی ، سردار غواص #شهید_محمود_سهرابی از رزمندگان سلحشور و فرماندهان حماسه ساز استان زنجان در دوران دفاع مقدس بود که دیماه ۱۳۶۵ در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج ، منطقه عملیاتی #شلمچه در کسوت فرمانده گروهان غواصان خط شکن گردان حضرت ولیعصر (عج) لشگر ۳۱ عاشورا به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر تا محضر دوست پرواز کرد.

🌺 نامش جاوید و یادش گرامی

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_زنجان
#فرماندهان_شهید_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم


اللهم ارزقنا شهادت ❤️
#شهدا شرمندہ ایم

🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸


#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #کربلای_۵



📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از سرزمین خونرنگ #شلمچه و حال و هوای رزمندگان اسلام در عملیات عاشورایی #کربلای_پنج

♦️ #عملیات_کربلای_۵ در دیماه ۱۳۶۵ با رمز مبارک یا زهرا (س) در منطقه عمومی #شلمچه انجام گردید. ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام در این عملیات بحدی بود که عراقیها و کشورهای حامی صدام را به ترس و وحشت انداخت .

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

آدم در این دیار دلش جای دیگری‌ست
این خاک کربلای معلای دیگری‌ست
با هر نسیم مرده دلی زنده می‌شود
آری دمش مثال مسیحای دیگری‌ست
این سوی دشت مقتل مردی که بی سر است
آن سوی دشت مقتل سقای دیگری‌ست
خون شهید در همه جا موج می‌زند
اینجا فرات نیز به معنای دیگری‌ست
خاکش چقدر بوی عجیبی گرفته است
این پهنه خاکبوس قدم‌های دیگری‌ست
اینجا چقدر با همه جا فرق می‌کند
اینجا شلمچه نیست که دنیای دیگری‌ست...

#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_۵
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم


#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
🌐 @shohada72_313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #عاشورائیان_شلمچه



📽 فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از مصاحبه رزمندگان سلحشور و حماسه ساز گردان حضرت امام سجاد (ع) #استان_زنجان قبل آغاز عملیات عاشورایی #کربلای_پنج

♦️ زمستان ۱۳۶۵ ، شوشتر ، مقر لشگر هشت نجف اشرف

😔 لازم به ذکر است که تعداد زیادی از این دلاور مردان در عملیات عاشورایی #کربلای_۵ به درجه رفیع شهادت و جانبازی نایل آمدند.
 
🌺 نامشان جاوید و یادشان گرامی

#دفاع_مقدس
#عملیات_کربلای_۵
#رزمندگان_زنجان
#غواصان_زنجان
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم


#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
🌐 @shohada72_313
🌱گفتند که تا ،
صبح فقط یک راہ ست
با عشق فقط،
فاصله ها کوتاہ است
هرچند که
رفتند ولی بعد از آن🕊️
هر قطعه ی
این خاک زیارتگاہ است

#رزمندگان_دفاع_مقدس 🕊

#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
حکایت خنده های شهدا
حکایت لبخند خداست و آسمانیان ...

#شهید_حسین_خرازی
#رزمندگان_لشکر۱۴_امام‌حسین
🥀💐🕊🌺🕊🌴🥀

#خاطرات_دفاع_مقدس

#یاد_باد
#آن_روزگان
#یاد_باد

#ماه_رمضان
#رزمندگان_اسلام
#دفاع_مقدس

ماه مبارک رمضان باعث می‌شد هر یک از رزمندگان به نوعی خود را بیش از پیش برای میهمانی خدا آماده کنند برای همین چند روز پیش از فرا رسیدن ماه رمضان در سنگرهای انفرادی یا جمعی حال و هوای ماه رمضان حاکم می‌شد. این تغییر شرایط فقط به داخل خطوط مقدم محدود نمی‌شد بلکه در مقرهای تیپ یا لشکرها و حسینیه‌ها برنامه‌های خاصی برگزار می‌شد.
هر چند رزمندگان در دوران دفاع‌مقدس در حکم مجاهد به حساب می‌آمدند و می‌توانستند روزه نگیرند اما اگر بیش از 10 روز می‌توانستند در موقعیتی بمانند نیت می‌کردند و روزه می‌گرفتند از همین رو تعداد بسیاری از همین رزمندگان با دهان روزه به شهادت رسیدند .

#راوی
#جانباز_معزز
عباس طایفه

#یاد_باد
#آن_روزگان
#یاد_باد

شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی و شفای #جانبازان_عزیز
#صلوات

#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم

@shohada72_313
هـــــم خودشان خاڪے بودند
وهم لباس هـــــایشان...
ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد
تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد

#رزمندگان_دفاع_مقدس🕊

#صبحتون_شهدایی 🌷

یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها

#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀


@shohada72_313
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹

#عاشقانه_های_شهدا

بساط چایی
بهانه‌ ای بود ....
برای یک دورهمی ساده
باصفا و لذت بخش ...

#رزمندگان_لشکر8_نجف_اشرف
#سردار_شهید_احمد_کاظمی

صبحتون __ شهدایی




شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات

#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم


@shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💢 #فضای_جبهه_حق

📽 نوحه ای شنیدنی و به یاد ماندنی از #حاج_صادق_آهنگران در دوران دفاع مقدس با تصاویری زیبا و خاطره انگیز از جبهه های حق علیه باطل و حضور پرشور رزمندگان اسلام

🎙فضای جبهه حق ،
شورشی افکنده بر جانم
مهیای جهادم ، عاشق دیدار جانانم
به سوی گلشن حسینی می روم
به فرمان امام خمینی می روم...

