#شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران

#لنین
Канал
Логотип телеграм канала #شهریاران_جنبش_دادخواهی_ایران
@sharyaran1401Продвигать
506
подписчиков
13,7 тыс.
фото
11,2 тыс.
видео
661
ссылка
#رهایی_توده‌ها ( ۵ )

البته #لنین چنین قصدی نداشت.
نمی‌خواست اختیارات ویژه‌ای را که خود مدعی‌شان بود، به دیگران وا‌بگذارد.
در پی این نبود که امتیاز سر به نیست کردن دشمنان و رقبا را به دیگران بدهد.
تاریخ تنها او را برگزیده بود و قدرت دیکتاتوری را به او داده بود.
او تنها دیکتاتور «مشروع» بود، چون صدایی درونی به او چنین گفته بود، اما لنین آن قدر تیزهوش نبود که پیش‌بینی کند که دیگران که از باور‌های دیگری الهام می‌گرفتند، می‌توانند آن قدر جسور باشند که وانمود کنند صدایی درونی با آنها نیز صحبت کرده. با این همه ظرف تنها چند سال، دو مرد از این قماش، #هیتلر و #موسیلینی، نگاه‌ها را به سوی خود کشاندند.

««درک این نکته مهم است که فاشیسم و نازیسم، دیکتاتوری سوسیالیستی بودند.»»

کمونیست‌ها، چه اعضای رسمی احزاب کمونیست و چه سمپات‌های آن‌ها، فاشیسم و نازیسم را بالاترین و آخرین و گمراه‌ترین مرحله از کاپیتالیسم می‌خوانند و به این خاطر تقبیح‌شان می‌کنند.

این رفتار به کلی با این عادت‌شان همخوان است که هر حزبی را که بی‌چون و چرا در برابر #دستورات_مسکو سر خم نکند - حتی اگر حزب #سوسیال_دموکرات_آلمان، یعنی #حزب_کلاسیک_مارکسیسم باشد - مزدور کاپیتالیسم می‌خوانند.

اینکه #کمونیست‌ها توانسته‌اند با کامیابی معنای ضمنی واژه فاشیسم را دگرگون کنند، اهمیت بسیار بیشتری دارد. #فاشیسم، چنان که بعدا نشان خواهم داد، گونه‌ای از #سوسیالیسم_ایتالیایی بود. با شرایط ویژه توده‌ها در این کشور که جمعیت بسیار زیادی داشت، ساز‌گاری یافته بود. ساخته ذهن موسولینی نبود و بعد از سقوط او پا‌بر‌جا می‌ماند.

سیاست‌های خارجی #فاشیسم و #نازیسم، از همان آغاز، بسیار با یکدیگر تضاد داشتند. اینکه نازی‌ها و فاشیست‌ها در جنگ جهانی دوم متحد یکدیگر بودند و بعد از جنگ اتیوپی همکاری نزدیکی داشتند، تفاوت‌های میان آنها را از میان نبرد؛ به همان گونه که اتحاد روسیه و آمریکا نیز تفاوت‌های میان نظام شورایی و نظام اقتصادی آمریکایی را ریشه‌کن نکرد.

نازیسم و فاشیسم، هر دو به #اصل_شورایی_دیکتاتوری و #سرکوب_خشونت_بار مخالفان سر‌سپرده بودند. اگر کسی بخواهد فاشیسم و نازیسم را در یک دسته از نظام‌های سیاسی قرار دهد، باید این دسته را نظام دیکتاتوری بخواند و نباید از یاد ببرد که نظام شورایی را هم کنار‌شان بگذارد.
#رهایی_توده‌ها ( ۴ )

[در بخش نخست این مقاله از کتاب «آشوب برنامه‌ریزی‌شده» (۱۹۴۷)، میزس بیان کرد که حکومت و دولت چیزی نیستند مگر ابزار اجتماعی سرکوب و اجبار خشن. او گفت که برای پیشگیری از نابودسازی همیاری اجتماعی از سوی گروه‌ها و افراد ضداجتماعی، گریزی از این ابزار که همانا قدرت پلیس است، نداریم. اما خشونت و سرکوب به هر روی شرارت‌آمیزند و افرادی را که مسوولیت‌شان به کار‌گیری آنها است، فاسد می‌کنند. کارکرد اجتماعی #قانون این است که خود‌سری پلیس را مهار کند.

