غلامرضا تختی که امروز، پنجم شهریور، زادروز اوست شاید محبوبترین شخصیت ورزشی ایران معاصر باشد. هرچند او یکی از بزرگترین کشتیگیران ایران و جهان است، علت محبوبیتش آمیختن قهرمانی با پهلوانی است.
پروردن چنین پهلوانی، از فرهنگ ایرانی برمیآید. ایرانیان از دیرباز شیفتۀ اخلاق پهلوانی بودهاند و در فرهنگ عامه، فارغ از آنچه در واقعیت تاریخی رخ داده، همواره شخصیتهایی از این دست ساخته و پرورده و ستوده شدهاند. در طومارهای نقالی رستم بیش از آنچه در
شاهنامه دیدهایم (رستم
شاهنامه برای نمونه از خشونت بیجا یا فریب دادن دشمن هم پرهیز و پروا ندارد) به این اخلاق پایبند است. در شخصیتهای مذهبی نیز بههمینگونه است و چهرهای که از حضرت ابوالفضل در فرهنگ عامۀ ما وجود دارد شاید در کتابهای تاریخی هرگز یافت نشود. تختی محصول چنین فرهنگی است. او تحصیلکرده و فرهیخته نیست؛ اما با تمام وجود مفاهیم اخلاقی این فرهنگ را درک کرده و به آن پایبند است.
فیلم غلامرضا تختی ساختۀ بهرام توکلی به نظر بنده در شمار بهترین فیلمهایی است که در ایران دربارۀ شخصیتی حقیقی ساخته شده است. تختی بزرگ حق داشت که برایش چنین فیلمی بسازند. در این فیلم به رابطۀ تختی با دکتر محمد
#مصدق هم اشاره شده و این اشاره هوشمندانه و ظریف است. مرام تختی و مصدق از این دید که میخواستند در قلب مردم جاودانه شوند، یکی بود. البته روشهای این دو یکسان نبود. برخی بزرگان، مانند محمدعلی
#فروغی، مصدق را عوامفریب و نمایشگر میدانستند. گمان نمیکنم کسی دربارۀ تختی چنین نظری داشته باشد؛ اما قطعاً برای این هر دو نظر مردم بسیار مهم بود. حتی مهمتر از خودشان. فدا شدن در نظر اینان ارزشی فراتر از زیستن داشت.
مصدق میتوانست با سازشکاری، میانهروی و ملایمت (که از لوازم کار سیاسی است) هدفش را دنبال کند؛ اسنادی هست که نشان میدهد پیش از کودتا «اجنبیان» به او هشدار داده و از او سازش خواسته بودند؛ اما او نساخت و شکست و محاکمه و تبعید و حصر خانگی را ترجیح داد. آن مرد میهنپرستِ گرامی به نوعی خود را شهید کرد و بهجای پیگیری اهداف سیاسی و مصالح کشور، جاودانگی را برگزید.
تختی نیازمند بوسیدن دست کسی نبود؛ همین که در برابر مسئولان وقت سرکشی نمیکرد و مقامی را که به او پیشنهاد میشد میپذیرفت، برای تأمین زندگیاش کافی بود؛ ولی هدف او تأمین زندگیاش نبود. او میتوانست وقتی هیچ منبع درآمدی نداشت دست از بذل و بخشش و کمک کردن به نیازمندان بردارد؛ اما نمیخواست. او میبایست همان قهرمان همیشه پرتوان و دستگیر باقی میماند؛ با اینکه هیچ درآمدی نداشت. نمیتوانست سرکش نباشد. نمیتوانست انسانی عادی باشد. او تصویر آرزوی یک ملت بود و به خود حق نمیداد آن تصویر را مخدوش کند. همین فشارها بود که او را به سوی آن تصمیمگیری تلخ کشاند (و توکلی چه خوب این را به تصویر کشیده است).
تختی خود را کشت؛ همانطور که مصدق مرگ تدریجی در حصر را برگزید. همانطور که...
در داستانهای پهلوانان ملی و مذهبی نیز چنین صحنههایی هست.
حضرت ابوالفضل (که پس از حضرت امام حسین محبوبترین شخصیت کربلاست) چون به فرات رسید آب را برداشت و به لب نزدیک کرد؛ اما آن را ریخت و ننوشید. چرا؟ آیا نوشیدن آب به او توان بیشتری برای برگشتن و مبارزه نمیداد؟ شاید؛ اما نوشیدن آب امری عادی و مخصوص آدمهای عادی است. ننوشیدن آب است که او را جاودانه میکند.
#اخوانثالث (که دیروز سالروز درگذشتش بود) در «خوان هشتم» ذهن ما را با چالشی از این دست، در صحنۀ آخر زندگی رستم روبهرو میکند. رستم میتوانست «کان کمندِ شصتخمِّ خویش بگشاید/ و بیندازد به بالا، بر درختی، گیرهای، سنگی/ و فراز آید»؛ اما چنین نکرد؟ چرا؟ چون آن مردن، زیباتر بود، تا این نجات یافتن.
آری! شماری از آدمیان چنیناند. آنها آفریدن زیبایی در دید و داوری دیگران را ارزشمندتر از زیستن میدانند.
https://t.center/roshananemehr