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

👌 بسیار عالی و دیدنی حتماً تماشا کنید

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است

📡 @shohada72_313
🍃شهیدمهدی سال۱۳۴۱درشهرضا استان #اصفهان به دنیا آمد.پدرش به واسطه رویای صادقه ای که دیده بود،نامش را #مهدی گذاشت.

🍃شهید مهدی تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم درمدارس شهرضا سپری کرد.وی درکنار #تحصیل به فعالیتهای مذهبی و سیاسی پرداخت.در دوران #انقلاب همراه مردم شهرش به تظاهرات میرفت و برای بیرون کردن ماموران شاه فعالیت بسیارکرد.پس ازپیروزی انقلاب،وارد بسیج و سپاه پاسداران شد.دوره آموزشهای لازم را درپایگاه غدیرگذراند.در سن هجده سالگی ازطریق سپاه به #جبهه اعزام شد.

🍃شهیدمهدی دراولین #عملیات مجروح شدولی پس ازبهبودی نسبی به جبهه برگشت.وی درعملیاتها،از خود،رشادتهای بسیار بجا میگذاشت. دریک عملیات که دشمن از تانکهای #مجهزاسرائیلی استفاده کرده بود، شهید مهدی با ابتکارخود،قبضه ار.پی.جی را پشت یک ماشین گذاشت بایک راننده #شجاع که با مهارت و سرعت بسیار،دورتانکها میچرخید،توانست تعدادی ازتانکهارا منفجرکند. #رزمندگان با دیدن این پیروزی روحیه بیشتری پیداکردندو بانبرد بی امان، مانع پیشروی تانکها شدند.

🍃شهیدمهدی در #عملیات_محرم حال خاصی پیداکرد.مرحله اول عملیات باموفقیت انجام شد.در آغاز مرحله دوم نگهبانها به جهت بی خوابیهایی که فرمانده شان در شناسایی داشت،او را برای #نمازشب بیدارنکردند.شهیدمهدی باحسرت و آه گفت،آخرین نماز شب عمرم ازدستم رفت.همان روز،در مرحله دوم عملیات محرم تاریخ ۶۱.۸.۱۲ #باسمت_فرماندهی به شهادت رسید🕊

🌸به #مناسبت_سالروزشهادت
#شهیدفرمانده_مهدی_سامع

📅تاریخ تولد:٢۵شهریور۱٣۴۱
📅تاریخ شهادت:۱٢آبان۱٣۶۱
🕊محل شهادت:عملیات محرم
🥀مزارشهید:گلستان شهدای شهرستان شهرضا

#گرافیست_الشهدا
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
📡 @shohada72_313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💢 #منتظران_ظهور

📽 فیلمی دیدنی و خاطره برانگیز از جبهه های حق علیه باطل در دوران دفاع مقدس با گفتاری زیبا و شنیدنی از سید اهل قلم شهید مرتضی آوینی

🎙 #شهید_مرتضی_آوینی : تاريخ آينده‌ی كره‌ی ارض بارور حوادثی بس شگفت است ، حوادثی كه مجد و عظمت جهانگير اسلام را در پی خواهد داشت .
و اين‌همه را تنها كسی در می يابد كه‌منتظر است و بوی يار را از فاصله‌ای نه چندان دور می شنود و هر لحظه انتظار ميكشد تا صدای « انا المهدی » از جانب قبله بلند شود و او را به سوی خويش فرا خواند .
راهيان كربلا را بنگر كه چگونه به مقتضای انتظار عمل كرده‌اند و به جبهه‌ها شتافته‌اند .
آری ! اين مقتضای انتظار است...

🌺 یاد باد آن روزگاران یاد باد

،،،،لحظه شماری میکند
لشگر صاحب زمان (عج)
که رمز حمله بشنود ،
یورش برد به دشمنان ...

#دفاع_مقدس
#رزمندگان_اسلام
#نام_شهدا_فراموش_ناشدنیست
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
╭─🌷┅─╮
📡 @shohada72_313
╰─🌷┅─╯
کربلایی شدن ما
به همین سادگی‌ ست!
دست بر سینه گذاریم و بگوییم:
« السلام علی الحسین » ...

#شهید_حاج_عباس_کریمی
#رزمندگان_لشکر۲۷حضرت‌رسولﷺ

🆔 @shohada72_313
پر کردن قمقمه‌ها از یخ ...

تیر ماه ۱۳۶۵
اردوگاه عشق حسین
قبل از عملیات کربلای یک

#زندگی_در_‌جنگ
#رزمندگان_لشکر۱۰سیدالشهداء


@shohada72_313
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_بیست_و_دوم

💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند.

پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.

💠 دختربچه‌ای در حمله #خمپاره‌ای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این #جراحت چه کند، جان داد.

صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.

💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»

و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»

💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید #ایرانی‌ها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»

پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا می‌کنه!»

💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد.

حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم.

💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟

حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید.

💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم.

می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم.

💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.

عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.

💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.

دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.

💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.

پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.

💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.

فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد.

💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به #خدا التماس می‌کردم تا #معجزه‌ای کند.

دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های #داعش شهر را به هم ریخت.

💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود.

خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...


ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ #تنها_میان_داعش

#قسمت_نوزدهم

💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.

به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.

💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.

من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»

💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»

عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!»

💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانی‌ها چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های #سپاه ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن #سردار_سلیمانیِ!»

لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»

💠 حال عباس هنوز از #خمپاره‌ای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!»

حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.

💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند.

غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با #خمپاره می‌کوبیم‌شون!»

💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»

احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.


💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.

حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیه‌السلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.

💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود.

تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم.

💠 چشمان #محجوب و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.

ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...


ادامه_دارد

✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
نَفْس خود را خاک کردند
تا پاک شدند خاکی‌ها ...

#نماز_اول_‌وقت
#رزمندگان_لشکر۳۱عاشورا


@shohada72_313
Ещё