میزس همچنین گفت که آزادی تنها می‌تواند تحت حاکمیت دولتی تثبیت‌شده پدیدار شود که آماده است تبهکاران را از کشتن همنوعان ضعیف‌تر خود و دزدیدن اموال‌شان باز‌دارد، اما این تنها #حاکمیت_قانون است که جلوی تبدیل خود حاکمان به بدترین تبهکاران را می‌گیرد. در سده نوزده اندیشه‌های آزادی و حاکمیت قانون، شهرت و آوازه فراوانی پیدا کردند و از همین رو هوا‌خواهان توتالیتاریسم نمی‌توانستند آشکارا به آنها حمله برند.]

به این خاطر سوسیالیست‌ها به یک نیرنگ متوسل شدند. همچنان در محافل سری خود از ظهور دیکتاتوری پرولتاریا یا به بیان دیگر، دیکتاتوری اندیشه‌های خود نویسندگان سوسیالیست در آینده صحبت می‌کردند، اما خطاب به مردم عادی به گونه‌ای دیگر حرف می‌زدند. تاکید می‌کردند که سوسیالیسم، آزادی و دموکراسی حقیقی را پدید خواهد آورد. همه انواع اجبار و زور را از صفحه روز‌گار محو خواهد کرد. دولت «از میان خواهد رفت.» در جامعه سوسیالیستی آینده، نه قاضی و پلیسی خواهد بود و نه زندان و چوبه داری.

اما بلشویست‌ها #نقاب از چهره برداشتند. کاملا قانع شده بودند که روز پیروزی نهایی و تزلزل‌ناپذیر‌شان رسیده. تظاهر و تجاهل، دیگر نه ممکن بود و نه لازم. می‌شد آشکارا از مرام خونریزی و کشت‌و‌کشتار جانبداری کرد. این اندیشه در میان همه نویسندگان و روشنفکران فاسدی که پیش از این، سال‌ها زبان به تحسین نوشته‌های سورل و نیچه گشوده بودند، پاسخی گرم و همدلانه یافت. میوه‌های «خیانت روشنفکران» آبدار و شیرین می‌شد. جوان‌هایی که اندیشه‌های کارلایل و راسکین به خورد‌شان داده شده بود، آماده بودند که افسار اسب قدرت را به دست گیرند.

لنین نخستین غاصب قدرت نبود. مستبدین بسیاری پیش از او آمده بودند. اما اسلاف او با اندیشه‌های اکثر هم‌روزگاران برجسته‌شان در کشا‌کش بودند. افکار عمومی با آنها مخالف بود، چون اصول دولت آنها با اصول پذیرفته‌شده حق و مشروعیت ساز‌گاری نداشت. با عنوان غاصب، تحقیر می‌شدند و منفور بودند، اما به غصب لنین از منظری دیگر نگاه می‌شد. او ابر‌مرد درنده‌خو و دد‌منشی بود که فیلسوف‌نما‌ها در آرزوی ظهورش می‌سوختند. منجی بدلی و ساختگی‌ای بود که تاریخ او را برگزیده بود تا از راه کشت‌و‌کشتار، رستگاری بیاورد.

آیا #لنین ارتدوکس‌ترین استاد سوسیالیسم «علمی» مارکسیستی نبود؟ آیا انسانی نبود که سرنوشتش محقق کردن برنامه‌های سوسیالیستی‌ای بود که دولتمردان ضعیف دموکراسی‌های رو‌به‌زوال برای پیاده‌سازی‌شان زیادی بزدل بودند؟ همه انسان‌های خوش‌نیت در پی سوسیالیسم بودند. علم از زبان استادان لغزش‌نا‌پذیر و مصون از خطا آن را توصیه می‌کرد. کلیساها جانب سوسیالیسم مسیحی را می‌گرفتند. کارگران آرزوی برچیده شدن نظام دستمزدها را در سر داشتند. در این میان مردی بود که همه این آرزوها را برمی‌آورد. او آن قدر خرد‌مند و عاقل بود که بداند نمی‌توان بدون زحمت راه به جایی برد.

