. ۱ گویی قراری همیشگی دارم با او اینک کامل میگرداند زمین گردش خویش و زمان/ سیبی بار میآورد... دیدار کنیم؟ ندیدهام زنی دورشونده مگر او ندیدهام دشنهای آیان مگر او. گویی گامهایش ناگهانِ مرگاند به ناگاه میآید وُ پنداری قراری همیشگی دارم با او.. . ۲ بارِ دگر میخوابند به زیر پوستم، قاتلان و چوبهی دار، پرچمی میشود و یا/ خوشهای، در آسمانِ بیشهی سوخته! . #محمود_درویش ترجمه: #صالح_بوعذار ۳ «معجزه»
چهسان میکوشند رویاروی شوند حواس پنجگانه، با معجزه و چشمهایت معجزهاند؟ تو خفتهای وُ میربایدم موج به منتهای سینهی تو میآغازد دریا و «هستی» دوپاره میشود امشب: تو وُ مرکب زمین. حال از کجا گِرد آورم آوای جهتها را، تا فریاد برآورم: دوستت دارم!؟ . ۴ بر آنیم اندکی زنده مانیم نه بهرِ چیزی بل تا پاس داریم؛ رستخیز ِ پس از این مرگ!
۵
در تاکهاتان تا هنوز مانده خوشههای انگور آی تاکبانان! شغالان را دور گردانید، تا برسند انگورها. ۶ دیدهای آیا سر زند «سپیده»، از انگشتانِ آنکه دوستش میداری؟ ۷ ما سالها اندوه را بر دوش کشیدیم و سر نزد «سپیده». ۸ و به خویشتن، در آینهها مینگرم: آیا من اویم؟ ۹
بر تن کردهای آیا زنِ دگری؟ سکنی گزیده آیا زنی در تو تا به هقهق افتی؛ به گاهِ پیچیدنِ شاخههایت گِردِ تنهی من؟ . #محمود_درویش برگردان #صالح_بوعذار . پن۱: ۹ اوت، سالروز درگذشت محموددرویش. مقولهی عشق و مرگ در نگرهی محموددرویش، از صافی نگاه حماسی و مبارزهطلبانهی وی میگذرد و عشق خود مبدل به تپانچه و رگبار میشود. محموددرویش درد جانکاهی به جان دارد و انسان و وطن را فریاد میزند. شاعری که تمام پهنهی برابرش را خون فراگرفته است و از ششجهت بر او خمپاره میبارد. شاعری که بر آوارگی و غربت انسان در بیت المقدس_ که اینک بیت الاحزان او گشته_ میموید و به خشم بر سینهی عدو میکوبد. درویشی که جان خویش در گلو گرفته و فریادش میزند: محاصره کن محاصرهات را! آری محموددرویش و درد جانکاهی که به جان دارد و انسان و وطن را فریاد میزند. شاعری که تمام پهنهی برابرش را خون فراگرفته است و از ششجهت بر او خمپاره میبارد. شاعری که بر آوارگی و غربت انسان در بیت المقدس_ که اینک بیت الاحزان او گشته_ میموید و به خشم بر سینهی عدو میکوبد. پن۲: این ترجمهها و شعرها همگی ثبت شدهاند! . #محمود_درویش برگردان #صالح_بوعذار #محاصرهات_را_محاصره_کن #بودن_یا_نبودن #حاصر_حصارك #آدونیس #أدونیس #نزار_قباني #آزادی #عشق #وطن #خشم #مبارزهطلبی #غربت_انسان #تنهایی_انسان #اندوه_بیپایان #آزادی
میگشاید درهایش را بر همگان «عشق» چونان قهوهخانهای بیش وُ کم میشوند زائرانش بر حسْب بغض آسمان: چو ببارد باران مشتریانش فزونی یابند وُ چون معتدل گردد هوا ملال گیرند و کم شوند.
آی بانوی غریب! من اینجا مینشینم در گوشهای چه رنگاند چشمهایت؟ نامت چیست؟ چهگونه صدایت کنم؛ به گاهِ عبور تو از من، و من نشستهام به انتظار تو؟
قهوهخانهی کوچکیست «عشق» سفارش میدهم دو جام شراب وُ مینوشم شرابِ خویش وُ شرابت را چتری برمیگیرم وُ دو کلاه باران می با رد اینک بیش از هر روز دگری... و تو درون نمیآیی سرانجام خویشتن را میگویم: شاید آن زن که به انتظارش بودم به انتظارم بود و یا به انتظارِ مرد دگری... به انتظارمان بود/ به انتظارِ من وُ او و هرگزش نشناخت/ هرگزم نشناخت و میگفت: من اینجایم بهِ انتظار تو.
