#12
چونکه پیامبرشاه بمانند هر آدم عادی یی
می مرد، در توجیه جاودانگی خودش عقیده بوجود روح جاویدان را ابداع کرد. شاید نخستین باری که بشر بوجود چیزی بنام روح (جان) در بدنش پی برد وقتی بود که ماری از یک سوراخ بسیار ریزی که بر روی پوست کسی ایجاد کرد جان او را از این سوراخ ریز بیرون کشید و با خود برد. پس از پرسشهایی که بشر درباره ی چگونه بودن جان از خویشتن کرد به این توهم رسید که چنین انسانی وقتی توسط خدایان در شکم مادرش نهاده
می شود یک چیزی مانند باد توسط موجوداتی که برای ما ناشناخته اند و از آسمان آمده اند وارد بدن او کرده میشود و این جان اوست. هرگاه این جان از بدنش خارج شود او
می میرد. جان را در زبانهای سامی "روح" تلفظ دیگری از "ریح" است که بفارسی "باد"
می گوییم. هنوزهم در افسانه ی دینی
می خوانیم که وقتی خدا اراده کرد که کسی بمیرد یک موجودی که برای بشر شناخته نیست از آسمان
می آید و "روح" او را از راه سوراخ دماغ او بیرون کشیده با خود
می برد و آن شخص
می میرد.
همراه با گسترش جامعه و پیچیده تر شدن شکل زندگی اجتماعی، نوادگان رهبر ساده ی اولیه بهمراه گذشت زمان از او یک شخصیت مقدس از سلاله ی طاهر و آسمانی و برگزیده ی آسمان در ذهنشان ساختند که مجموعه یی از اسطوره ها زندگی او و خاندانش را احاطه میکرد و او را بصورت یک موجود مافوق بشری در
می آورد که به تبع آن نوادگانش نیز مقدس و طاهر بشمار
می رفتند و از احترام خاصی برخوردار بودند.این نخستین شکل از تصور انسان برگزیده از جانب نیروهای آسمانی و انسان معصوم معجزه گر مورد حمایت آسمان بود. سپس در اثر نیاز جامعه به چنین کسانی چنین پنداشته شد که تقدس این فرد گزیده از افراد خاصی از تخمه تبار او جریان
می یابد. و به آنها امتیازی
می دهد که
می توانند ارتباط با آسمان و نیروهای غیبی را حفظ کنند و اینگونه بودکه نخستین اشکال تئوری معجزه و عصمت و نبوت و شفاعت در
تاریخ بشر ساخته شد.
ایزدانی که بشر وجودشان را کشف کرده بود، و بیشترشان نیروهای طبیعی بودند، همراه با گذشت هزاره ها و شناخت بیشتری که بشر از آنها
می یافت اوصاف نوینی
می گرفتند، برخی از آنها در جاهایی بوسیله ی اندیشه ورزان برجسته و نابغه های زمانه از مقام خدایی به پایین کشانده
می شدند(مثلا رودخانه و گردباد و آتش فشان)، برخی از آنها به موجود آزارنده و دشمن بشر تبدیل شدند(مثلا مار) ، و برخی دیگر به مقامی فراتر از آنچه پیشترها داشتند ارتقا
می یافتند زیرا کردارهای بیشتری را بشر کشف میکرد که آنها داشتند و شناخت بیشتری درباره ی آنها
می یافت(مثلا مهر و ماه و ناهید و بهرام)
ضرورت زندگی اجتماعی و لزوم برقرار بودن نظم و آرامش در جامعه سبب پیدایش دو مقوله ی "خیر" و "شر" نزد بشر شد. خیر هر چیزی بود که افراد جماعت برای زندگیشان سودمند یافتند، و شر هرچیزی بود که زندگی را بر افراد جماعت تلخ و ناگوار میکرد.
در نظم طبیعت به خودی خود نه چیزی خیر است و نه چیزی شر است! یعنی نظم طبیعت نه خیر را
می شناسد نه شر را، نه فضیلت را نه رذیلت را.سیل ویرانگر و توفان نابودگر و آتش فشان فنا کننده و زلزله ی آسیب رسان از تولیدات همیشگی طبیعت است که برای انسانها درد و رنج بسیار
می آورند. ولی هیچکدام از اینها در نظام طبیعت شر نیست هرچند که آدمها آنها را شر نامیده اند. مرگ نیز گرچه نزد آدمیان شر است ولی در نظام طبیعت چیزی جز بازگشت موجودات زنده به طبیعت نیست.
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#چرا_تاریخ_می_خوانیم#امیر_حسین_خنجی