نیم قرن پیش‌تر که بیسمارک اعلام کرده بود که مشکلات بزرگ تاریخ را باید با خون و آهن حل کرد، همه انسان‌های متمدن و فرهیخته او را نکوهیده بودند. حالا اکثریت بزرگی از شبه متمدن‌ها در برابر دیکتاتوری سر خم می‌کردند که آماده بود بسیار بیشتر از بیسمارک کشت‌و‌کشتار کند و خون بر زمین بریزد.

این معنای واقعی #انقلاب_لنین بود. همه اندیشه‌های سنتی استوار بر حق و مشروعیت کنار رفتند. حاکمیت غصب و خشونت افسار‌گسیخته، جای #حاکمیت_قانون را گرفت. «افق تنگ مشروعیت بورژوا»، نامی که مارکس برای آن برگزیده بود، کنار گذاشته شد. از آن پس دیگر هیچ قانونی نمی‌توانست قدرت برگزیدگان را محدود کند. آزاد بودند که هر وقت دل‌شان کشید، آدم بکشند. گرایش ذاتی انسان به قلع‌و‌قمع خشونت‌بار همه کسانی که از آنها بیزار است، گرایشی که به میانجی تکاملی دراز و فرساینده سرکوب شده بود، سر باز کرد. توده‌ها آزاد شدند. عصری تازه، عصر غاصبان، آغاز شد. تبهکار‌ها را برای کار فراخواندند. آنها هم لبیک گفتند.
#دروغ_های_چپ

‏«سرمایه‌دارا گندم رو میریزن تو دریا تا قیمتش گرون بشه؟»

این گزاره‌ای است که بسیاری از ما در مدارس، دانشگاه‌ها یا رسانه‌ها از زبان افراد مختلف شنیده‌ایم. نکتۀ جالب این است که این ادعا بسیار قدیمی است¹ و از همان زمان هم پاسخ روشنی به آن داده شده بود. نکتۀ جالب‌تر اینکه علی‌رغم این پاسخ‌ها هنوز هم همان حرف با همان کیفیت و بدون تغییر تکرار می‌شود!

قدری اطلاع از نظریۀ اقتصادی مضحک بودن چنین حرفی را نشان می‌دهد. هیچ سرمایه‌داری مریض نیست که هر سال مازاد تولید ایجاد کند تا بعد دور بیاندازد. چنین اتفاقی (دور ریختن مازاد گندم یا هر کالای دیگر برای جلوگیری از افت قیمت) در بازار آزاد در بدترین حالت ممکن فقط یک بار می‌تواند اتفاق بیفتد. چون سال آینده تولید را در بخشی که مازاد داشته کاهش می‌دهند و سرمایۀ مازاد را به بخشی منتقل می‌کنند که در آن کمبود تولید وجود دارد. یعنی سرمایه‌ای که از خط تولید یک کالا بیرون می‌آید محو نمی‌شود، به بخشی دیگر منتقل می‌شود. اساساً کار آنتروپرونر همین است که با استفاده از مکانیسم قیمت تشخیص دهد کجا کمبود تولید وجود دارد و کجا مازاد. این کار را برای رضای خدا انجام می‌دهد؟ مطلقاً خیر. به نفع خودش است. ‏همین مکانیسم قیمت دقیقاً چیزی است که نظام سوسیالیستی آن را حذف یا به شدت مخدوش می‌سازد و به قحطی ناشی از سرمایه‌گذاری غلط دامن می‌زند. پدیده‌ای که مثلاً در مازاد تولید سیب در حوزۀ دریاچۀ ارومیه و همزمان نابودی آن دریاچه در همین ایران می‌بینیم.

تازه تمام این بحث‌ها با این فرض بسیار دور از واقعیت بیان می‌شوند که سود به دست آمده از افزایش قیمتِ ناشی از دور ریختن یک کالا، بیشتر از فروش همان کالای دور ریخته شده با قیمت پایین‌تر باشد. وقوع چنین چیزی در جهان واقعی بسیار دور از انتظار است. بنابراین اگر چنین مسائلی در گذشته اتفاق افتاده‌اند باید دید چه مداخله‌ای از طرف دولت‌ها با انگیزه‌های امپریالیستی و سوسیالیستی انجام شده بود که به چنین اخلالی در بازار منتهی شد. هیچ دولت‌مرد امپریالیستی از تجارت آزاد دفاع نکرده است. نظر امپریالیست‌های اروپایی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در مورد لیبرالیسم و تجارت آزاد مشابه نظر مقامات کنونی جمهوری اسلامی در مورد لیبرالیسم بود. پایۀ نظری امپریالیسم نظریۀ قرن هجدهمی مرکانتیلیسم بود که به ایجاد محدودیت در واردات و حمایت از کشاورزی «داخلی» اعتقاد داشتند. اولین منتقدان این سیاست‌ها لیبرال‌ها بودند. حتی هابسون که اصطلاح امپریالیسم را وضع کرد بر لنین اثر گذاشت اساساً لیبرال بود - هرچند تفکر مغشوشی داشت.

