دست های زیادی در باغ با لمس بالهایم رشد می کند دست هایی که از مخمل نرم من به گل ها رسیده و از میان شاخک هایم به نقطه های پر رنگ چشمم من کور می شوم اما دنیا هنوز دور سرم می چرخد من از حرکت بال ها خسته می شوم و خال های رنگیم را سفید می بینم آنقدر که به نرده های باغ می خورم می افتم حالا مرده ای هستم که لای کتاب های شعر سنجاق شده حالا صاف بر روی نوشته هایت دست و پا می زنم و می دانم برای بوییدن آن گل چه گلهایی را زیر پا گذاشتم تا عطر تو مشامم را خوشبو کند می دانم دیگر وسط دفتر تو جایی ندارم وقتی آن گل هم به سرنوشت بد من دچار شده
گرسنه پر می کشم در اوج هم به موجاموج شاخه ها در باد خیره ام که خرگوشی آشفته را مگرم به شکار بیابم.. و یافتم.. بر مردمکم نقطه ای سفید ارتفاع پست می شود جهیدن خرگوش را سایه ی چنگالها می افتد روی بوته ها... 🌫 خرگوشی مرده میان چنگال هایم..
تاریک و گرم و نرم و نمور چشمانم به دنبال جرعه ی نور پوستینم خیس خیس خیس می تراوید عطر عشق دستان باغبان صبور هرگز ندیده بودمش اما می جوشید مهرش به دل در آن سرای چو گور
یادم آمد مادرم می گفت چنان که به آغوشش گرفت خاک تو را به یک تن هزار لشکر باش بزن جوانه و ریشه بدوان ارتش سرخ باختر باش
باغچه درد زایمان می دید باغ تسبیح و دعا گویان گیس های خاک آشفته سر زدم زخاک چو مه رویان
دایه ام آفتاب نورانی نوازشم می کرد و می بوسید دوباره بوی دستان باغبان بود محکم محکم محکم قنداق برایم می دوزید
_به مادرت قول داده ام جوجه به کنارم آرام می خزید گوارا بود و شیرین طعم می گرفت به پستان همیشه مرا _ نوش باشد، گوارای وجود دوست مادرم، جوی آب گل خندان
سایه ی نارون پیری افتاده بودبه دیواری که نبود شاخه شاخه تنش درد می کرد روی تن زخم دارکوبی که نبود عطر یاس و نسترن می پیچید از باغچه هایی که گل نداشت باد صدایم زد گل جان لاله هستم بله نام من جوانه نبود
لاله ام آری قلب داغ دیده سرخ سرخ خون خون گلبرگ های خوابیده
سپرده ام به آفتاب وآب و خاک بعد من دایه ات باشند مرهم و محرمت باشند دانه ی کوچک زیبایم چنان که به آغوشش گرفت خاک تو را به یک تن هزار لشکر باش بزن جوانه و ریشه بدوان ارتش سرخ باختر باش
نگو که فرصت شادی تمام شد نگو بی حوصله ای ای مهربان مام (و زمین خودش را تاب می دهد..) من می خواهم شکوفه ها را بو کنم من با ماه با ستاره ها قرار ملاقات گذاشته ام و نمی دانم چرا آسمان موذیانه نگاهم می کند و می خواهد هر چه بغض دارد بر سرم بباراند.. صاعقه با فریادهایم در هم آمیخته و شعر هایم را یکی پس از دیگری بر آستانه ی تاریخ به ثبت می رساند