به بهانه ی تولد
#آنتوان_چخوفبیدارشو آقای
چخوف!
بنویس.
آنقدر بنویس تا انگشتانت بشكند!
جمله ات به طرز خیره كننده ای حكیمانه است.
ای كاش تیك تاك ساعت را به عقب برگردانیم. شاید عقربه ها به پانزدهم جولای نرسند. اما چه عقربه ها در لابه لای پانزدهم جولای گیر كنند و چه در سپیده دم زمستان سیبری ذوب شوند، تو خواهی رفت.تپانچه ای كه بر دیوار صحنه آویزان كرده بودی، شلیك خواهدكرد و صدای بال های مرغ دریایی روسیه را خواهد لرزاند. راستی اینجا چه می كنی آقای پزشك؟ آسایشگاه «بادن وایلر» هوای تابستانی غریبی دارد. تخت های چوبی بیماران به تابوت های ذهنی می ماند. این مه غلیظ صبحگاهی هم چه علامت هایی بر عینك تو گذاشته است! كیف چرمی ات نیمه باز مانده است و وسایل پزشكی داخل آن به طرز غریبی تنها می نمایند. آیا دیگر دستی به سوی آنها خواهد رفت. آیادوباره پزشكی از مداوای یك بیمار خوشحال خواهد شد و در اواخر شب، داستان كوتاهی خواهد نوشت. آیا دوباره یك نفر خواهد گفت كه مانند یك كارگر روی داستان هایم كار خواهم كرد.نه، انگار همه چیز در همان حد باقی خواهد ماند. همان گونه كه داستان هایت مانند یك تعارف ساده در لایه ای ازذهن و زمان به جا می مانند. درست مانند جمله ای كه یك شاعر(ولادیمیر مایاکوفسکی) در تعریف داستان كوتاه تو بیان می كند؛ «بفرمایید یك استكان چای»و همین از تو باقی خواهد ماند، تعاریفی كه بشر را در دوراهی شوخی وجدی نگاه می دارد و حالا این استكان بدون چای به هیچ كس تعارف نخواهد شد، اماگویی روی میز می چرخد و روی حروف نام
آنتوان می ایستد. عقربه های ساعت به راحتی از پانزده جولای گذشته اند، تابوتی جنازه مرد نویسنده را به گورستان كلیسای «نود ویشی» می برد. اما تو همچنان در تخت این آسایشگاه خزان زده به رؤیا رفته ای.بیدار شو ای روس مسلول
هم اكنون یكصد و سیزده سال از مرگ تو گذشته است.بیدار شوی آقای
چخوف.برای تعارف یك چای ساده، همیشه زمان وجود دارد!...
(۲۹ژانویه ۱۸۶۰_۱۵ ژوئیه ی ۱۹۰۴)
مشخصات تابلو: پرتره
چخوف اثر (Osip Braz) در سال ۱۸۹۸ میلادی/ تکنیک رنگ روغن روی بوم / مکان :نگارخانه ترتیاکوف
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