.
شیطانکی تماشاچی ساکت نشسته بر دیوار
با خندهای جنونآمیز، خصمانه و خباثتبار
.
یک جفت چشمِ پاینده، کشفِ خطا خوراک او
با این خوراکِ جانپرور هر روز میشود پروار
.
گاهی ملامتی سنگین، گاهی تذکری آرام
گاهی فضاحتی عریان، گاهی تلنگر و هشدار
.
یک جفت چشمِ بیننده، بر هر چه میکنم آگاه
بر هرچه میکنم پنهان، بر هرچه میکنم انکار
.
شبهای وهم و بیخوابی، از تشنگیّ و بیتابی
از خوف جنّ کز کرده بر پلههای آبانبار
.
عمر من است و جان من، بنگر چگونه میبلعد
این سختجان بیانصاف، این جاودانۀ خونخوار
.
دست من است و پای من، بنگر چگونه میبندد
در بند خواهش و وحشت، در ریسمان استثمار
.
بنگر چگونه میسازد از رودخانهای مرداب
از بیقرارِ عصیانگر ، فرمانبری پذیرفتار
.
ای یار غار بیمنّت! یارِ دلاور ای عیّار!
شیطانکِ ملامت را از روی دوش من بردار!
.
.
#سمانه_کهرباییان