در واقع بزرگ‌ترین دولت امپریالیستی تاریخ بشر را #لنین پایه‌گذاری کرد که هدف علنی و اعلام شده‌اش ملحق کردن تمام جهان به نظام دیکتاتوری «موقتی» بود که در مسکو پایه گذاشته بود و تصور می‌کرد «تاریخ» از زبان او سخن می‌گوید.

#ارسالی_همراهان

#ایران_را_پس_میگیریم
#ایران_را_دوباره_خواهیم_ساخت
«کمونیسم چیست» و ‏«لنین کیست» به شهادت ۱۷ جولای

🚩 #کارنامه_چپ ۱۵

‏«استالین، کمونیسم انقلابی رفیق لنین را منحرف کرد»، جمله‌ای‌ست که با تمسک به آن #چپ می‌کوشد خوی جنایت‌کار کمونیسم که از ذات شرورش برمی‌خیزد را بپوشاند و بر یک دجال قرن بیستم، جامه «فرشته‌ی رحمت» بپوشاند!

اعدام وحشیانه‌ی خانواده‌ی رومانف به دستور مستقیم #لنین، آینه‌ی تمام قدی از حقیقت کمونیسم بود؛ حقیقتی که در همان ابتدا بر صورت جهانیان تف شد اما ماشین پروپاگاندای #شوروی چون امروز، صدایی کرکننده داشت و نگذاشت سلاخی خانواده‌ای بی‌پناه و بی‌گناه در یکاترینبورگ، چون نمونه‌ای از آن‌چه کمونیسم بر سر دنیا خواهد آورد، آشکار شود. قتل‌علم منزجرکننده‌ی رومانف‌ها در حقیقت از جوهره‌ی #کمونیسم می‌آمد که در آن، انسان هیچ، حقوقش صفر و هر جنایتی علیه او مجاز است.

پس از جنایت، کمونیست‌ها بسیار کوشیدند که به رسم همیشه بر آن خاک بریزند، قتل‌عام رومانف‌ها را بایگانی کنند اما قاتلانِ مرتجع نیکلای دوم و خانواده‌اش رفتند و آن‌ها در تاریخ ماندند. سزاست که به یاد قربانیان آن شب مخوف، برای همیشه روز ۱۷م جولای در سراسر جهان به نام "شر کمونیسم" شناخته شود؛ روزی نه فقط برای آشکارسازی خوی پلید و شیطانی لنین، نه فقط برای یادآوری تباه شدن یک کشور و ملت با پایان یافتن یک امپراتوری که برای گفتن و بازگفتن هر چه بیش‌تر درباره‌ی حقیقت چپ و هلاکتی که بر سر ملت‌ها نازل می‌کند؛ درس عبرتی برای تمام تاریخ!
عطاءالله صفوی از اعضاء حزب توده ، همراه با چند نفر دیگر از دوستانش به اتحاد شوروی گریخته بود تا در آنجا که برایش مهد زحمتکشان جهان بود، به دانشکده پزشکی برود. اما ماموران شوروی، آن پناهنده به سوسیالیسم و دوستانش را همان سر مرز دستگیر کردند و به جای دانشگاه به زندان فرستادن...

