مقایسه ی تطبیقی
#پادشاهان_ایران_باستان_در_شاهنامهشخصیت های شاهنامه، اگر برداشت هایی از واقعیت تاریخ
ایران هستند، باید برای شناخت آنها در
پادشاهان تاریخی
ایران جستجو کنیم،و مقایسه ای میان توصیفی که از آنها در شاهنامه شده با رویدادهای تاریخ انجام دهیم.
نخستین شخصیتی که در میان شاهنامه و تاریخ پیدا کردیم، «داریوش» هخامنشی است که با «دارا» پادشاه اسطوره ای شاهنامه تناظر خوبی دارد، بجز نام که بر اساس زبان فارسی باستان(پهلوی) تشابه دارند؛ خصوصیات دیگری نیز میان این دو شخصیت برقرار است:
۱- دارا در شاهنامه پادشاهی بسیار ثروتمند و واقعاً دارا ست!
۲- دارا زیر دستان خود را شاد می کند و با برده داری مخالف است.
۳-دارا از هندوستان تا روم را زیر سلطه دارد
۴-سرزمین های زیر سلطه او با هدایایی بسیار به پادشاه سرمیزنند و هدایا را پیشکش می کنند.
۵- به دستور دارا برای رساندن آب به شهر ها آبراهه هایی کنده می شود
۶- به دستور او برای بزرگداشت پدرش داراب شهری با دیوار های گرد ساخته می شود.(شهر دارابگرد در جنوب استان فارس با دیوارهای دایره ای اکنون وجود دارد)
۷- کاخی برای دارا ساخته می شود که در ساختن آن همه هنرمندان سراسر قلمرو او از هند تا روم مشارکت می کنند.
۸- پادشاه «عمرویه» به نام «فیلقوس» به جنگ با دارا که در «سوس» جکومت می کند، می رود و شکست می خورد. (عمرویه: احتمالاً مقدونیه و فیلقوس معرب فیلیپ می باشد، سوس همان شوش است.)
۹- براساس شاهنامه نوه فیلقوس اسکندر است که
ایران حمله برده و انتقام شکست پدربزرگش را می گیرد، (در تاریخ اسکندر پسر فیلیپ خوانده می شود.)
۱۰- دارا با شکست از اسکندر پادشاهی را از دست می دهد و پس از او نیز از نسل او کسی پادشاه نمی شود.
این خصوصیات را در اشعار پادشاهی دارا در شاهنامه می توانید پیدا کنید
اما شخصیت های دیگر و گمان ها درباره آنها:
آیا کورش همان داراب است؟
یکی دیگر از شخصیت های جالب ضحاک است که کلمه آن را معرب «آژی دهاک» می دانند. و گمانی بر این است که او آخرین پادشاه خوشگذران ماد «ایشتوویگو» باشد. گمان دیگر آن است که او یکی از
پادشاهان میانرودان باشد.
اما نکته ای در اینجا هست که بحث را جالب تر می کند،
شخصیتی وجود دارد به نام هاپاک،:
هارپاگ سردار ایشتوویگو، پادشاه ماد، در قرن ۶ پیش از میلاد بوده است. او از طرف ایشتوویگو مامور شد تا نوه دختری وی، کورش دوم که هنوز طفلی بیش نبود را به قتل برساند. اما او که میدانست اگر چنین کند ماندانا (مادر طفل) او را رها نخواهد نمود و اگر این کار را نکند پادشاه او را مجازات مینماید. پس تصمیم گرفت تا این ماموریت را به چوپانی به نام سپاکو بسپارد تا خود این کار را انجام نداده باشد و چوپان طفل را نکشت. بیشتر سپاه ماد به هنگام جنگ رئیس خود را تنها گذاشته و به کوروش بزرگ پیوسته بودند. این اتفاق زمانی رخ داد که هارپاگ به پادشاه پشت کرد. هارپاگ که بر سر مسائلی از پادشاه کینه به دل گرفته بود به کورش کمک کرد تا امپراطوری مادها را از بین ببرد.
حالا این داستان را با داستان فریدون و ضحاک مقایسه کنید:
چهل سال از روزگار ضحاک مانده بود که او سه جوان جنگی را به خواب دید؛ کسی او را می کشد. موبدان در تعبیر خواب گفتند: «پادشاهی تو نیز چون پادشاهی پیشینیان، جاودان نیست. گزارش این خواب چنین است که پس از تو جوانی به نام فریدون که هنوز از مادر نزاده است، بر تخت خواهد نشست؛ تو را سرنگون خواهد ساخت و به بند خواهد کشید.»
ضحاک پیوسته در جستجوی فریدون بود. فرانک از بیم ضحاک، فرزند را از نگهبان مرغزار گرفت و به کوهستانی برد و به عابدی سپرد. مرد دینی با شنیدن پیشگویی موبدان از زبان فرانک، فریدون را بهگرمی پذیرفت و در کنار خود پرورد. اژدها مرد از کار گاو برمایه آگاه شد و جانور را کشت، اما چون نشانی از فریدون نیافت، خانهی نگهبان نیکنهاد آن مرغزار را ویران کرد. فریدون شانزده ساله بودکه از «البرز کوه» به دشت فرود آمد و بهراهنمایی مادر دانست که ایرانی و فرزند آبتین است. آبتین نیز از نسل کیان بود و نژادش به طهمورث میرسید. با شنیدن داستان تلخ پدر و آن گاو برمایه، دل فریدون بهدرد آمد و هوای کینخواهی در سر گرفت. فرانک فرزند را از خامی و شتاب بازداشت. بهیاد او آورد که اژدهامرد سپاهیان بیشمار در فرمان خود دارد، اما فرزند آبتین یکتامردی گمنام بیش نیست.
ضحاک از کاوه می خواهد که دادگری او شهادت دهد؛ کاوه رویاروی اژدهامرد، گستاخانه خروشید که هفده تن از هجده پسرش قربانی ماران شدهاند و اینک آخرین فرزند را به قربانگاه میبرند. ضحاک فرمان داد تا پسر آهنگر را رها کنند. وی بدین حیله گواهی کاوه بر آن محضر دروغین را میخواست. کاوه پس از خواندن محضر برآشفت و بر حاضران خروشید. نوشته را پاره پاره کرد، بهزیر پای انداخت و بیرون رفت. آنگاه چرم آهنگران را بر نیزه آویخت، خروشان به میدان شهر درآمد و مردم را