کاش تو دریا بودی و من غازمن میگویم ف، او میرود فرحزاد.
ثنا، دخترم را میگویم که این روزها، یا برای خوشامدِ من، پابهپایم واژهبازی میکند، یا بهدرستی، استعدادش (همراه ذوقِ نوشتنِ من) سربرآورده.
بهتازگی معنی قافیه را فهمیده است. یکشب، سر سفرهی شام، هنوز قاشق به دهانش نرسیده بود که داد زد:
«فهمیدم! مریم، شده یه گل رُز محرم.» و خندید.
خرده گرفته بودم که، برای ثمین
«بهپا نخوری زمین» را ساختی، برای بابا مهدی
«شده یه شیر اهلی» را دستوپا کردی، قافیهی من کو؟
مهدی که سبیلدردِ خفیفی از قافیهاش گرفته بود، به شکرانهی شیرینکاریِ دخترکش، گذشت.
حالیا، من شدهام گلِ رزِ محرم. فکرم هر روز درگیر محرم بودن است.
چند سال پیش، روزی که در سبزیفروشی محل، به صاحب مغازه گفت:
«بگو هندونه؟» و من سرخوسفید شدم، نمیدانستم قرار است بعدها این بازیِ کثیف را جدی بگیرد.
سبزیفروش، از بدِ ماجرا خبر نداشت که چه جوابی میگیرد، و الّا خودش را آنطور مشتاق نشان نمیداد. من اگر بودم خودم را به نشنیدن میزدم. از خدا خواستم او هم خودش را به نشنیدن بزند تا ما زودتر فلنگ را ببندیم.
اما دیر شده بود. آقای مغازهدار، حتی نیمتنهاش را هم به سمت ثنا خم کرده بود و سعی داشت خودش را همقدوقوارهی او کند.
با جوابی که ثنا همراهِ خنده توی صورتش پرتاب کرد، لبخند شیرینِ مرد بیچاره ماسید:
«زیر بغلت دوندونه»چرا؟
چرا وقتی بچهای بیادبی میکند، نگاهها به سمت مادر میرود؟ یعنی این احتمال ناممکن است که ناجوانمردی پیدا شده و چیزی روی زبان بچه کاشته باشد؟
آقای سبزیفروش هم نیمنگاهی با چاشنیِ خندهی زوری به من انداخت و برای خالی نبودن عریضه،
«ای شیطون»ی به ثنا گفت تا ختم غائله شود.
اما خرسندم که این روزها، دخترم به زیبایی، بهترین واژهها را برمیگزیند.
من برایش ساختم:
«ثنا، شده یه دختر رعنا»او هم در خانه راه میرود و میگوید:
گوش، یه موش رفته توش.
خال، بدو برو فوتبال
منزل، برنامهی فردا کنسل.
آشتی، یه لوبیا کاشتی.
کارواش، محلِ کار باباش.دوستشان دارم. هم تلاشش را، هم جملههایی که میسازد.
هم آن شعری که برایم گفته و روی یخچال چسباندهام.
ای کاش تو دریا بودی و من غاز!
نازنیندختر، کمی آرامتر بزرگ شو.
#واژهبازی🗓۵ مهر۱۴۰۳
🖋مریم رئوف شیبانی
@SaminA_note