مَردا! چه رنگاند چشمانت؟ چه شرابی مینوشی؟ چیست نامت؟ چهسان صدایت کنم؛ به گاهِ عبور تو از من؟ چو قهوهخانهی کوچکیست عشق... . #محمود_درویش برگردان #صالح_بوعذار سیزدهم مارس، زادروز محمود درویش.
وأَنتَ تعودُ إلى البيت، بيِتكَ، فكِّرْ بغيركَ [ لا تنس شعب الخيامْ] وأَنت تنام وتُحصي الكواكبَ، فكِّرْ بغيركَ [ ثَمَّةَ مَنْ لم يجد حيّزاً للمنام] -------------------- و در حالیکه به خانه برمیگردی، خانهات، به دیگران فکر کن [اردوگاه آوارگان را از یاد نبر] آنگاه که میخواهی بخوابی وُ ستارهها را بشماری، به دیگران فکر کن [هستند کسانی که مجالی برای خواب نمییابند]
@sherarabimoase پ.ن: تصاویری دیگر از تراژدی فاجعهبار و بیپایان مردمان بیدفاع غزه و خصوصا کودکان بیپناه این خطهی مظلوم، که مقابل دیدگان این جهان خودخواه و بیاعتنا روی میدهد!
. منتشر شد. عاشقانههای نزار قبانی شهرهی همگان است، چراکه وی با زبانی سهل و ممتنع توانسته به لایههای فراموششدهی کوچه و بازار نفوذ کند و با ظرافتها و ظرفیتهای زبانی و شعری خویش، شعرهای عاشقانهی ناب و جاودانهای بیافریند. نزار قبانی، کاشفِ حالات و آنات روزمرهی زندگانیست و آنها را چُنان ظریف و زیبا در شعر خویش بکار میگیرد، گویی که برای نخستینبار بر انسان تجلّی میکنند و انسان با آنها مواجههای زیباییشناختی و شاعرانه میکند. راز زیبایی و جاودانگی شعرهای نزار قبانی این است که وی امور روزمره و کلیشهای را به سطح شعر و شاعرانگی ارتقا میدهد و از رهگذر آنها تصاویر بلاغی و شاعرانهی بکر و پرشور و پرتپشی میآفریند. عشق، برای نزار قبانی رویکردی صرفا عاشقانه و بروندادی عاطفی نیست، بلکه روند و فرآیندی معرفتشناختی است که به خویشتنشناختی وُ دیگرشناسی میانجامد. نزارقبانی در مقام سوژه، چنان ابژهی عشق را از آنِ خویش میکند که با آن اینهمانی، به اتحّاد و یگانگی میرسد. بهطوریکه او، معشوق میشود و معشوق، او. به زبانِ دیگر، وی آنگونه در معشوق زمینی مستغرق میشود که ذوق وُ پسندش، ذوق وُ پسندِ معشوق میگردد امّا بدین معنا نیست که فردیّت و تشخّص خویش را از دست میدهد بلکه به فردیّت و تشخّصی از نوعی دگر دست مییازد. شعرهای نزار قبانی بواقع ترجمانِ شاعرانگیِ زندگیاند. وی کوچکترین و مغفولترین کارها و حالات روزمره را به شعر و شور مبدّل کرده است. کارهایی چون: خوردنِ قهوه در قهوهخانهای متروک با معشوق، خواندنِ روزنامه، تماشای تلویزیون، راهرفتن زیر باران با معشوق، سیگار کشیدن کنار معشوق و غرق شدن در افسونش، شانهکردنِ موی محبوب وُ بافتنِ گیسوانش، بیان و خلقِ نگاهی شاعرانه از رنگِ پیراهن وُ رژ لب معشوق، سرمه، گوشواره، انگشتر، خلخال، پالتو، عطرهای زنانه و حالاتی از این قبیل. مجموعهشعر «مسافر آینه» در ۲۵۹ صفحه و از چندین دفتر شعری مشهور نزار قبانی گردآوری و ترجمه شده است. . پن: مجموعهشعر «مسافر» را میتوانید از وبسایت نشر روزگار، فروشگاه 30 بوک، دیجیکالا، پیج نشر روزگار و نیز پیج کافه سلمی تهیه کنید. . کتاب #مسافر_آینه #نزار_قبانی برگردان: #صالح_بوعذار ویراستار #شادیه_غفاری انتشار: دیماه ۱۴۰۲. . #نشر_روزگار #روزگار #ادبیات_عرب #شعر_عاشقانه #عشق #ترجمه #نزار_قبانی #آدونیس #أدونیس #محمود_درویش
