کلنجار میروم هر روز با ایام جوانی پنهان میکنم دردهای ممتد را در کمرم وقتی که بیل پناهنده دود در سیگار دنبال آنچه که رفت آنچه که مانده را آب می شوم... پسر پروانه دختر پروانه به پاره کردن پیله ها و میوه ی جان شیره ی این همه حسرت نوه کوچک دستش تا آرنج در حوض شیطنت ماهی ها را دنبال می کند بیا همدیگر را قدم بزنیم بیا همدیگر را قلم بزنیم معشوقه ی جان حضرت زن... چندضلعی عشق:
فرزند
پدر خانه مادر
نوه
دنیا برایم بر محور این اضلاع میگردد
🌫 بلند شو قامت کشیده ات را به تیغ آفتاب بکش بر تیغ فرود آور سر که هفت سر را خیلی سال می شود به دندان کشیده ایم هنوز بهار است اما مانند چادر و اسب و هلهله زنان و تیر هایی که مردان ایل روی سر ما خالی می کردند.. آه اتاق های کوچک بی حیاط آه دود خاکستری مدام اما هنوز بهار است اما هنوز جوانه داریم برای زدن 🌫 ویزیت دکتر به وقت غروب باید خود را آماده شوم باید پدر را باید آزمایش در آزمایش آنقدر ضرب که درد جمع شود پشهها یا نه زالوها به مکیدن خون تداوم برزخ التیام خودش را از پنجره ی متن به بیرون روی خطوط در هم سیاه دستش را می گیرم و همراه نور از پس پرده ها در شاخه های گل در روشنایی طبیعی دستم را هنوز گرفته است...
_وای خدای من، چقدر رنگ خودش را به رویش بازگشته است ..!
طلوع پرده را کنار می زند در همین سطر که هوای تعشق را خانه نفس بکشد مادر خانه را دوست دارد پدر طلوع را و من هنوز هم به کلمه تعشق سجده می کنم
تیک تاک تیک تاک می دود ساعت میان صحنه زندگی ام و سرگردانی لحظه هایم و آخرین سکانس پنجره ای کوچک و ابرها ابرهایی که روی مرز دلتنگی می بارند آه مکرر پنجره از کوچ کبوترانه ام متن فردا خالی از من خنده ها و اندیشه رهایی ام دیوارهای سیاه همنشین هر روزم و عنکبوتی سیاه تر می بلعد آرزوهایم را خط می کشم بر لحظه های نیامده تا دیروزهای نرفته در خوابم بوسه زدم سیم خاردار را و هم وزن بادها رها رقصیدم قی می شود زندگی ام و چه گس ذهن خسته ام از خاطرات خاکستری بی رنگ می شود نور آگاهی بُعد دیگری از مکان دنیای موازی شاید جایی که صدای بلند افکارم را گلوله پاسخ نباشد تا که روزی واژه ای بر کتابی سفید هجا به هجا طرحی از من باشد در زمستانه ترین فصل عمرم منتظر ردی از رستن ها بهار جستجو می کنم چه عبث می دانم فردا بی من طلوع خواهد کرد شکفتند از زخمهای روحم بالهایی آتشین در انتظار بارش واژه ای رگ رویایم نبض حضور می زند......
◾️
شب ابدی آتش خاموش اتاق خالی قاب عکس ◾️◾️ ساکت باشم قبل از بوسه باران گلوله ها جان میدهم امیدم بر دوش باد تشییع می شود جنینی در بطنم شیرخواری در آغوشم کودکی جوان رعنایی نه نه او همه زندگی ام است و صدای پای سربازان سوگواره سیاوش غمنامه سهراب ای وای من چگونه مادرانه بمانم در سوگ اندیشه های سبزش
روایت کتابی سوخته آدم برفی تنها پنجره ای بسته زمزمه کلاغها در گوش مترسک بود.. آنجا که قاصدکان اسیر سیم خاردار بودند سکوت سکوت صدای فرمانده شبیخون می شوداوج بلند بودنش را صدایش تا ابد مهمان جانم
"زنده باد پرواز"
"آتش"
و با فرمان می روم از خویش چشم می بندم و داغی هر گلوله را بر جانم لمس می کنم و رد خونی بر جانش را او می میرد من تمام می شوم شب ابدی صبح رنگ خون ساعتها ایستادند و در چشمان جوانم خورشید به خاک افتاد زندگی ام لبریز دیروزها و مونسم قاب عکس خندانش او وصل بادبادک رهایی من آواره تنهایی و نمی گذرد روزهای بدون او ◾️◾️ سیلی باد هجمه سکوت و سنگینی تفنگ محوطه اعدام می چرخد می چرخد فرمان آماده باش پای خسته ام را محکم به زمین کوبیدم صدای ضجه زنی و برق اشک چشمان اعدامی شباهت عجیبی به پایان دنیا دارد دلم برای مادرش برای جوانی خودش برای خودم و سیاهی خاطره امشب می سوزد. کاش تبم خوب نمیشد کاش در برجک نگهبانی می ماندم کاش نگاه پسرک و نفیر ناله مادرش فقط کابوس امشبم باشد. سکوت سکوت مادرانه هایش سادگی مادرم را تداعی می کند نفرین می کند من هم شاملم کاش بگویم فقط سربازم و مشتاق دیدار مادرم فرمان شلیک دستم به ماشه نمی رود صدای التماس مادر فریاد بلند پسر و نفیر نفرین شده تفنگ ها شلیک نکردم حواسم حوالی مادری روی نعش پسری جاماند