«««جشن سده به گزارش شاهنامه»»»
هرگروهی از مردم افسانه و داستانی درباره ی چگونگیِ یادگیریِ راهِ آتش افروختن و نگاهداشتن آن دارند.یکی می گوید که خدایی آن را از آسمان بدزدید و به زمین آورد و آن از افتادن آذرخش نشان دارد. دیگری می گوید که خدایی آن را از دل کوه برآورد و آن از آتشفشانی کوه گفتگو می کند. یکی آتش را از درخت گرفته و آن داستان انسانی است که از درخت یا جنگل سوزان سود جسته. دیگری می گوید که دو شاخه ی درخت با هم ساییدن گرفتند و آتش از آن برخاست. یکی هم می افزاید که آن را ده مادر زاییده اند و این نشانی از آتش افروختن از سایش چوب با دو دست یا ده انگشت است.
اما داستان
ایرانی از همه دلچسبتر می باشد، فردوسی توسی، که روانش شاد باد، آن را چنین در شاهنامه سروده است که:
یکـــی روز شــاهِ جهان سوی کوه
گـذر کرد با چنــد کس همــگروه
پـدیـد آمـد از دور چیــــزی دراز
سیه رنگ و تیره تــن و تیــز تاز
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
زِ دودِ دهانش جهــان تــیره گــون
نگه کرد هوشنگ با هوش و سنـگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ
به زور کیــــانی رهانیــــد دست
جهـــانسوز مار از جهانجوی رَست
بـــرآمد به سنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنـگ بشکست خرد
فروغی پدید آمــد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فــروغ آذرنگ
نشد مار کـــشته و لیــکن ز راز
از آن طبــعِ سنگ آتش آمد فـراز
هر آنکس که بر سنــگ آهن زدی
ازو روشنـــایی پـدیـد آمـــدی
جهـانــدار پیش جهــان آفـــرین
نیایش همی کــرد و خواند آفـرین
که او را فروغـی چنین هدیـــه داد
همـین آتـش آنگــاه قبلــه نهــاد
بگفتــا فروغی است این ایــــزدی
پرستیـــد بایــــد اگـــر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کـوه
همان شـاه در گــردِ او با گـــروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سـده نـامِ آن جشن فرخنـده کـرد
زهوشنگ ماند این ســـده یادگــار
بسی بـاد چـون او دگر شهـریــار
کز آبــاد کردن جهــان شــاد کرد
جهــانی بــه نیــکی ازو یـاد کرد
بی گفته است که امروز باستان شناسی نشان داده که آن ، از زدن دوپاره ی سنگ به یکدیگر بود که انسان نخست به راز آتش افروزی پی برد و این با داستان
ایرانی جور می آید و باید به آن بالید که آن را نیک به یادگار زنده نگاه داشته ایم.
#کامران_جمشیدییادمان باشد خداوند خرد داستان و افسانه نسروده است!!
#غرق_ایران_شویم#ایرانی_اندیشه_کنیم#سرفراز_باد_اندیشه_ورزی_ایرانی