وأَنا حزين يا أَبي دُلَّني لِمَ جِئْتَ بي... لمَ جئتَ بي؟ أَلِكَيْ أُنادي حين أَتعَبُ: يا أَبي، يا صاحبي؟ يا صاحبي! مَنْ مات منَّا قبل صاحبِهِ... أَنا؟ أَم صاحبي؟ ---------------------- من غمگینم بابایی بگو برای چه آوردیام.. برای چه؟ که وقتی خسته شوم صدا کنم: بابا، دوستِ من؟ دوستِ من! کداممان قبل از دوستش مُرد... من؟ یا دوستم؟
چهسان فراخ میگردند چشمانم بهرِ چهرهی پیمبران؟ ای دریاهای بستوه آمده از رنگِ خویش در پیام بیایید تا رهنمونتان باشم به عصای دگری من چونان شرق/ پذیرایِ شگفتیِ دگرم! .
. لیک خوانندهای پرسد اینک : شعر چه گوید ما را در روزگار مصیبت؟ خون است وُ خون است وُ خون... در سرزمینِ تو در نام من/ در نام تو/ در شکوفهی بادام در پوست موز /در شير کودک/ در نور وُ سايه در دانهی گندم/ در نمکدان... تکتیراندازانی چيرهدست، به هدف میزنند به چابکی خون است وُ خون است وُ خون... کوچکتر از خون فرزندانش است این سرزمين که بسانِ قربانیانی ایستادهاند بر آستانهی رستاخيز... براستی آیا/ متبرّک است این سرزمين، و یا تعمید یافته، به خون وُ خون وُ خون...؟ که نه نیایش میخشکاندش/ نه ماسهها. ___ بشنوید این شور حماسی درویش و درد جانکاهی که به جان دارد و انسان و وطن را فریاد میزند. شاعری که تمام پهنهی برابرش را خون فراگرفته است و از ششجهت بر او خمپاره میبارد. شاعری که بر آوارگی و غربت انسان در بیت المقدس_ که اینک بیت الاحزان او گشته_ میموید و به خشم بر سینهی عدو میکوبد. درویشی که جان خویش در گلو گرفته و فریادش میزند: آی وطن! آی انسان! . پن۱: برشی از شعر «برای ادوارد سعید». پن۲: سالروز درگذشت محموددرویش. #محمود_درویش برگردان #صالح_بوعذار
. «مینیمالهایی از محموددرویش» ۱ تو را وطن نامیدم به نادانی و از یاد بُردم: که غارت میشوند وطنها!
۲ گویی مملکتیست دستهایت
آه از وطنی در تنی.
۳ بر آنیم اندکی زنده مانیم نه بهرِ چیزی بل تا پاس داریم؛ رستخیز ِ پس از این مرگ!
۴
در تاکهاتان تا هنوز مانده خوشههای انگور آی تاکبانان! شغالان را دور گردانید، تا برسند انگورها. ۵ میآفریند از من، شخص دگری حضور تو آدمی که هیچش یاد نیاید از غمناکی خویش!
۶ بانوی من! مهیا کن زمین را تا بیاسایم چراکه دوست میدارمت؛ تا مرز محنت! ۷
گاه بیدار میگردد در من «شب» و مرا یارای کاری نیست، مگر آنکه «ماه» باشم. ۹ ما سالها اندوه را بر دوش کشیدیم و سر نزد «سپیده» ۱۰ و به خویشتن، در آینهها مینگرم: آیا من اویم؟ ۱۱
بر تن کردهای آیا زنِ دگری؟ سکنی گزیده آیا زنی در تو تا به هقهق افتی؛ به گاهِ پیچیدنِ شاخههایت گِردِ تنهی من؟ . #محمود_درویش ترجمه: #صالح_بوعذار