بعد از آن که حکم دادگاه را برای ما خواندن..اشک از چشمان ما سرازیر شد. داد و فریاد ما درآمد که ما همگی اعضای حزب توده هستیم، ما به کشور سوسیالیستی سرزمین #لنین_کبیر، و به #رفیق_استالین پناه آورده ایم. ما با آرزوهای بزرگ به سرزمین شما آمده ایم. زندان یعنی چه؟ سادگی ما را نگاه کن ما فکر می کردیم که ما را به دانشگاه می فرستند..گریه و زاری ما به جایی نرسید. اشک ریزان از سالن دادگاه که مانند کارونسرا بود خارج شدیم... دو ماه بود که به خاک مرکز آزادیخواهان جهان و هدایت گر و خط دهنده و مدافع اردوگاه زحمتکشان جهان پناه آورده بودیم. این کمونیست ها کشور خودشان را به خاک و خون کشیده بودند. فقر و بدبختی را به تمام معنا میان مردم تقسیم کرده بودند. خفقان مرگ آوری را به ارمغان آورده و تمام اعتراضات و مردم را به نام دشمنان خلق با بی رحمی هر چه تمام تر سرکوب کرده بودند و خداوند غداری به نام استالین پیدا کرده بودند که بیشتر از خدای خود از او می ترسیدند. با این همه ،این ها توانسته بودند فریبکارانه با شعار #عدالت و #آزادی که هیچ ربطی با واقعیات شوروی نداشت، جوانان و روشنفکران کشورهای دیگر را سحر و جادو کنند...
در نظام استالینی هر چه استعداد پلید در ذات بشر بود در مورد ما به کار می بستند. دست این انسان های وحشی تر از حیوان برای شکنجه روحی و روانی به تمام معنی باز بود تا استعداد خود را برای کشف و اجرای شکنجه های روحی و روانی هر چه وحشیانه تر بر سر میلیونها زندانی بیازمایند. در آستانه ۷۸ سالگی از قلم و توان من خارج است که آنچه را دیدم و کشیدم به قلم آورم.
هر طور بود با مرگ مبارزه کردیم و زنده ماندیم که آزاد شویم، به وطن برگردیم و سرگذشت شوم خود را به مردم خود و به جوانان خود شرح دهیم تا آن اشتباهات ما را تکرار نکنند....
اما گویا بخشی از مردم ما نمی خواهند از تاریخ بیاموزند و هنوز که هنوز است بعد از این همه سند و مدرک از جنایات کمونیست ها چه در ایران و چه در سراسر جهان، برای ما نسخه های مارکسیستی می پیچند
...........

چند سال پیش توجهم به یک مستند (آرزوهای سرخ) در تلویزیون جلب شد که آقایی مسن سرگذشت زندگیشو با لهجه ی خاصی تعریف میکرد و تا جایی که من متوجه شدم، پیش خودم نتیجه گرفتم که عجب آدم بدشانسیه! بعدا سرچ کردم ببینم ایشون کیه و دیدم زندگی نامه ای داره به اسم #در_ماگادان_كسي_پير_نميشود. خوندمش و به نظرم یکی از ناب ترین زندگی نامه هاییه که تا به حال خوندم.
عطالله صفوی در بیست سالگی تحت تاثیر تبلیغیات چپ-کمونیستی به بهشتشون (شوروی) فرار میکنه و برخلاف انتظارش دستگیر و به جرم جاسوسی به ۲۵ سال زندان در اردوگاه های استالینی محکوم میشه. عطا جاسوس نبود، اما شوروی صدها ایرانی دیگه از جمله چوپان هایی را که به دنبال گوسفندشان ناخواسته وارد خاک شوروی شده بودند به اردوگاه فرستاده بود. دوران بعد از جنگ جهانی بوده و این کشور نیاز به بردگانی داشته که بی مزد برای ساختمان کمونیسم کار کنند (تا سال ۱۹۵۳ سی میلیون زندانی در شوروی وجود داشته). عطا به یکی از اردوگاه های شمال شرقی سیبری در شهر ماگادان منتقل میشه. خودش میگه:« ماگادان جایی است که در آن ۹۹ نفر میگریستند و یک نفر میخندید که او هم دیوانه بود!» و « کاش بدبخت ترین سگ ایران بودم اما گذارم به ماگادان نمی افتاد» زندانی های این زندان ها به غیر از افراد کشور های مختلف، روس های اسیر شده توسط ارتش هیتلر هم بودند که بعد از خلاصی از اردوگاه های آلمان روانه اردوگاه های کشور خودشون شدند.

در ماداگان کسی پیر نمیشود
اتابک فتح الله زاده