دیگر سکوت برای فریاد های این دختر کافی نبود باید چیزی میگفت چیزی مینوشت چیزی که از اعماق قلبش نشات میگرفت چیزی که حداقل اگر فریادش نزد زمزمه اش کند یا دست کم این را به خودکار نیمه خشک شده روی میزش میسپرد تا شاید با اندک جوهر باقی مانده چیزی مینوشت چیزی از فریاد هایش یا از صدایی که آن هم خشک شده بود خودکار چند روز پیش نو بود،از آن هایی که انگار سازنده اش روزهای اخر عمرش است و برای کسب حلالیت و رضایت مردم تا خرتِلاق از جوهر پر شده بود خریده بود برای اینکه دیگران به عنوان یادگاری هم که شده چیزی برایش بنویسند حالا اما روی میز پر بود از کاغذ های سیاه شده و خودکار خالی کاغد هایی که هرکدام دستی داشتند برای اینکه از فریاد دختر جلوگیری کنند و در عوض او را به نجواهای بی صدا دعوت کنند کاغذ هایی که کلمه به کلمه،تمام آن شیشه هایی که دختر جمع کرده بود و در آن ها گل کاشته بود را خرد کردند..
حالا اما خودکار خالی شده بود،سازنده خودکار هم بعد از جلب رضایت خریدارانش جان به جان آفرین تسلیم کرد دیگر نه خودکاری مانده بود که بنویسد و شیشه ها را به هم بچسباند،نه فریادی که او را تسکین دهد!
اگر توی چنلتون متن مینویسید یا تا حالا متن نوشتید، این پیام رو فوروارد کنید تا به انتخابِ خودم یکیشونو جواب بدم/چیزی در ادامهاش بنویسم/هرکاری که بشه با یک متن کرد بالاخره. اگر پرایوت هستید، همیشه آپشنِ فرستادن لینک به ناشناس وجود داره. :>