کنون گر تو در آب ماهی شوی...
به مناسبت ۲۱ مهر زادروز لوریس چکناواریان
لوریس چکناواریان (آهنگساز و رهبر ارکستر) در سال ۱۳۱۶ در خانوادهای از ارمنیان مهاجر به ایران در بروجرد زاده شده است. او بی آنکه ریشههای خود را فراموش کند، خود را ایرانی میداند و به فرهنگ و هنر و مردم ایران عشق میورزد. آثار ارزشمند بسیاری چون اپرای رستم و سهراب را نیز با این عشق پدید آورده است. او بیست سال از عمر خویش را به تفاریق صرف ساخت و پرداخت اپرای نامبرده کرده است. شوق ساختن همین اپرا چکناواریان را، که از نوجوانی برای تحصیل به اتریش رفته بود، با وعدۀ یاری و همکاریای که از مهرداد پهلبد (وزیر فرهنگ و هنر عهد پهلوی) دریافت کرده بود، به ایران بازگرداند. البته در آن زمان، جز روحالله
#خالقی، که گذشته از آهنگسازی در اخلاق و انسانیت نیز آیتی بود، دیگر هنرمندان مطرح و مشهوری که حرفشان در تصمیمگیریهای دولتی اثرگذار بود با تنگنظری کوشیدند در راه وی سنگاندازی کنند و سرانجام هم موفق به متوقف کردن کار او شدند.
چکناواریان که نتوانسته بود کارش را در ایران به انجام برساند بار دیگر به اتریش رفت و در آنجا کارل اُرف (آهنگساز مشهور که روش ابداعی او برای آموزش موسیقی به کودکان شهرت جهانی دارد) با شنیدن بخشی از اپرای رستم و سهراب، چنان به شوق آمد که با پشتیبانی مادی و معنوی خود یک سال او را در آنجا نگه داشت تا بتواند نسخهای اولیه از اپرا را بنویسد.
البته سالها گذشت تا آهنگساز بتواند شکل نهایی اپرای خود را پیدا کند. پس از اینکه اثر چکناواریان در اتریش و ارمنستان به اجرا درآمد در سال ۱۳۷۹ علی مرادخانی از او دعوت کرد تا اپرایش را در ایران هم اجرا کند. بدین ترتیب برنامهای باشکوه که ۱۸۰ نفر نوازنده و خواننده و گروه کر در آن شرکت داشتند، با وجود تمام سختگیریها (ازجمله مخالفت با تکخوانی خوانندۀ نقش تهمینه که بالأخره به شکلی حل شد) در تالار وحدت به روی صحنه رفت.
نگارنده روش اپرایی را مناسبِ اجرای شعر فارسی، بهویژه
شاهنامه، نمیداند و راست آن است که این اپرا را نیز نمیپسندد؛ اما این اختلاف نظر مانعِ ستایش تلاش و هنر والای چکناواریان نمیشود.
شاهنامه را میتوان با روشهایی متفاوت به دنیا شناساند و یکی از روشها ساختن اپراست که در این مورد اطلاع دارم اثرگذاری خوبی نیز داشته است. از ویژگیهای کار چکناواریان آن است که کوشیده به متن
شاهنامه وفادار باشد و با وجود اینکه گنجاندن ابیات هموزن و یکنواخت مثنویای بلند در اثری اپرایی کاری بسیار دشوار است، دست بردن در شعر را روا ندانسته است (قابل توجه آهنگسازان بیپروایی که اشعار بزرگان را برای گنجاندن در تصانیفی کوتاه و ساده، یکسره دیگرگون میکنند).
جناب علی میرزایی، سردبیر مجلۀ ارزشمند
نگاه نو، در واپسین شمارۀ این مجله (تابستان ۱۴۰۰)، با چکناواریان گفتگو کرده است. سراسر گفتگو را در
اینجا میتوان خواند؛ اما بخشی از آن را، که در مورد اجرای اپرای رستم و سهراب در تهران است، در همینجا نقل میکنم:
[میرزایی]: در پایان کار که سهراب به دست رستم کشته میشود و پیکر بیجانش را تشییع میکنند من به گریه افتادم. برگشتم و دیدم کسان دیگری نیز دارند گریه میکنند.
[چکناواریان]: من هم وقتی این بخش را مینوشتم خیلی گریه کردم و غمهای زیادی را تجربه کردم. موقع نوشتن این اپرا، هم پدر بودم (رستم)، هم مادر (تهمینه) و هم فرزند (سهراب). به جای هر سه نفر میخواندم و میگریستم. به همین خاطر این اثر خیلی طبیعی از کار درآمد. تراژدی بزرگی است و خوشبختانه خوب از کار درآمد. موسیقی این اپرا نتیجۀ الهام کاملی بود که به من شد.
جالب اینکه میرزایی و چکناواریان در زمان گفتگو نیز در این بخش به گریه میافتند.
قرنهاست که مردم ایران با شاهکار حکیم
#فردوسی زیسته و گریستهاند. شاید در سراسر تاریخ ادبیات فارسی هیچ شعری به اندازۀ این داستان «پرآبِ چشم» نباشد. سهراب در خون غلتیده و در آستانۀ مرگ به قاتلِ خویش، که نمیداند همان رستم، پدرش، است میگوید:
کنون گر تو در آب ماهی شوی
وگر چون شب اندر سیاهی شوی
وگر چون ستاره شوی بر سپهر
ببرّی ز روی زمین پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کین من
چو داند که خاک است بالین من
@roshananemehr